به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در یکی از این سالها که عهده دار پذیرایی
جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات
رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من
بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در
یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که
غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه هایی که
برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه
وسائل را به اینجا آورده ای؟ مگر نمی دانی ممکن است سارقان در این بیابان
بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ای، باید تا صبح بیدار
بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می مانم و
خودم از اموالم محافظت می کنم.
آن
شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن
که نیمه های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من
آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب
سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی
از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش
رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا
حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون
خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو
کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟
فرمودند:
شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه
الحسین(علیه السلام) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه
باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می خوانیم، در این نماز پس از حمد،
یازده مرتبه قل هو اللّه بخوان.
لذا بلند شدیم و این عمل را همراه
با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر
مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان
جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا
مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم:
ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر
وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست.
فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به
مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن
سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(عج) در کجا هستند. حضرت
فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال کردم: روز عرفه، که می
گویند حضرت ولی عصر(عج) در عرفات هستند، در کجای عرفات می باشند؟ فرمود:
حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می بیند؟ فرمود: بله،
او را می بیند ولی نمی شناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است،
حضرت ولی عصر(عج) به خیمه های حجاج تشریف می آورند و به آنها توجهی دارند؟
فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(علیه
السلام) متوسل می شوید.
در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ
محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ام ولی چای
نیاورده ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما
تذکر دادید؛ زیرا فردا می روم و برای مسافرین چای تهیه می کنم.
آقا
فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر
چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن
چای از چای های دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و
خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست.
فرمودند: من پنیر نمی خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری
نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.
سپس
به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می دهم، تو برای پدر
من یک عمره به جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم
«سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم
و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را
به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال
سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال
گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه که ایشان از من جدا
شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را
ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة اللّه ، ارواحنافداه، بوده
اند، به خصوص که اسم مرا می دانستند و فارسی حرف می زدند! نامشان مهدی(عج)
بود و پسر امام حسن عسکری(علیه السلام) بودند.
نشستم و زار زار
گریه کردم. شرطه ها فکر می کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا
برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات
بودم و گریه ام شدید شد.
فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات
آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان
جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.
اول غروب شب عرفه،
نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن که من به آنها نگفته بودم
که آقا فرموده اند: «فردا شب من به خیمه شما می آیم؛ زیرا شما به عمویم
حضرت عباس(علیه السلام) متوسل می شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت
ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی
پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه ، روحی و
ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.
بالاخره نزدیک بود روضه
تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون
آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی عصر(عج) بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش
می دهند و گریه می کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا
اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف
فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت
بقیة اللّه ، روحی فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت
ابوالفضل(علیه السلام) گریه می کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به
طرف حضرت ولی عصر(عج) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف
بردند.
صبر صبرهم لبریز شد زانتظار امدنت
مژده ده تا فرش گل برافشانیم
اللهم عجل لولیک الفرج .
واقعأ چه سعادتی: همه مخلصان به اهل بیت واقعی آرزوی چنین دیدار معبود دارند
جان مادرت زهرا کن شفاعتی تو،ما را
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج .
حیف باشد که توباشی و مرا غم ببرد
آقا جان یا ابا صالح ما بدیم ولی تورو خدا به حق خوبان درگاهت یه نظر هم به بنداز.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
اللهم عجل لولیک الفرج .
اآمین یا رب العالمین.
درست است گناهکار و روسیاهم اما
هروقت یاد شما می کنم اشک از چشمانم جاری می شود
دعایمان کن مولا جان
اگه خواستین قسمش بدین
قسمش بدین ب عموی دلاور و با غیرتش عباس علمدار
و احتیاجی نیست ما به دنبال ایشان بگردیم.
لطفا محل دفن این شخص خوش سعادت را ذکر کنید ممنون
دانش آموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون ازادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون 72 تن امضاء کند
عید غدیر به تمام مسلمانان مبارک باد
اقا جون من دوست دارم شما رو ببینم و یکی از یارانت باشم.
طوفان زده ام راه نجاتی بفرست
فرمود که با زمزمه ی یامهدی
نذر گل نرگس صلواتی بفرست.
اقا از خدا بخوا به همه سلامتی بده به منو خانواده ام سلامتی بده.
اللهم عجل ولیک الفرج
التماس دعا
ماشود.
سالها سجده گه اهل نظر خواهد شد
باید دانست دیدن حضرت حجت (عج)دلیل بر خوبی و ندیدن ایشان دلیل بر بدی انسان نیست که دیدن فیض عظیمی است به همراه تکلیفی عظیم تر که حجت بر بیننده تمام و بار مسئولیتش کمر شکن میگردد .به فرموده ایت الله بهجت رحمت اله علیه
((مهمتر از دعا برای تعجیل در فرج حضرت مهدی (عج) دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهورشان میباشد))
پس اگر ما از فیض دیدن آن مه سیما محرومیم بدانیم که او ما را می بیند ومی شنود سخنان مارا واین کافیست برای عاشقی که بیم از نارضایتی و روی بر گرداندن معشوق دارد.
التماس دعا
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
آنچه نادیدنی است آن بینی
ولی تو را ز دل و جان جدا نمی بینم
اگرچه پرده عصیان گرفته چشمم را
تو در کنار منی من تو را نمی بینم السلام علیک یا اباصالح المهدی
برای تعجیل در فرج امام زمان هرکس این کامنت رو میخونه صلوااااااااااااان
پاک بی ریا شوم و دور از گناه
آن دم کی میرسد که شوم پاک
یار حضرت مولا و بدون هیچ گناه
فکر میکنم فقط امام خودمی .شاید خیلی پررویی باشه.
گل نرگس شفیع ما باش تو روز قیامت .
خدا شکر که هستی...
به ما بد ها هم سری بزن
مگه ما بدا دل نداریم....
طوفان زده ام راه نجاتی بفرست
فرمود که با زمزمه ی یامهدی
نذر گل نرگس صلواتی بفرست.
اللهم صلی علی محمدو آل محمد
اللهم عجل لویک الفرج
التماس دعا
پرده بردار زرخسار كه جان بر لب ماست
*******************************
مولاي من، آيا شود گوشه چشمي زكرم بر مابنمايي؟آياشود با نوروجودت مارا به سرچشمه ي نورالهي برساني؟سرورم،مارادرياب،وشفاعت مارا در يوم الحسرت بنما...آمين.
سید و مولای ما دعا کن برای سید علی