عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد در يادداشتی آورده است: طرح ایدئولوژی یکسان سازی فرهنگی که گاه خود را در قالب جهانی شدن و دهکده جهانی مطرح می‌نماید، زبانه‌های نفوذ فرهنگی غرب را بر سایر فرهنگ‌ها، از جمله فرهنگ کشورهای اسلامی گسترانیده است. تلاش غرب این است که سلطه فرهنگ خود را بر سایر فرهنگ‌ها اثبات و تثبیت کند. این تلاش مهم‌ترین ضربه را بر هویت فرهنگ ملی و دینی جوامع شرقی، به ویژه جوامع اسلامی وارد آورده است.

به گزارش خبرنگار دانشگاه باشگاه خبرنگاران، "عليرضا عباسي" عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي در يادداشت خود به نقش فرهنگ در هدایت و تعالی جامعه و جايگاه مراکز آموزشی در پيدايش خودباوری فرهنگی، اصلاح فرهنگی و ارتباطات فرهنگی در يک جامعه پرداخته است.

جایگاه و اهمیت فرهنگ

آدمی به واسطه برخورداری از گوهر عقل دارای دستاوردهایی است. دستاوردهای آدمی به دو بخش قابل تقسیم است: یکی دستاوردهای مادی، دیگری دستاوردهای غیر مادی. در گذشته به دستاوردهای مادی انسان، تمدن (civilization) و به دستاوردهای غیرمادی انسان فرهنگ (culture) گفته می‌شود. اما امروزه چنین تفکیکی صحیح به نظر نمی‌رسد زیرا جنبه‌های غیرمادی دستاورهای آدمی نیز، محصول تفکر و عقل انسانی است.
 
فرهنگ واژه‌ای است ترکیب شده از «فرّ» و «هنگ».

1. پیشوند «فر» که خود یک واژه است، به معنای نیروی معنوی، شکوه و بزرگی و درخشندگی است.

2. «هنگ» از ریشه اوستایی «سنگ» (thanga)به معنای کشیدن، سنگینی و وقار است.

به طور کلی فرهنگ از لحاظ لغوی یعنی بالا کشیدن و بیرون کشیدن است و البته به معنای تعلیم و تربیت نیز آمده است:

فردوسی می‌گوید: تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای                تو باشی به هر نیک و بد رهنمای

فرهنگ چیزی مترادف با  هوش، رأی، عقل، تربیت صحیح، قوه تمییز خوب از بد، مجموعه صفات پسندیده، آرایش جان، مایه آراستگی روح، مایه نیکنامی، و آنچه موجب سروری و شادی و اقبال است نیز آمده است.

به زبان دیگر فرهنگ عبارتست از تراویدن و آشکار شدگی دانستنی‌ها و نیروهای نهفته و استعدادهای درونی، از ژرفای وجودی یک جامعه، که نتیجه آن منجر به شکفتگی و پر باری هرچه بیشتر انسان می‌شود. درست مانند اینکه در هر سرزمینی یکسری منابع شناخته شده و آشکار وجود دارد و یکسری منابع شناخته نشده و پنهان و فرهنگ که در زبان لاتین از آن به (culture) تعبیر می‌شود، به معنای پرورش گیاهان و زمین عامل شناسایی و بیرون کشیدن منابع پنهان و افزودن به سرمایه های موجود است.

بنابراین، فرهنگ عبارتست از مجموعه امور مادی و غیرمادی که آدمی در طول تاریخ، آنها را آفریده است. فرهنگ راه و روش زندگی است که هر جامعه‌ای برای خود دارد.

مهم‌ترین تجلیات غیر مادی فرهنگ عبارتست از علم، فلسفه، هنر، دین، آداب و رسوم و زبان ومهم ترین تجلیات مادی فرهنگ که از آن به تمدن تعبیر می‌شود عبارتست از ساختمان‌ها، صنایع و تکنولوژی.

بنابراین فرهنگ در همین آغاز، به دو بخش مادی و غیرمادی تقسیم پذیر است.

1. فرهنگ مادی به مجموعه دستاوردهایی گفته می‌شود که محسوس و ملموس بوده و جبنه کمّی دارند. در واقع همه دستاوردهای مادی و تکنولوژیکی آدمی، فرهنگ مادی خوانده می‌شود.

برخی از جامعه شناسان مانند «آلفرد وبر» جامعه شناس آلمانی فرهنگ مادی را «تمدن» می‌نامد.

2. فرهنگ غیرمادی به مجموعه دستاوردهایی گفته می‌شود که غیرمحسوس بوده و جنبه کیفی دارند، که شامل علم، فلسفه، هنر، دین، آداب و رسوم اخلاقیات، باورها، آثار هنری، فکری و دانستنی‌های عامه (فولکور) است.

با این توضیحات، اهمیت و جایگاه فرهنگ از دل مفهوم فرهنگ آشکار می‌شود. براستی همین فرهنگ است که وجه تمایز زندگانی انسانی از زیست حیوانی است، زیرا زیست حیوانی کاملاً برمدار تأمین غرایز شکل می‌گیرد. واکنش حیوانات به محیط پیرامونی، صرفاً    برمبنای غریزه است؛ اما زندگانی انسانی، درست از همان لحظه شکل می‌گیرد که آدمی، فراتر از غرایز حرکت کرده و واکنش او به محیط پیرامونی، فراتر از تأمین غرایز باشد. اگر بنابر فرض روزی بتوان فرهنگ را از جامعه بشری حذف نمود، چه تفاوتی بین زندگی انسانی با زیست حیوانی باقی می‌ماند؟ بنابر این در اهمیت و جایگاه فرهنگ همین بس که فرهنگ هویت بخش به جوامع بشری است.

نقش فرهنگ در هدایت و تعالی جامعه

دیدیم که انسان در طول تاریخ از دو جهت تلاش‌های فرهنگی داشته است، یکی ازجهت ذهنی و فکری که منجر به دستاوردهای علمی، فلسفی و هنری برای او شده است و دیگری از جهت مادی که منجر به گسترش و توسعه زندگی مادی و برخورداری‌های رفاهی شده است. همه اینها باعث برتر بودن آدمی بر سایر حیوانات و جانوران شده است.

فرهنگ، رابطی است که بین انسان و جهان، تعادل ایجاد می‌کند. منظور از جهان، محیط پیرامونی انسان است. این محیط پیرامونی می‌تواند طبیعت باشد یا محیط زنده انسانی، یعنی سایر انسان‌ها. لذا انسان‌ها بواسطه فرهنگ است که بهم می‌پیوندند و خود را به اشتراک می‌گذارند و همین مشترکات است که یک فرهنگ را شکل می‌دهد.

فرهنگ جامعه، علاوه بر آنکه هویت و موجودیت جامعه را رقم می‌زند نقش بسزایی در هدایت و تعالی جامعه می‌تواند داشته باشد. برهمین زمینه است که می‌توان از فرهنگ خوب یا فرهنگ بد سخن به میان آورد.
 
نیاز به فرهنگ امری ذاتی است یعنی انسان موجودی ذاتاً فرهنگی است و در همیشه تاریخ دارای دستاوردهای مادی و غیرمادی بیشماری بوده است. اما این دستاوردها که زائیده چنین نیازی است مانند هر دستاورد و محصول دیگری می‌تواند خوب، متوسط و یا بد باشد. خوب، متوسط و یا بد بودن دستاوردهای آدمی نیز وابسته به تلاش و کوشش که او در ارضاي این نیاز و ایجاد این دستاوردها از خود نشان می‌دهد. اینجاست که مبانی ارزشی فرهنگ مطرح می‌شود. در همین زمینه هم می‌توان جوامع را به جوامع بافرهنگ یا کم فرهنگ تقسیم بندی کرد.

ارزش (value) عبارتست از تصور و ادراک یک فرد یا جامعه درباره مطلوب بودن چیزی. پس ارزش یعنی مطلوب بودن. این مطلوبیت بر نحوه انتخاب و تصمیم‌گیری انسان تأثیر می‌گذارد. در دل مفهوم ارزش نوعی ارزیابی نهفته است. یعنی ارزش نوعی طبقه بندی پدیده‌ها به خوب و بد، یا مثبت و منفی است. فرهنگ خوب، فرهنگی است که جهت گیری‌های ارزشی‌اش خوب باشد. بی‌تردید چنین فرهنگی است که می تواند در هدایت و تعالی جامعه نقش آفرین باشد.

آنگاه که جهت‌گیری ارزشی یک فرهنگ به سمت ارزش‌های راستین و والا باشد، علاوه بر آنکه آن فرهنگ یک فرهنگ مترقی و پیشرفته است، خود موجب ترقی و تعالی جامعه نیز خواهد شد.

طبیعی است که فرهنگی که جهت‌گیری ارزشی‌اش به سمت ارزش‌های والا چون صلح، قناعت، دوستی، مهربانی، اعتدال، صداقت، علم آموزی و نظایر آن باشد، نتیجه اش هدایت و تعالی جامعه خواهد بود و فرهنگی که جهت گیری ارزشی‌اش به سمت ارزشهای پست چون دشمنی، پرخاشگری، ستیزه، جاه طلبی و ضدیت با دانش و آگاهی باشد، نتیجه‌اش سقوط و انحطاط جامعه خواهد بود. فرد و جامعه آنگاه به سمت ارزش‌های والای انسانی روی آورند موجبات رشد و شکوفایی خود را فراهم می‌آورند  و آنگاه که از ارزش‌های والا روی گردانند طبیعتاً انحطاط و سقوط خود را رقم خواهند زد. این از آن روست که جهت‌گیری ارزشی یک فرهنگ تأثیر مستقیمی بر شیوه نگرش و همچنین نحوه رفتار اعضای یک جامعه می‌گذارد.

وقتی یک ارزش، در ذات یک فرهنگ قرار می‌گیرد که ویژگی‌های یک هنجار اجتماعی را بیابد. یعنی اکثریت یک جامعه آن را پذیرفته و عدم رعایت آن، مستوجب مجازات باشد. بنابر این هر چند فرهنگ، تعیین کننده شرایط اجتماعی است اما در یک تأثیر متقابل، شرایط اجتماعی نیز تعیین کننده اوضاع فرهنگی یک جامعه است.
 
فرهنگ جامعه در صورتی که واجد عناصر هدایت و تعالی باشد نقش مؤثری در هدایت و رشد جامعه خواهد داشت. در جهان بینی توحیدی مهم‌ترین ارزش والا در فرد و جامعه، تقوا است. همین صفت است که موجب کرامت و برتری افراد و جوامع نسبت به سایرین نزد خدا می‌شود.

بدینسان در صورتی که فرهنگ جامعه بر مبنای ارزش‌های معنوی و خوشتن‌دارانه  شکل گیرد طبیعی است که هدایت و تعالی جامعه را تضمین خواهد کرد.

فرهنگ دینی که بر شالوده وحی و مصالح الهی شکل گرفته است با کنترل غرایز پست، تجلی ویژگی‌های فطری و آرمان‌های اخلاقی و کمال روح آدمی و جامعه را تضمین می‌کند.

ویژگی ها و کارکردهای فرهنگ مطلوب

فرهنگ دارای اجزاء و عناصر واقعی و غیرقابل تقلیل است. این اجزاء و عناصر عبارتنداز: نظام شناخت‌ها و باورها؛ نظام ارزش‌ها نظام رفتارها و هنجارها و نظام نمادها و تجلیات بیرونی فرهنگ.

نظام شناخت‌ها و باورها، به همراه نظام ارزش‌ها تأثیر بسزایی بر نظام رفتارها و هنجارها و نیز بر نظام نمادها می‌گذارد. قاعده کلی در باب فرهنگ این است که نظام رفتارها و هنجارها و نظام نمادها برآمده از نظام شناخت‌ها و باورها و نظام ارزش‌های جامعه است. بدینسان هرچه نظام شناخت‌ها و باورها و نظام ارزش‌های یک فرهنگ قوی‌تر، منسجم‌تر و سرشارتر باشد، نظام رفتارها و هنجارها و نظام نمادها نیز قوی‌تر، منسجم‌تر و سرشارتر خواهد بود.

اکنون می‌خواهیم بدانیم که فرهنگ آرمانی و مطلوب باید دارای چه ویژگی‌هایی باشد؟

فرهنگ مطلوب فرهنگی است که در قلمرو نظام شناخت‌ها و باورها متعالی و پیشرو؛ و در قلمرو نظام ارزشها، متمایل به ارزشهای والای الهی ـ انسانی باشد.

اما شناخت و باور چه موقع متعالی و پیشرو است؟ مگر شناخت و باور باید دارای چه ویژگی‌‌هایی باشد که بتوان صفت متعالی و پیشرو را به آن نسبت داد؟

در پاسخ باید گفت مهم‌ترین مؤلّفه و ویژگی که یک شناخت و باور را رنگ و بوی تعالی می‌بخشد همانا حقیقی بودن است. آنگاه که متعلّق شناخت و متعلّق باور امری حقیقی باشد، خود شناخت و باور نیز حق خواهد بود.

چنانکه قرآن کریم «دغدغه حق داشتن» را عامل خروج انسانی از خسران و زیان می‌داند، این در نظام فرهنگ جامعۀ آدمی نیز (یعنی نظام شناخت‌ها و باورها و نظام ارزشها) صادق است یعنی آنگاه که فرهنگ برمدار و  محور حق شکل گیرد راه تعالی را پیش گرفته است.

در سوره عصر می‌خوانیم: "بسم الله الرحمن الرحیم، والعَصرِ. اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسرٍ. اِلاَّالذینَ آمَنوُا وَ عَمِلوُالصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بالحقّ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ. " "به نام خداوند رحمتگر مهربان. سوگند به عصر  [برخی از مفسران، آن را عصر غلبه حق بر باطل دانسته‌اند]. همانا انسان، دستخوش زیان است. مگر کسانی که ایمان آورده، کارهای شایسته کرده، دغدغه حق داشته و همدیگر را به حق و شکیبایی توصیه کرده‌اند."

بنابراین، فرهنگ نیز آنگاه راه رشد و تعالی را می‌پیماید که دغدغه حق داشته باشد. این دغدغه، به ویژه در دو نظام شناخت‌ها و باورها و ارزش‌ها، زیربنایی‌تر و بنیادی‌تر است. فرهنگ مطلوب، دارای انسجام، همگونی، ثبات، استواری، جاذبه و نفوذ و کنترل درونی است. همه این ویژگی‌های فرهنگ مطلوب، آنگاه ایجاد می‌شوند که محوریت عناصر و نظام‌های یک فرهنگ بر محور «حق» شکل بگیرد.

در سایه این حق گرایی است که یک فرهنگ خوب و مطلوب که حاوی آرامش، کرامت انسانی، پرورش استعدادها، پرورش حیا و رفتارهای خوب، نظم و انضباط و گذشت و مهربانی است، شکل می‌گیرد.

یک فرهنگ مطلوب، فرهنگی است که بر پایه ارزش‌های والا شکل گیرد. یعنی در یک فرهنگ مطلوب، میزان تعهّد به ارزش‌های والا و هنجارهای درست، زیاد است.

عموم دینداران بر این باورند که فرهنگی که بر مبنای دین و ارزش‌ها و باورهای دینی شگل گیرد، مصداق عینی فرهنگ مطلوب است؛ زیرا دین به عنوان یک جریان با نفوذ، همه بخش‌های زندگی و همه اجزای فرهنگی را جهت دهی می‌کند. در چنین وضعیتی است که می‌توانیم سخن از فرهنگ دینی، به میان آوریم. در روشنگری این مطلب، از آنجا که دین نیز دارای - نظام شناخت‌ها و باورها - نظام ارزش‌ها - نظام رفتارها و هنجارها - نظام نمادها و تجلیات است، در صورتی که مورد پذیرش اکثریت قرار گیرد و تعلیماتش درونی شود و دستوراتش در تمام شئون زندگانی اجتماعی دخالت و نفوذ  داشته باشد، معادل فرهنگ شده و می‌توان از آن به فرهنگ دینی تعبیر کرد. برای نمونه، فرهنگ اسلامی یعنی فرهنگی که نظام شناخت‌ها، باورها، نظام ارزشها، نظام رفتارها و هنجارها و نظام نمادهای آن از اصول دین اسلام نشأت گرفته و منطبق با قرآن و سنت پیامبر اسلام باشد.

از سوی دیگر، یک فرهنگ مطلوب، آنگاه کارآیی‌های لازم را دارد که مهجور و منحرف نشده باشد. گاهی یک فرهنگ، فرهنگ سرشاری است، امّا مدعیان پیروی از آن فرهنگ، با درک نادرست و یا منحط خود آن فرهنگ را نیز به مهجوریت می‌کشانند.

آسیب شناسی و آفات فرهنگ

دیدیم که فرهنگ، یک سیستم است که دارای اجزاء و عناصری است. این سیستم، سیستمی است زنده و پویا. بنابر این هر عاملی که وارد اجزاء و عناصر فرهنگ شود و حیات فرهنگ را تهدید کند یا آن را از پویایی لازم باز دارد، آفت نامیده می‌شود.

واژه آسیب به معنای گزند و لطمه می‌باشد. رشته‌ای به نام آسیب شناسی برای نخستین بار در پزشکی مطرح بود که طی آن، آسیب شناس به ماهیت و علت بیماری‌ها می‌پرداخت. بعدها دانشمندان علوم اجتماعی نیز از این واژه برای بررسی ماهیت و علت آسیب‌ها و آفت‌های اجتماعی و فرهنگی استفاده کردند.

اینکه در قلمرو فرهنگ چه چیزی آسیب قلمداد می‌شود کاملاً بستگی دارد به نوع جهان شناسی (بینی) و انسان شناسی انسان‌ها. به طور کلی یکی از مهم‌ترین آسیب‌ها و آفات فرهنگ، غفلت از عقلانیت و تفکّر است که بیشتر خود را در نظام شناخت‌ها و باورها متجلی می‌کند امّا تأثیر آن بر نظام ارزشها، نظام رفتارها و نظام نمادها نیز بسزا است.

در فرهنگی که استفاده از عقل و سنجش عقلانی به هیچ انگاشته شود، تفکّر خاموش می‌ماند. تفکّر محصول مستقیم کارخانه عقلانیت است. شناخت و باوری که برآمده از عقلانیت و تفکّر نباشد شناخت و باوری حقیقت طلبانه نخواهد بود.

در فرهنگی که عقلانیت رواج دارد، چراغ تفکّر همواره روشن می‌ماند. آنجا که تفکّر هست، انسان‌ها بنا به تعریفی که از انسان دارند می‌توانند برای ارضاي نیازهای متنوعشان، راه‌های مختلف را بیندیشند و ابزارهای مناسب را بیابند. طبیعی است که آن فرهنگی پیشرفته تلقی می‌شود که بتواند مجموعه نیازهای مادی و معنوی آدمی را هرچه بیشتر و بهتر تعریف، تبیین، طبقه بندی، ارضاء و مدیریت نماید. چنین مدیریتی تنها در سایه قدرت تفکّر حاصل می‌آید. لذا زوال اندیشه، همانا زوال فرهنگ است. اگر بپذیریم که پیشرفت فرهنگ و فرهنگ پیشرفت محصول مستقیم قدرت تفکّر است، بنابر این مهم ترین آفت گریبان‌گیر یک فرهنگ، همانا زوال اندیشه است.
 
قدرت و پویایی تفکّر، خود را به شیوه‌های مختلف نمایان می‌سازد. که مهم‌ترین آن، زبان است. زبان، آئینه تمام نمای قدرت تفکر یک جامعه و فرهنگ است. به همین دلیل است که یکی از مهم‌ترین ضابطه‌های ارزیابی پیشرفت فرهنگی یک جامعه، زبان است. زبان فاخر در محاورات اجتماعی و علمی و زبانی که ظرفیت و قدرت واژگان سازی بسیار داشته باشد، بی‌تردید بیانگر قدرت و پویایی اندیشه و سرشاری  یک فرهنگ است.

در این زمینه آفت دیگری که می‌تواند گریبان یک فرهنگ را بگیرد و او را از گردونه تاریخ ساقط نماید این است که اصالت عقل و قدرت تفکّر، به حوزه نظام ارزش‌ها و نظام هنجارها و رفتارهای یک جامعه وارد نشود و یا موانعی از ورود آن ممانعت نماید. به عبارت دیگر در صورتی که افراد یک حوزه فرهنگی، برای عقل و قدرت تفکّر ارزشی قایل نشوند و قدرت تفکّر یک هنجار جاری و متداول نگردد، فرهنگ، رو به انحطاط و سقوط خواهد رفت. از همینجا اهمیت نظام ارزش‌ها و نظام هنجارها و رفتارها در فرهنگ معلوم می‌شود. به عبارت دیگر گاه هنجارهای غلط و نادرست که ممکن است از سایر فرهنگ‌ها رسوخ کرده باشد، رفته رفته تبدیل به یک ارزش اجتماعی شده و نظام ارزشی را تغییر داده و از آن طریق آسیب‌های جدی به یک فرهنگ وارد می‌آورد.

تشخیص مفید و مضر یا درست و غلط ،کارآسانی نیست و در هر فرهنگی چه بسا نتوان به طور مطلق همه ارزشها و هنجارها را درست و مفید دانست زیرا حتی  اگر هم ارزشها و هنجارهای غلط در ذات یک فرهنگ نباشد، همیشه این احتمال وجود دارد که عده ای با برداشت ها نادرست و خودخواهانه و منفعت طلبانه از یک فرهنگ، ارزشها و هنجارهای آن را به انحراف بکشند.

پس یکی دیگر از آفت‌هایی که چه بسا گریبان یک فرهنگ را بگیرد این است که فرهنگ، پویایی خود را از دست داده و بدینسان قدرت مقابله با ضد ارزش‌ها و ضد هنجارهای درونی و بیرونی را از دست دهد.

در دوران‌های اخیر به واسطه قدرت نفوذ فرهنگی بیگانگان، مسأله استقلال و هویت فرهنگی مهم‌ترین مسایلی است که در باب آسیب شناسی فرهنگی بدان‌ها پرداخته می‌شود.

طرح ایدئولوژی یکسان سازی فرهنگی که گاه خود را در قالب جهانی شدن و دهکده جهانی مطرح می‌نماید، زبانه‌های نفوذ فرهنگی غرب را بر سایر فرهنگ‌ها، از جمله فرهنگ کشورهای اسلامی گسترانیده است. تلاش غرب این است که سلطه فرهنگ خود  را بر سایر فرهنگ‌ها اثبات و تثبیت کند. این تلاش مهم‌ترین ضربه را بر هویت فرهنگ ملی و دینی جوامع شرقی، به ویژه جوامع اسلامی وارد آورده است.

اندیشمندان  بسیاری در شرق این آسیب فرهنگی را بخوبی شناخته و این تهی شدگی و از خود بیگانگی فرهنگی را مهم‌ترین آسیب فرهنگی تلقی می کنند و انگشت اتهام را به غرب نشانه می‌روند.

اصول و ابزار اصلاح فرهنگ عمومی

در بحث‌های گذشته دیدیم که فرهنگ همان راه و رسم زندگی یک جامعه است که دارای جنبه‌های مادی و غیر مادی است و هر کدام از این جنبه‌ها بنا به شرایط برآمده از نیازهای زندگی آدمی در جامعه انسانی شکل گرفته است. تلاش انسان برای ارضای نیازهای خود و پاسخگویی به مسایل زندگی خود، منجر به ایجاد و اکتساب شیوه‌ها و ابزار و تجربه هایی گردیده است که مجموعه آنها فرهنگ او را رقم زده است.

فرهنگ هر جامعه برای آنکه تداوم و بقا داشته باشد باید توسط نسل‌های جدید جامعه فراگرفته شود که این امر از طریق «انتقال فرهنگ» صورت می‌پذیرد و در جامعه شناسی به آن «فرهنگ پذیری» گفته می‌شود. بنابراین، فرهنگ پذیری جریانی است که طی آن نسل نوین خود را با راه و رسم زندگی سازگار کرده و تمام زمینه‌های فرهنگی را می‌شناسد و می‌پذیرد.

نکته این است که نسل‌های جدید، همواره بی‌چون و چرا فرهنگ پذیر نمی‌شوند و در دل فرهنگ هر جامعه‌ای همواره گروه‌هایی از نسل‌های جدید پیدا می‌شوند که به نقد و بررسی و ارزیابی فرهنگ  می‌پردازند. اینجاست که مقوله و مفهوم اصلاح فرهنگ، از دل یک فرهنگ خود را نمایان می‌سازد.

نکته دیگر اینکه در جوامع امروزی و با رشد و توسعه ارتباطات، فرهنگ‌ها دیگر یک واحد مستقل نیستند، بلکه خیلی بیشتر و سریع تر از قدیم تحت تأثیر سایر فرهنگ قرار گرفته و در این تبادل و تأثیر پذیری و تأثیرگذاری چه بسا عناصر ضد فرهنگ و ضد ارزشی زیادی، وارد یک فرهنگ شده و آهسته آهسته، تعارض خود را با سایر اجزاء فرهنگ نمایان سازد. اینجا هم مفهوم اصلاح فرهنگ ضروری می‌یابد.

اما اصلاح فرهنگ در یک فضای تهی و بدون مقدمات روی نمی‌دهد. اگر فرهنگ دستاورد اندیشه و فعالیت جامعه بشری است و انسان موجودی است فرهنگی و فرهنگ ساز، ابقاء و استمرار یا عدم ابقاء و ریشه‌کنی یک فرهنگ یا جزیی از یک فرهنگ نیز بستگی تام دارد به خود انسان و خواست او.

فرهنگ نظام فکری یک جامعه است که در گفتار و رفتار افراد جامعه متجلی می‌شود. هر چه عناصر این نظام فکری اجتماعی، منسجم‌تر، عقلانی‌تر، پاک‌تر و اخلاقی‌تر باشد، مسلماً گفتار و رفتار افراد جامعه نیز همانگونه خواهد شد.جوامع بشری بر اساس نظام فکری و شناختی و باورهای خود، عناصری را از درون و برون فرهنگ، سودمند و صحیح یا مضر و ناصحیح می‌پندارند. در چنین فضا و با چنین مقدماتی است که اصلاح فرهنگی مطرح می‌شود. روش و ابزار اصلاح فرهنگ، بخودی خود موضوعی است که دانشمندان علوم اجتماعی به آن پرداخته‌اند.

اصلاح فرهنگ، امری سطحی، دفعی، فردی و ساده نیست. اصلاح فرهنگ کار انسان‌های سطحی نگر نیست، بلکه نیاز به افرادی دارد که از تخصص و دانش لازم برخوردار باشند. انتظار تغییر دفعی و یک شبه در اصلاح فرهنگ، خود مانع اصلاح فرهنگ است. فرهنگ امری دیرپاست و تغییر حتی بخشهایی از آن نیز نیاز به صبر و مداومت و حوصله دارد. از آنجا که فرهنگ، امری جمعی است و در جمع سرایت دارد، اصلاح و تغییر آن نیز کار یک فرد نیست، بلکه احساس تغییر و اصلاح آن باید در عموم ایجاد شود. همچنین فرهنگ به دلیل اینکه دارای عناصر و مؤلفه های متعدد و متنوعی است که هر کدام از مولفه ها و عناصر برهم     می تابند و از یکدیگر تغذیه می کنند، لذا تعیین نقطه آغاز اصلاح فرهنگ، بسیار پیچیده است.

از طرف دیگر دستیابی به توسعه فرهنگی، که امروزه به درستی، یکی از مهم‌ترین شاخص‌های توسعه و پیشرفت محسوب می‌شود جز با مدیریت صحیح فرهنگی امکان پذیر نیست. از ابزارهای بس مهم و ضروری برای مدیریت صحیح فرهنگی، ارزیابی مستمر عناصر و فعالیت‌های فرهنگی است. در ضمن ارزیابی فرهنگی است که می‌توان به اصلاح صحیح فرهنگی نایل شد. طبیعی است که ارزیابی فرهنگی، مستلزم صرف زمان، دقت و تخصص است.

اصلاح فرهنگی به معنای پویایی فرهنگ است. فرهنگی که پویاست هاضمه قوی دارد لذا در یک مسیر دائمی، همواره عناصر مضر درونی و بیرونی را دفع کرده، به جذب عناصر سودمند درونی و بیرونی می‌پردازد.

به عبارت دیگر فرهنگ پویا، اهل هجرت و حرکت است، هجرت از فرهنگ موجود به سمت فرهنگ مطلوب و لازمه چنین هجرتی جرح و تعدیل و اصلاح است. عده‌ای به اسم تجدد خواهی و نوگرایی به نفی مطلق گذشته پرداخته و اقدام خود را اصلاح می‌نامند در حالی که اصلاح فرهنگی به معنای نفی و حذف همه عناصر فرهنگ موجود نیست.

نقش مراکز آموزشی در ارتقاء فرهنگ

فرهنگ دستاورد انسان است. توسعه انسانی که از ارکان توسعه همه جانبه و پایدار است همانا توسعه فرهنگ است. لذا توسعه و ارتقاء فرهنگ و انسان جز با تعلیم و آموزش میسّر و ممکن نخواهد بود. در این میان نقش مراکز آموزشی بی‌بدیل است.

مراکز آموزشی، مهم‌ترین گذرگاه انتقال فرهنگ از نسلی به نسلی هستند یعنی جریان فرهنگ پذیری و جامعه پذیری از طریق مراکز و نهادهای آموزشی انجام می‌پذیرد.

همچنین مراکز آموزشی می‌توانند با ارتقاء و پرورش حوزه‌های شناختی، ارزشی، و گرایشی انسان‌ها موجبات رشد فرهنگ و نظام‌های درون فرهنگ را میسّر سازند. لذا توسعه فرهنگی، ارتباطی تام و دو سویه با آموزش و نظام های آموزشی دارد.

مفهوم توسعه فرهنگی در دهه‌های 60 و 70 قرن بیستم توسط یونسکو شکل گرفت. براساس تعریف یونسکو توسعه فرهنگی فرایندی است که طی آن با ایجاد تغییراتی در حوزه های ادراکی، شناختی، ارزشی و گرایشی انسان‌ها، قابلیت‌ها، رفتارها و کنش‌های مناسب در افراد پرورش می‌یابد.

می‌بینیم که پیشرفت و ارتقاء فرهنگی به معنای پیشرفت و توسعه اندیشه آدمی و ارتقاء نظام فکری اوست تا بتواند هرچه بیشتر خود و جامعه خود را برای تأمین و ارضای نیازهای مادی و معنوی آماده سازد. آنگاه می‌توان واجد فرهنگی مترقی و توسعه یافته بود که افراد جامعه از لحاظ فرهنگی خودباور باشند و از رهیافت پالایش و اصلاح فرهنگی بر عناصر مثبت و مفید فرهنگ خود آگاه و مؤمن باشند.

جامعه در چنین وضعی است که در ارتباطی آگاهانه و محققانه با سایر فرهنگ‌ها می‌تواند واجد فرهنگی توسعه یافته و پایدار باشد. ملاحظه می‌شود که در تمامی این مراحل یعنی مراحل خودباوری فرهنگی، اصلاح فرهنگی و ارتباط فرهنگی، نقش آموزش و مراکز آموزشی، بی بدیل است.

چنانچه نظام آموزشی یک جامعه به روز باشد و از انسجام و برنامه ریزی مناسب در حوزه محتوای آموزشی و شکل صحیح برخوردار باشد طبیعتاً می‌تواند این وظیفه مهم را بدرستی انجام دهد. هر اندازه که این نقش به فراموشی و غفلت سپرده شود یا نظام آموزشی یک جامعه از انسجام و برنامه‌ریزی لازم برای تأمین این هدف برنیاید، به همان میزان منجر به خسارت فرهنگی خواهد شد.

انتهاي پيام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار