لاریجان نام منطقه‌ای است در شرق کوه زیبای دماوند که از ده‌ها روستای زیبا و دیدنی تشکیل شده که اکثر آنها در ارتفاعات بالا و مشرف به دماوند واقعند. صبح یکی از روز‌های اواخر مهر به قصد دیدن یکی از روستا‌های تابعه لاریجان به نام روستای نشل راهی جاده هراز شدیم.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، هر بار که از مسیر تهران به آمل و از جاده هراز سفر می‌کنی، ترکیب شگفت انگیز تاریخ و طبیعت چنان دلنشین و متنوع است که انگار بار اولی است که از این جاده می‌گذری. از امامزاده هاشم گرفته تا پلور و گزنک و لاریجان و سیاه بیشه و منگل، هر کدام جذابیتی خاص و متفاوت دارند.

لاریجان نام منطقه‌ای است در شرق کوه زیبای دماوند که از ده‌ها روستای زیبا و دیدنی تشکیل شده که اکثر آنها در ارتفاعات بالا و مشرف به دماوند واقعند. صبح یکی از روز‌های اواخر مهر به قصد دیدن یکی از روستا‌های تابعه لاریجان به نام روستای نشل راهی جاده هراز شدیم.

بعد از گذشتن از پلور و گزنک، از کنار روستای بائیجان جاده‌ای فرعی به طول 20 کیلومتر به روستای نشل منتهی می‌شود. شیب تند مسیر و نامناسب بودن وسیله نقلیه ما باعث شد که بعد از روستای بائیجان مابقی راه را بدون ماشین طی کنیم. در بین مسیر به روستایی به نام هفت تن یا هفت تنان رسیدیم.



جذابیت‌های پرشمار این روستا باعث شد که وقت زیادی را در این محل بگذرانیم و افراد گروه به تحقیق در مورد آداب و رسوم و غذا‌های محلی روستا علاقه‌مند شدند و از خیر رفتن به نشل نیز گذشتیم. نمی‌دانم چرا اینقدر شیفته شدم تا برایتان از طبیعت این روستا بگویم. طبیعتی که به قدری ژرف و دلنشین بود که وقتی به آن خیره می‌شدم طوری سکوت و آرامش در ژرفای وجودم رخنه می‌کرد که گویی هیچ‌کس با من نیست و به تنهایی محو بازی رنگ و نقش طبیعت هستم.

غرق این رؤیای آرام بودم که چشمانم آرامشی فراتر از آنچه تابه حال ديده بودم را پیدا کرد. آری قله زیبای دماوند در حالی که کلاهی سفید بر سر داشت به شکوه این آرامش افزوده بود. این قله از همه جای روستا قابل رؤیت است. وای که چقدر همه چیز رؤیایی بود. فقط لحظه‌ای تفکر کافی بود تا به قدرت عظیمی در پس این همه زیبایی پی ببرید.

از جاذبه‌های دیگر این روستا امامزاده‌ای بود که در اوایل این روستا واقع شده و گنبد زیبا و براق آن در ترکیب طبیعت سبز روستا جلوه جالبی داشت. هنگامی که در کنار امامزاده می‌ایستادی اطرافت همه جا زیبایی و نشاط و سرسبزی می‌دیدی. قبرستان این روستا نیز در حیاط این امامزاده واقع شده بود و فضای آن آنچنان آرام و دلنشین بود که لحظه‌ای در نجوایی با خود گفتم خوشا به حال کسانی که در این گورستان خفته اند!.



کم‌کم وقت گذر از این روستا و زیبایی هایش بود، اما لازم دانستیم قبل از رفتن سری هم به یکی از اهالی روستا بزنیم و از آداب، رسوم و اعتقادات آنها بیشتر بدانیم. پس سر زده به خانه آقای فیض‌الله بابانیا که در نزدیکی امامزاده واقع بود رفتیم. اگرچه در ابتدا با تردید و شبهه وارد خانه شدیم ولی صاحبخانه و همسرش آنچنان خونگرم و مهربان و صمیمی از ما استقبال کردند که نظیرش را در کمتر جایی دیده بودم.

دقایقی را مهمان محفل گرم این خانواده بودیم. ضمن پذیرایی از زیبایی‌ها و کاستی‌های روستا برایمان حرف زد و از آداب و رسوم روستا و این که اینجا رسم است که شب عروسی، خانواده داماد در منزل داماد جشن به پا می‌کنند و خانواده عروس هم در منزل عروس به پایکوبی می‌پردازند و بعد از صرف شام همه به هم ملحق می‌شوند!.

اگرچه شنیده‌های ما نیاز به مشاهده و تحقیق بیشتر داشت ولی با خانواده آقای بابانیا خداحافظی کردیم و روستای هفت تنان را با همه زیبایی هایش به سمت بائیجان و وسیله نقلیه​مان ترک کردیم. با این که غرورم اجازه نمی‌دهد ولی باید اعتراف کنم دل کندن برایم بسیار سخت بود. در طول مسیر نسیم آرامی می‌وزید که صورت و گوشهایمان را نوازش می‌داد. گویی خداوند به هر یک از اعضای طبیعتش وظیفه‌ای داده بود تا محبت خالق هستی را یادآوری کنند.

در ادامه سفر، باز به جاده هراز برگشتیم و 12 کیلومتر بالاتر از بائیجان، پس از گذشتن از کهرود وارد جاده فرعی نمار یا نمارستاق شدیم که در ابتدای آن تابلوی امامزاده عبدالمناف جلب توجه می‌کرد. نمارستاق نام منطقه‌ای است که از حدود 20 دهستان کوچک و بزرگ تشکیل شده که سوا، شیخ محله، امره، نمار و آب دهات از مهم‌ترین آنها هستند.

دشت شگفت انگیز و کم نظیر دریوک که به بهشت گمشده معروف است نیز در این منطقه واقع شده است. در طول مسیر به دلیل خاکی بودن جاده کمی عبور سخت بود و البته تحمل کردن چهره اخمو ولی مهربان آقای راننده سختر!. البته باز هم این طبیعت بود که ما را با خود همراه می‌کرد و سختی راه رابراي مان هموار مي کرد.

در دامنه کوه‌های بلند و استوار، وجود آبادی‌هایی سرسبز و زیبا به نقش‌های هنرمندانه یک قالی خوشرنگ شبیه بود.گویی کوه‌ها با عظمتشان می‌خواستند به انسان‌ها درس استواری و پایداری بدهند و روستا‌ها با ترکیب دلنشین‌شان درس زندگی و نشاط. به هر حال هر یک وظیفه‌شان را درست اجرا می‌کردند.

در میان یکی از این روستا‌ها به نام روستای شیخ محله که در دامنه همین معلمان طبیعت (کوهها) واقع شده است گشتی می‌زنیم. در ابتدا با دیدن منظره دلنشین روستا، ناخواسته لحظه‌ای اندیشیدم که آیا به راستی زندگی واقعی را اهالی اینجا می‌کنند یا ما؟!

همه چیز روستا جالب و جذاب بود ولی چیزی که در اهالی آنجا گل درشت بود وبه چشم می‌خورد مهمان نوازی آنها و البته تعصبشان بر جاذبه‌های روستایشان بود. اکثر اهالی صمیمانه مشتاق راهنمایی ما بودند که از کجا‌ها باید دیدن کنیم تا لذت بیشتری نصیبمان شود و برایم بسیار جالب بود که از ما بابت سفر به روستایشان نیز تشکر می‌کردند. به سمت یکی از تپه‌های اطراف روستا که در شمال آن قرار داشت حرکت کردیم.

در طول مسیر و پس از گذشتن از میان خانه‌های اهالی وارد دشتی مرتفع و سرسبز در بالادست روستا شدیم که در گوشه‌ای از آن گورستان روستا به چشم می‌خورد. عجیب است ولی باید بدانید که گورستان این روستا هم در مرتفع‌‌ترین نقطه روستا واقع شده بود و شاید سفر کرده‌های این روستا در بالادست آن و با دعای خیرشان از این روستای زیبا محافظت می‌کردند.

پوشش گیاهی متنوع، بکر ، دست‌نخورده و طبیعت زیبای این محل من را به یاد دشت‌لار می‌انداخت. وزش بادی سرد که به شکل موذیانه روزنه‌ای در پوست پیدا می‌کرد و وارد بدن می‌شد باعث سرد شدن اندامهایمان می‌شد و البته باز این جذابیت‌های طبیعت زیبا بود که باعث می‌شد اعتنایی به سردی هوا نکنیم.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار