ابراهيم ادهم عارف وارسته قرن دوم هجري مدتي باغباني مي کرد. روزي صاحب باغ آمد و گفت: «تعدادي انار شيرين بياور». ابراهيم سبدي از انار پر کرد و آورد. همه ترش بودند.
صاحب باغ گفت: «گفته بودم انار شيرين بياوري!» ابراهيم سبدي ديگر چيد و آورد؛ باز هم ترش بود. صاحب باغ گفت: «سبحان ا...! اين همه مدت در باغ من کار مي کني و انار شيرين را از ترش نمي شناسي؟» ابراهيم گفت: «من باغ را نگاه مي دارم، اما طعم انار را نمي دانم چون هرگز نچشيده ام.»
تذکرة اولياء عطار نيشابوري/ برگرفته از کتاب جرعه هاي سلامتي صفحه۳۶
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید