به گزارش باشگاه خبرنگاران؛ مرد چوپان گوسفندانش را هی کرد و با صدای صوتی که برای رمه اش آشنا بود از پشت تپه ماهور مشرف به کوه های که با گرما هم آغوش شده بودند ، وارد دشت شد.
با ورود گله به دشت " گرگی" سگ گله روی تخته سنگی ایستاد ؛ گوشهایش را تیز کرده زوره خفیفی کشید و به سرعت به سمت چاهی که هنگام عبور مرد چوپان گله اش را سیراب می کرد ، دوید.
این حرکت از چشم تیز بین مرد چوپان دور نماند و با چشم به تعقیب سگ گله پرداخت.
مرد چوپان ابتدا تصور کرد گرگی تشنه است ، اما مشاهده کرد او با عبور از کنار چاهی که از آن مردم روستا و عابران دشت، آب می کشیدند کنار چاه متروکه ای ایستاد که سالها بی استفاده مانده بود .
گرگی در کنار چاه چندین بار پارس کرد ، حس کنجکاوی مرد چوپان تحریک شده بود، ابتدا تصور کرد شاید گرگ و یا شغالی در تاریکی شب به درون چاه سقوط کرده است . با این تصور چوبدستی اش را محکم در دست گرفت و به سمت گرگی حرکت کرد.
سگ گله بی امان پارس می کرد مرد چوپان او را دعو ت به آرامش کرد با احتیاط به قعر چاه خیره شد. انتهای چاه دیده نمی شد گرگی همچنان بی تابی می کرد، مرد چوپان با دقت به چاه خیره شد و با صدای بلند فریاد کرد.
پژواک صدای او به خودش بازگشت همراه با مرد چوپان ،گرگ هم سکوت کرد. دقایقی بعد او صدای ضعیفی را شنید: کمک .. کمک .. کمک
خون از صورت مرد چوپان پرید، کمی ترسید ، آب دهانش را قورت داد و پرسید : تو کی هستی؟
کمک ... دارم ... دارم می میریم .... نجات.... نجاتم دهید...
مرد چوپان از جای خود بلند شد ، نگاهی به اطراف انداخت ، به سرعت گله اش را جمع کرد؛ از گرگی خواست تا مراقب باشد و سپس با تمام توانی که داشت به سمت روستا شروع به دویدن کرد.
ساعتی بعد مردم روستا در کنار چاه متروکه حلقه زده بودند و یکی از آنها با طنابی که بر کمرش بسته بود وارد چاه شد .
درون چاه او با پیکر نیمه جان مرد میانسالی با دست و پای بسته رو به رو شد که شدت آسیب دیده بود، با زحمت طناب را به کمر او بست و از دیگر روستاییان خواست با حوصله و دقت او را بالا بکشند.
وقتی مرد میانسال از چاه بیرون آورده شد او را پشت وانت باری قرار داده و به بیمارستان منتقل کردند.
با اطلاع ماموران از این ماجرا، آنها تحقیقات خود را آغاز کردند.
کار آگاه سروان غلامی وقتی در بیمارستان حضور پیدا کرد، مرد میانسال بی هوش از اتاق عمل خارج و روی تخت قرار داشت.
مرد به سختی به هوش آمد و با معرفی خود به نام حمید گفت: من صاحب یک خودرو مسافر بر شخصی هستم که روز قبل از حادثه، در ترمینال مرد و زنی به من مراجعه و از من خواستند تا آن ها را به کرمانشاه منتقل کنم. من نپذیرفتم اما پیشنهاد آن ها کرایه ای که می خواستند پرداخت کنند، مرا فریب داد.
بدون لحظه ای تفکر آن ها را سوار کرده و به راه افتادم. در میانه راه هوا رو به تاریکی می رفت که یکی از من درخواست کرد تا خودرو را به بهانه دستشویی متوقف کنم.
وقتی ایستادم به یکباره از سوی آن ها مورد حمله قرار گرفته و پس از ضرب و شتم آنها با بستن دست و پا مرا به کنار چاه منتقل کرده و با وجود التماس هایی که می کردم مرا در این محل انداخته و متواری شدند.
وقتی به هوش آمدم آسمان بالای سرم را از دهانه چاه مشاهده کردم. نمی دانم چه مدت بی هوش بودم، در آن لحظات تنها از خداوند یاری خواستم، هر بار از شدت درد بی هوش می شدم تا این که صدای پارس سگی را در بالای چاه شنیدم و با تمام رمقی که برایم مانده بود ، درخواست کمک کردم.
یک ماه پس از وقوع حادثه کار آگاهان پلیس آگاهی با سر نخ هایی که در این ارتباط به دست آوردند ، موفق به دستگیری سارقان شدند .
سروان غلامی پس از خروج از اتاق بازجویی ، پشت میز کارش قرار گرفت و برگه کاغذی روی میز قرار داد و نوشت: هشدار به رانندگان ! مراقب مسافر نماهایی باشید که با پیشنهاد کرایه بالا،سعی در اغفال شما را دارند.