به گزارش باشگاه خبرنگاران؛"سيدروحالله انوري تفتي" پژوهشگر حوزوی در یادداشتی که در اختیار باشگاه خبرنگاران قرار داده،از دلایل تحميل صلح به جريان حق در صدر اسلام می گوید.
به دنبال موافقت رهبرمعظم انقلاب با اتخاذ رويكرد «نرمش قهرمامانه» در سياست خارجي نظام اسلامي پس از روي كارآمدن دولت جديد، تفاسير گوناگوني پيرامون چرايي در دستور كار قرارگرفتن اين استراتژي جديد در محافل خبري و تحليلي مطرح شده است.
برخي تحليلگران با توجه به بكار بردن اين تعبير از سوي رهبر معظم انقلاب در ترجمه كتاب «صلح الحسن(ع)» اثر «سيدعبدالحسين شرفالدين» كه از سوي ايشان «صلح امام حسن(ع) بزرگترين نرمش قهرمانانه تاريخ» ناميده شده است، معتقدند كه بيان اين موضوع در شرايط جديد سياسي ايران و پس از انتخابات، تعبير ظريفي است از شرايط كنوني نظام اسلامي در رويارويي با جبهه استكبار. همچنانكه ارزيابي ايشان از شرايط كشور در دولت قبل طي سالهاي گذشته عليرغم اوج فشارهاي دشمنان داخلي و خارجي موقعيت «بدر و خيبري» بود.
برخي ديگر نيز معتقدند كه منظور ايشان از «نرمش قهرمانانه» در سياست خارجي چيزي شبيه «صلح حديبيه» است كه در آستانه فتح مكه قرار داشت و اين موضوع پيش از اين نيز در ميان كارگزاران سياست خارجي دولت موسوم به سازندگي از سوي معظمله مطرح شده است.
از آنجا كه در هرگونه رويارويي با جبهه خارجي، تشخيص شرايط و موقعيت جبهه داخلي امري ضروري است و فهم نادرست از اين شرايط منجر به هدر رفتن نيرو و امكانات جبهه داخلي ميشود اين نوشتار به بررسي شرايط و موقعيت جبهه حق در سه مقطع مهم تاريخ صدر اسلام به نامهاي «صلح حديبيه»، «ماجراي حكميت در جنگ صفين» و «صلح امام حسن(ع)» میپردازد و فارغ از هرگونه قضاوت، نتيجهگيري را به مخاطبان واگذار ميكند.
صلح حديبيه
پيامبر اكرم(ص) پس از شش سال هجرت و دوري از مكه با حدود هزار و چهارصد نفر از ياران و اصحاب خود به قصد عمره از مدينه به سمت مكه حركت كردند اما با نزديك شدن به محلي به نام «حديبيه» در 20 كيلومتري مكه متوجه شدند كه مشركان قريش سد راه اين كاروان حج شده و قصد دارند در صورت نزديك شدن مسلمانان به ورودي شهر آنان را مورد حمله قرار دهند. آن حضرت يكي از مسلمانان را به مكه فرستادند تا به سران مشركان بفهماند كه قصد حضرت و يارانش تنها بجاآوردن عمره و زيارت خانه خدا است نه چيز ديگر. اما مشركان با اين اعتقاد كه ورود آزادانه پيامبر و يارانش به مكه به عنوان دشمنان سر سختي كه بزرگان و پهلوانان نامي آنها به دست ايشان كشته شده بود ننگ و شكستي بزرگ است، فرستاده پيامبر را دستگير كردند. مسلمانان نيز وقتي ديدند از فرستاده پيامبر خبري نشد گمان كردند مشركان در جنگ جدي هستند و وي را نيز كشته اند. از اين رو هيجاني خاص در كاروان پیامبر ايجاد شد و همگي آماده نبرد شدند.
مسلمانان چون تعدادشان كم بود با پيامبر بيعت كردند كه تا پاي جان در راه دين پايداري كنند و نگريزند. اين بيعت بعدا به «بيعت شجره» و «بيعت رضوان» معروف شد.
ايمان قلبي و عزم و اراده مسلمانان براي دفاع از پيامبر و نبرد با مشركان عليرغم قلت نفرات و تجهيزات بقدري بالا بود كه خداوند متعال نيز در سوره مبارکه فتح اين عمل آنان را تحسين كرده است:
«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً» (فتح 29) همين عزم و اراده قوي مسلمانان در دفاع از پيامبر اكرم(ص) بود كه مشركان را مجبور به كوتاه آمدن و مصالحه كرد. از اين رو آنها فرستاده پيامبر(ص) را آزاد كردند و نمايندگاني را براي مذاكره نزد آن حضرت ارسال كردند. دست آخر نيز پيامبر(ص) پيشنهاد آنان را براي انصراف از عمره و قبول صلح پذيرفت و قراردادي با آنان منعقد كرد و سپس به مدينه بازگشت.
آثار و بركات صلح حديبيه
مفاد اين قرارداد عبارت بود از: ترك هرگونه مخاصمه تا 10 سال، آزاد بودن قبايل عرب در همپيماني با طرفين، عدم مزاحمت طرفين در مسير كاروانهاي تجارتي هر دو طرف، آزادي تبليغ اسلام در مكه و آزادي مسلمانان مكه در انجام مراسمات مذهبي خود، آزادي پيامبر(ص) و يارانش در ورود به مكه براي بجاي آوردن عمره و زيارت خانه خدا بجز سال جاري و دست آخر اينكه اگر كسي از قریشيان كه تحت قيموميت و ولايت ديگري است بدون اجازه ولي خود به نزد آن حضرت آمد مسلمانان او را به وليش باز گردانند ولي از آن سو چنين الزامي نباشد.
با به رسميت شناختن اسلام و مسلمين از سوي قريش براي اولين بار، موقعيت مسلمانان در شبه جزيره حجاز تثبيت شد.
بعد از صلح حديبيه مسلمانان براحتي ميتوانستند بدون هراس همه جا رفت و آمد كنند و عملا با مشركان از نزديك تماس پيدا كردند. نتيجه اين تماسها شناخت بيشتر اسلام از سوي مشركان و جلب توجه آنها به اسلام بود.
راه براي نشر اسلام در سراسر جزيره عرب گشوده شده و آوازه صلح طلبي پيامبر(ص) اقوام مختلفي را كه برداشت غلطي از اسلام و شخص پيامبر(ص) داشتند به تجديد نظر وادار كرد.
صلح حديبيه راه را براي گشودن خيبر و برچيدن اين غده سرطاني يهود كه بالفعل و بالقوه خطر مهمي براي اسلام و مسلمين محسوب ميشد هموار ساخت.
بعد از ماجراي حديبيه پيامبر(ص) نامه هاي متعددي به سران كشورهاي بزرگ ايران و روم و حبشه و پادشاهان بزرگ جهان نوشت و آنها را به سوي اسلام دعوت كرد و اين به خوبي نشان ميدهد كه تا چه حد صلح حديبيه اعتماد به نفس به مسلمين داده بود كه نه تنها در جزيره عرب كه در دنياي بزرگ آن روز راه خود را به پيش ميگشودند. (ر.ك. تفسير نمونه ج: 22ص: 15)
مخاطرات پذيرش صلح در جبهه مسلمين
اما صلح حديبيه عليرغم آنكه در باطن فوايد زيادي براي اسلام و مسلمانان داشت، خصوصا براي آن دسته از مسلمانان كه به قصد زيارت خانه خدا همراه پيامبر(ص) تا نزديك مكه آمده بودند و حتي با آن حضرت بيعت كرده بودند كه در صورت نبرد احتمالي تا پاي جان در دفاع از پيامبر(ص) بجنگند و حالا بايد بدون زيارت خانه خدا به مدينه باز ميگشتند، ظاهر تلخي داشت.
از سويي ديگر در هنگام تنظيم صلحنامه اتفاقاتي افتاد كه پذيرش آن براي برخي از مسلمانان دشوار بود.
قريش حاضر نبود ابتداي صلحنامه «بسم الله الرحمن الرحيم» نوشته شود و تنها به لفظ سنتي خويش «بسمك اللهم» راضي بود. آنان همچنين حاضر نبودند كلمه «رسول الله» در كنار نام محمد(ص) نوشته شود و پيامبر(ص) در اين موارد نيز كوتاه آمدند. قبول بند آخر صلحنامه نيز براي مسلمانان سنگين تمام شد. از اين رو برخي از مسلمانان كه ايمان ضعيفتري داشتند در برابر نرمشهاي پيامبر(ص) لب به اعتراض گشودند و حضرت مجبور بود يكايك آنان را قانع كند.
از اين رو خداوند متعال بهمنظور حفظ وحدت و انسجام هسته اصلي جريان حق، آرامش خويش را بر آنان نازل كرد تا دل هاي متلاطم شده بر اثر اين جريان آرام گيرند:
«هو الّذي انزل السّكينه في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و للَّه جنود السّماوات و الأرض و كان اللَّه عليما حكيما»(سوره فتح 4)
بررسي شرايط جبهه حق در ماجراي صلح حديبيه
جبهه حق به رهبري پيامبر اكرم(ص) در ماجراي صلح حديبيه در شرايط مطلوبي قرار داشت. 90 درصد غزوات پيش از صلح حديبيه است و فتوحاتي مثل بدر و احزاب و... جملگي در سالهاي قبل از حديبيه رخ داده بود. جبهه حق در چند جنگ متوالي مشركان قريش را شكست داده بود.
حكومت اسلامي تثبيت شده بود و اوضاع اقتصادي مسلمانان براثر فتوحات بدست آمده بهبود يافته بود. انسجام داخلي در نقطه اوج قرار داشت و مسلمانان داراي انگيزه و ارادهاي قوي در راه دفاع از اسلام بودند تا جايي كه جمع قليل هزار و چهارصد نفري ياران پيامبر(ص) در ماجراي صلح حديبيه علي رغم دوري از شهر خويش حاضر بودند با حجم زيادي از نيروهاي دشمن در خانهاش نبرد كنند.
سخن «عروهبن مسعود ثقفي» يكي از فرستادگان قريش براي مذاكره با پيامبر(ص) كه ياران آن حضرت را براي قريشيان توصيف ميكرد، گوياي عزم و اراده والاي مسلمانان و شدت انسجام آنان حول محور پيامبر(ص) است. وي وقتي از نزد پيامبر(ص) بازگشت در حالي كه به چشم خود ديده بود آن حضرت(ص) چه احترام و عظمتي در نظر مسلمانان دارد تا آنجا كه اگر تار مويي از سر و صورت او بر زمين ميافتد فورا آن را از زمين برداشته و نگهداري مي كنند و يا در وقت وضو نمي گذارند قطره آبي از وضوي آن حضرت بر زمين بريزد و هر قطره آن را شخصي از آنها براي تبرك مي برد و به سر و صورت و بدن خود ميمالد... به قريش گفت: «اي گروه قريش من به دربار پادشاهان ايران و امپراتوران روم و سلاطين حبشه رفته ام و چنين احترامي كه پيروان محمد(ص) از او مي كنند در هيچ كدام يك از دربارهاي آنها نديده ام و با اين ترتيب هرگز او را تسليم شما نخواهند كرد و از دورش پراكنده نخواهند شد، اكنون هر فكري داريد بكنيد و هر تصميمي كه ميخواهيد بگيريد!» (رسولي محلاتي، زندگاني حضرت محمد(ص)، ص 490)
از طرفي جبهه باطل كه در نبردهاي قبلي شكستهاي سنگيني از مسلمانان متحمل شده بود و در موقعيت ضعف قرار داشت، در اين ماجرا نيز ميان دو محظور مانده بود، از يك سو حضور آزادانه پيامبر(ص) و يارانش به عنوان دشمنان اصلي خويش كه ضربات مهلكي نيز به آنان وارد آورده بودند در شهر مكه نوعي ذلت و شكست براي آنان بود و از سوي ديگر سنتهايي كه در زمينه امنيت زائران خانه خدا در ماه حرام داشتند را زيرپا گذاشته بودند، چرا كه آنها معتقد بودند در ماههاي حرام و مخصوصاً در حال احرام نبايد مانع هيچكس شوند، حتي اگر قاتل پدر خويش را در اين ايام و در اين مراسم ميديدند ابداً متعرض او نميشدند.
با اين توصيف، پذيرش صلح حديبيه از سوي پيامبر(ص) به نوعي نرمش قبل از يك پيروزي بزرگ بود. در واقع صلح حديبيه طليعه فتح مكه به عنوان پايگاه اصلي بزرگترين دشمنان اسلام در سرزمين حجاز بود. همانگونه كه خداوند نيز درخصوص اين ماجرا ميفرمايند: «انا فتحنا لك فتحا مبينا»(فتح 1)
ماجراي حكميت در جنگ صفين
ماجراي جنگ صفين و تحميل حكميت بر اميرالمومنين(ع) نيز در وجوه زيادي شبيه به ماجراي صلح حديبيه است اما تفاوتهايي نيز با آن دارد در عين حال هر دوي اين موارد بر رهبري مسلمين تحميل شدند. براي فهم بهتر موضوع نخست بايد شرايط جبهه حق و باطل در مقطع جنگ صفين مورد ارزيابي قرار گيرد.
شرايط جبهه حق به رهبري اميرالمومنين(ع) مزيتهايي بر جبهه باطل داشت. در راس اين جبهه، اميرالمومنين(ع) قرار داشت كه از سوي اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان با ميل و اختيار و بدون هيچ اكراه و اجباري به خلافت برگزيده شده بود و خليفه رسمي مسلمين بود ولي معاويه استانداري معزول بود كه هيچ سمتي در حكومت نداشت و مدعي خلافت نيز شده بود. اين سواي ويژگيهاي شخصي بينظير و جايگاه اجتماعي والاي اميرالمومنين(ع) بود كه به اعتراف دوست و دشمن شخصي بجز او سزاوار خلافت نبود. اما در مقابل معاويه نه تنها عاري از هرگونه فضيلت شخصي بود بلكه احاديث زيادي از پيامبر(ص) در مذمت او و خاندانش وجود داشت. ضمن آنكه معاويه از لحاظ جايگاه اجتماعي نيز در وضعيت اسفناكي قرار داشت. پس از فتح مكه عنوان بنده آزاد شده همچون لكه ننگي بر پيشاني او نقش بسته بود و ادعاي خلافت براي او مخالف قانوني بود كه خليفه دوم وضع كرده بود. بر اساس اين قانون، بندههاي آزاد شده، كساني كه پس از فتح مكه مسلمان شدهاند و... سهمي از خلافت نخواهند داشت.
جبهه حق از لحاظ عده و عده در موقعيت برتري نسبت به جبهه باطل قرار داشت. اگرچه سپاه عراق متشكل از مجموعههايي چندپاره با انگيزههاي گوناگون بود اما در ميان آنان يك گروه اصيل، منسجم و قابل اتكا به نام «شرطه الخميس» وجود داشتند كه در واقع نيروي محركه سپاه بودند. از اين رو هرگاه فتنهاي در سپاه عراق در ميگرفت و يا انگيزه آنان در ميدان نبرد سست ميشد، آن نيروي محركه نقش خود را در خاموش كرده فتنهها و تهييج سپاهيان ايفا ميكرد.
«شرطه الخميس» عقبه استراتژيك اميرالمومنين(ع)
اميرالمومنين(ع) كه همواره از بدو ماجراي خانهنشيني تا رسيدن به خلافت معتقد بود اگر چهل يار داراي اراده داشتم براي احقاق حق قيام ميكردم، در دوران خلافتش به اين موضوع جامه عمل پوشانيد و «شرطه الخميس» را پايهگذاري كرد. «شرطه الخميس» بنابر روايات و نقلهاي تاريخ داراي اين ويژگي بوده است:
هميشه مسلح , آماده و همراه امام بودند. در جنگ ها پيشرو سپاه بودند. هميشه گوش به فرمان و آماده بودند و در اجراي فرمان امام(ع), چون و چرا و تعلل نميكردند. با آن حضرت با خون خود بيعت كرده بودند و قرارشان يا پيروزي بود يا مرگ. مرداني وارسته, فرهيخته و با تقوا بودند. از قبايل مختلف بودند. در غير زمان جنگ نيز آماده و همراه امام بودند و ماموريتهاي مهم و ويژه اي (چون اجراي حدود) به عهده آنان بود.
در ميان اسامي اعضاي اين گروه كوچك كه نقل تاريخي يكصد نفر درخصوص تعداد آنها با ديگر واقعيات تطابق بيشتري دارد بزرگاني چون اصبغ بن نباته, ميثم تمار، رشيد هجري، حبيب بن مظاهر، محمد بن ابي بكر، مالك اشتر، حارث بن عبدالله همداني، اويس قرني، كميل بن زياد، جندب بن زهير ازدي، قيس بن سعد انصاري و عديبن حاتم طايي ديده ميشود.
ترفند جريان باطل در تعويض ميدان نبرد
بنابراين عقبه جبهه حق داراي حدي لازم از افراد «داراي عزم» بود و حضرت با اتكاء به آنان امور را اداره ميكرد. سپاه عراق با اين اوصاف در موقعيت برتري قرار داشت و تا پيروزي نهايي و شكست معاويه چند گام بيشتر فاصله نداشت. در اين ميان جريان باطل كه خود را بازنده اين ميدان ميديد، نبرد را در ميدان ديگري به نام خدعه و نيرنگ تعريف كرد. اين همان نقطهاي بود كه ضعف سپاه چندپارچه عراق در آن قرار داشت. از اين رو وقتي سپاه عراق در چكاچك شمشيرها ناگهان در مقابل خود قرآنها را بر روي نيزهها ديد، ارادهاش در ادامه جنگ سست شد و منافقان هماهنگ با جبهه باطل توانستند لشگريان را پراكنده ساخته و اميرالمومنين(ع) را مجبور به قبول حكميت كنند. در اين ميان تلاشها و روشنگريهاي اميرالمومنين(ع) و ياران باوفايش نيز ره به جايي نبرد و آنحضرت در حالي كه شرايط برتري نسبت به دشمن قرار داشت ناگزير تن به توقف جنگ و آتشبس داد. جريان نفاق شرايط را به گونهاي رقم زد كه نماينده حضرت در حكميت را نيز به ايشان تحميل كرد.
حتي در ماجراي تنظيم متن قرارداد حكميت اتفاقي نظير ماجراي صلحنامه حديبيه رخ داد و طرف مقابل از درج لقب «اميرالمومنين» در مقابل نام علي(ع) خودداري و استنكاف ميورزيد كه حضرت با تاسي به پيامبر(ص) تنها به درج نام خويش اكتفا نمود. از عجايب روزگار اين بود كه خوارج كه اميرالمومنين(ع) را به حكميت مجبور كرده بودند و پس از روشن شدن خدعه عمروعاص در حكميت، با شعار «لا حكم الا لله» از بیعت حضرت خارج شده بودند يكي از گناهان نابخشودني اميرالمومنين(ع) را كوتاه آمدن در برابر حذف لقب «اميرالمومنين» در متن قرارداد حكميت ميخواندند!
ماجراي حكميت هيچ سودي براي جريان حق نداشت و كمترين ضررش اين بود كه با توقف جنگ و از هم پاشيدن سپاه آنان، جريان باطل از هلاكت نجات پيدا كرد.
اگرچه اميرالمومنين(ع) با اتكاء به نقش پنهان ولي مؤثر شرطهالخميس، چشم فتنه خوارج را در نهروان درآورد و مقدمات تشكيل سپاهي دیگر براي نبرد با معاويه را فراهم كرد ليكن با شهادت او اين كار ناتمام ماند.
صلح امام حسن، بزرگترين نرمش قهرمانانه تاريخ ماجراي صلح امام حسن(ع) نيز در برخي وجوه شباهتهاي اندكي با صلح حديبيه و قبول حكميت دارد اما در نوع موازنه جريان حق و باطل فرقهاي اساسي با آن دو دارد.
شايد بتوان تحميلي بودن را تنها وجه مشترك صلح امام حسن(ع) با موارد قبلي دانست زيرا در هر سه مورد قبول آتش بس عليرغم ميل باطني رهبري اسلامي بوده است.
اما جريان حق در اين مقطع در اوج ضعف قرار داشت. اصليترين تفاوت جريان حق در اين مقطع با موارد قبلي، فقدان يك عقبه استراتژيك در جريان حق است. به عبارت ديگر جريان حق در اين مقطع بدليل عدم وجود افرادي با ايمان و انگيزه بالا و اراده قوي در خود فاقد نيروي محركه لازم براي پيشروي در امور و مقاومت در برابر جريان باطل است. در ميان اطرافيان امام حسن(ع) نه جمعي مانند اصحاب بيعت رضوان ديده ميشوند كه تا پاي جان بر سر دفاع از اسلام با پيامبر خويش بيعت كنند و نه گروهي مانند «شرطه الخميس» كه بر مرگ با امام خود بيعت نمایند. بسياري از افراد مؤثر شرطه الخميس در زمان خود اميرالمومنين(ع) به شهادت رسيدند و آن حضرت را داغدار ساختهاند. صفحات تاريخ پر است از گلايههاي اميرالمومنين(ع) از فقدان ياران باوفايي چون مالك اشتر،عمار یاسر، محمدبن ابيبكر و... و تنهايي خويش و بيوفايي مردم عراق. با اندكي دقت در تاريخ ميتوان دريافت كه تشكيل مجدد سپاه عراق در زمان خلافت كوتاه امام حسن نيز با ياري بازماندگان همين جريان بوده است.
سپاه امام حسن(ع) نمونهاي از سپاه اميرالمومنين(ع) در جنگ صفين اما در حدي بسيار پايينتر بود. سپاهيان آن حضرت متشكل از پنج گروه متفاوت و داراي عقيدههاي مختلف و بعضا متضاد بودند. گروه نخست شيعيان و ياران واقعي حضرت بودند. گروه دوم خوارج بودند كه هرچند زخم خورده اميرالمومنين(ع) بودند اما با پسر ارشد آن حضرت برسر دشمني با معاويه همپيمان شده بوند. گروه سوم طرفداران امويها بودند. در اين باند، عناصر نيرومند و با نفوذ نيز وجود داشتند كه در بوجود آوردن موجبات شكست امام حسن مانند شايعه افكنيها و توطئهها و ايجاد نفاق و دوئيت، تأثير بسزایي داشتند. آنان همانهايي بودند كه مخفيانه به معاويه نامه نوشتند و گفتند هرگاه سپاهت نزديك اردوگاه حسنبن علي(ع) شد او را كت بسته تحويل تو خواهيم داد. گروه چهارم شكاكها بودند. آنها افرادي بودند كه تحت تأثير تبليغات خوارج قرار گرفته بودند بدون اينكه جزو آنان شده باشند و پيوسته در حال ترديد و دودلي بسر ميبردند. گروه پنجم نيز الحمراء بودند. آنان از افرادي محسوب ميشدند كه در برابر مزد، به هر جنايتي تن در ميدهند و غالبا اتباع و اطرافيان مردم صاحب قدرت و شمشير برندهای در دست جباران مقتدر بشمار ميرفتند.(ر.ك. صلح امام حسن(ع) ترجمه حضرت آيه الله سيدعلي خامنه اي)
امام حسن(ع) و فقدان عمارها و خيانت سردارها
فقدان ياران داراي عزم و اراده قوي و شرايط يادشده در سپاه امام حسن(ع) بعلاوه برخي پيشآمدهاي تلخ و ناگوار ديگر مانند خيانت عبيداللهبن عباس فرمانده سپاه امام كه شيرازه سپاه حضرت را از هم گسيخت و نيز خدعهها و نيرنگهاي معاويه موجب شد تا امام حسن(ع) با اصرار مردم و با انگيزه زنده ماندن اندك طرفداران واقعي جريان حق، پيشنهاد صلح با معاويه را با شروطي قبول كند.
اما قبول صلح با معاويه از سوي امام حسن(ع) نه مانند صلح حديبيه و حكميت صفين بلكه مانند كوتاه آمدن اميرالمومنين(ع) در موضوع خلافت پس از رحلت رسول خدا(ص) بود زيرا در هر دوي اين موارد اولیای خدا به ناچار امر زمامداري امت را به فردي غيرمستحق واگذار كرده و خود خانهنشيني اختيار كردند. اين مهم از زبان خود آن حضرت در پاسخ به برادر بزرگوارشان امام حسين(ع) مبنيبر اين كه «علت چه بود كه حكومت را واگذاشتي؟» بدان تصريح شده است: «همان چيزي كه پدرت را پيش از من بدين كار واداشت». (بحار الانوار ج 10 - ص 113)
برکات صلح از حدیبیه تا نرمش قهرمانانه
حجت الاسلام محرمی از اساتید حوزه های علمیه و پژوهشگر تاریخ اسلام در خصوص مفهوم صلح در سیره ائمه اطهار علیهم السلام می گوید:
یک موضوع مهم در سیره ائمه چگونگی صلح با دشمنان است. در این خصوص نمی توانیم به یک حکم و یا الگوی کلی برسیم. اما بصورت قیاس وقایع با یکدیگر می توانیم به نتیجه هایی دست پیدا کنیم.مثلا تاریخ سیاسی امیرالمؤمنین با سایر ائمه فرق می کند.ما می بینیم وقتی حضرت علی(ع) حکومت مسلمین را برعهده می گیرند، یکسری افراد که توسط خود حضرت به عنوان حاکم یک منطقه انتخاب شده،علیه حکومت مرکزی شورش می کند و به ناحق حرفش را گوش نمی کنند.
حضرت علی(ع) حتی اگر امام معصوم هم نباشد، باید اینها را سرجای خودشان بنشاند. شورش مارقین و ناکثین اگر علیه خلیفه ای غیر از امیرالمؤمنین انجام می شد،قطعا آنها نیز با این شورش
ها مقابله می کردند.لذا حضرت علی(ع) در مقابله با آنها نرمش نشان نمی دهد و با آنها وارد جنگ می شود.البته اکثر آنهایی هم که درکنار امام(ع) برای مقابله با این شورشی ها حضور داشتند، خیلی معتقد به حکومت شرعی امام نبودند.اما نوع برخورد امام حسن(ع) با مخالفان، متفاوت است.
در دوران امام حسن(ع) بعد از خیانتی که مردم زمانش در بیعت با ایشان کردند، همزمان معاویه نیز با ابزارهای نامشروع موفق به فریب مردم شده و از آنها برای خلافت جامعه مسلمین بیعت گرفته بود و به نوعی یک دو قطبی ایجاد شد. و با توجه به شرایطی که امام حسن(ع) داشتند، ایشان مجبور شدند که با معاویه صلح کنند.
این پژوهشگر تاریخ اسلام در خصوص برکات صلح حدیبیه می گوید: پیامبر(ص) هم با خیلی از مشرکین و یهودیان مکه در بعضی جاها مجبور به صلح شد و آن حضرت تا موقعی که آنها در صلح و پیمانشان کارشکنی نمی کردند، پایبند به اصول و مفاد صلح بودند. اما وقتی مشرکین که دشمن اصلی پیامبر(ص) بودند پیمان صلح را شکستند و آن حضرت و مسلمانان را از مکه اخراج نمودند و مسلمین را محاصره اقتصادی کردند و با انواع شکنجه ها مسلمان ها را مجبور می کردند که دست از حمایت از پیامبر(ص) بردارند؛ آنموقع دیگر پیامبر(ص) مجبور شدند که با مشرکین وارد جنگ شوند.
پیامبر(ص) در اقدامی متقابل راه های پر ترددی را که برای فعالیت اقتصادی مشرکین بود را بست و به نوعی یک شوک اقتصادی بر آنها وارد کرد.در صلح حدیبیه هم پیامبر(ص) با اینکه قوای قوی اسلام را در دست داشتند، به سبب مصلحتی صلح را بر جنگ با مشرکین و یهودیان ترجیح دادند.
این صلح خیلی به نفع اسلام شد.چراکه درهمین دوران صلح بود که پیامبر(ص) توانستند در آرامش امنیتی که برای قلمرو مسلمین حاکم بود، برای سران پادشاهان کشورهای دیگر نامه بنویسند، سفیر بفرستند و آنها را به اسلام دعوت کنند. و نتیجه های خوبی هم حاصل شد و بر قدرت و عظمت اسلام افزوده شد. و این نرمش پیامبر(ص) در آن مقطع خیلی به نفع اسلام تمام شد.
"حجت الاسلام محرمی" همچنین در خصوص دلایل صلح در دوران حضرت مجتبی معتقد است: صلح امام حسن(ع) هم گرچه از موضع ضعف و به دلیل کارشکنی خودی ها بود،اما به جهت مصلحتی بزرگتر بود و آن حفظ اصل اسلام و شیعه بود.و اگر امام صلح را قبول نمی کردند، قطعا معاویه، امام را در تنگنای شدیدتر قرار می دادند و چه بسا ایشان را که نماد اسلام ناب محمدی بودند، به اتهام هایی کاذب دستگیر می کردند و آنگاه امام دیگر به یک مهره سوخته حتی در جمع شیعیان تبدیل می شد و این اصلا به صلاح نبود. اما با صلحی که امام حسن(ع) انجام دادند، تا موقعی که امام زنده بودند، معاویه جرأت نداشت یزید را علنا به عنوان خلیفه بعد از خودش معرفی کند.
انتهای پیام/