نهضت عاشورا در طول تاریخ، الهام‌بخش جنبش‌های اسلامی و شیعی بوده است. در دوران معاصر به موازات این الهام بخشی، این واقعه تأثیرگذار محل اندیشه و ژرف‌نگری اندیشمندان و عالمان قرار گرفت.

به گزارش حوزه فرهنگی باشگاه خبرنگاران، نهضت عاشورا در طول تاریخ، الهام‌بخش جنبش‌های اسلامی و شیعی بوده است. در دوران معاصر به موازات این الهام بخشی، این واقعه تأثیرگذار محل اندیشه و ژرف‌نگری اندیشمندان و عالمان قرار گرفت. به همین دلیل حجم زیادی از کتاب‌ها و مقالات به‌ویژه پس از انقلاب اسلامی ایران درباره این واقعه به نگارش درآمد.

شاید شهید مطهری، شهید بهشتی و شهیدهاشمی‌نژاد را بتوان پیشگامان این اندیشه‌ورزی در باب عاشورا دانست. در سال‌های اخیر نیز پژوهشگرانی چون دکتر رسول جعفریان بررسی‌ها و تاملات ژرفی را در این‌باره آغاز کرده‌اند. اخیرا دکتر حسین غفاری، استاد فلسفه دانشگاه تهران با نگارش و چاپ کتابی با عنوان « معجزه عاشورا» قدم در این راه دشوار گذاشته است. دکتر غفاری از دیدگاهی عقلانی و فلسفی به تحلیل و تفسیر این واقعه پرداخته است. این کتاب در واقع، درس‌ گفتارهای این استاد دانشگاه در نشست‌های خصوصی است. با وی گفتگویی درباره این کتاب و جستارهای آن صورت گرفته که درپی‌می‌خوانیم:

آقای دکتر! در ابتدا بفرمایید چرا نام مجموعه‌ای که کتاب «معجزه عاشورا» به عنوان نخستین جلد آن منتشر شده «زنده‌رود» گذاشته‌اید. گویا این اصطلاح از بیتی از حافظ اخذ شده است؟

بله! همانطور که گفتید «زنده‌رود» اصطلاحی است برگرفته از بیت سوم غزلی از حافظ که ما در مجلس دوازدهم این کتاب به شرح آن در معنای واقعه عاشورا پرداخته‌ایم؛ بیت این است: «خِرَد در زنده‌رود انداز و می ‌نوش/ به گلبانگ جوانان عراقی». البته برای نخستین بار است که این غزل به این معنا تفسیر می‌شود.تک تک ابیات این غزل را با حادثه عاشورا تطبیق دادم.

«زنده رود» را به اعتباری به «امام حَی» تعبیر کردم. معنای ظاهری رود، یعنی جریان آب؛ چون آب سبب حیات موجودات زنده می‌شود. آب که از سرچشمه کوه‌ها، قله‌ها و... سرازیر می‌شود بیابان‌ها و دشت‌ها و... را درمی‌نوردد و همه را احیا می‌کند و سرانجام هم به دریا می‌پیوندد. این استعاره‌ای است برای نقش امام در عالم واقع و عالم باطن. امام یعنی انسانی که با نیل به قله‌ها و سرچشمه‌های توحید از حضرت حق، همه معانی توحیدی را در نفس خود دریافت می‌کند و با مقام ولایت کلیه الهی یکی می‌شود و سپس در طول زندگی و تاریخ و جغرافیای وجودی زمان خود همه کسانی را که قابلیت دارند احیا و با آب حیات معنوی اشباع و سیراب می‌کند و همه سرانجام به اقیانوس وحدت و توحید می‌پیوندند.

به این ترتیب امام در مقام استعاره کاملا با معنای رود که از قله توحید سرازیر می‌شود و به اقیانوس وحدت می‌پیوندد تطابق می‌کند. کلمه زنده هم که معادل «حَی» است. بنابراین «زنده‌رود» به‌معنای «امام حی» است. جناب حافظ در این بیتی که در انطباق با واقعه عاشوراست، می‌فرماید: «خرد در زنده‌رود انداز و می ‌نوش» یعنی انسان موحد، وقتی به امام خودش می‌رسد که زنده‌رود است باید عقل و خودش را تسلیم کند و یکسره در معنای ولایت فانی شود تا از جذبه‌ها و افاضات معنوی امام بهره‌مند شود و می‌بنوشد. حافظ همین موضوع را به صحرای کربلا تشبیه می‌کند که جوانان عراقی که در رکاب حضرت اباعبدالله(ع) بودند و در مقابل امام حسین(ع) تسلیم محض بودند و جانشان را فدا کردند و با لبیک گفتن به او، در واقع مصداق کامل «خرد در زنده‌رود انداز و می ‌نوش» شدند.
 
شما در این کتاب از عاشورا به معجزه مرکب حسی و عقلی تعبیر کرده‌اید. چرا و چگونه از عاشورا به معجزه تعبیر کردید و مراد شما از معجزه مرکب حسی و عقلی چه بوده است؟
 
عنوان مجلس اول این کتاب معجزه عاشوراست و از باب تسمیه کل به جزء، از عنوان مجلس اول برای نام کتاب استفاده کردیم. این مجلس به این بحث اختصاص داشته که واقعه عاشورا معجزه نه به‌معنای استعاری و مجازی و... بلکه واقعا معجزه است. معجزات یا حسی هستند یا عقلی. معجزات انبیای سلف( قبل از پیامبر اکرم) همه حسی بودند مثلا معجزات حضرت موسی(ع) مانند تبدیل عصا به اژدها و شکاف برداشتن نیل یا معجزات حضرت عیسی(ع) مانند زنده کردن مردگان و شفای بیماران و... . این معجزات دلالتشان محدود است، برای اینکه معجزه باید انسان را به عجز در بیاورد و در واقع انسان خود را تسلیم صاحب معجزه کند.
 
محدودیت معجزه حسی در این است که تا انسان آن را مشاهده نکند در او اثر ندارد. وقتی معجزه را برای کسی نقل می‌کنند، نقل معجزه اثر واقعی و لازم را ندارد و انواع شبهه‌ها و شکوک در نقل معجزه پیدا می‌شود. بنابراین نقل معجزه ارزش چندانی به جز برای افرادی که جزو طبقه اول بوده‌اند ندارد و حتی انسان اگر 100 درصد به این افراد اعتماد داشته و حتی تنها یک طبقه فاصله داشته باشد باز نسبت به کسی که در معرض معجزه قرار می‌گیرد تأثیر نمی‌گذارد. بنابراین معجزات انبیای سلف محدود بوده به اینکه اطرافیانشان آنها را قبول کنند تا بتوانند پیامشان را توسعه دهند.
 
پیامبر اکرم(ص) چون پیامبر خاتم است، پس معجزاتشان حسی نبوده- گرچه ایشان معجزات حسی هم داشتند - ولی استناد قرآن کریم به پیامبری ایشان به معجزات حسی ایشان نیست. معجزات حسی آن حضرت مانند پیامبران دیگر برای اطرافیانشان بوده است. آن چیزی که در قرآن کریم به‌عنوان معجزه پیامبر اسلام(ص) ذکر شده، معجزه قرآن است. قرآن معجزه عقلی است یعنی معجزه‌ای است که همیشه جاویدان است.
 
درهرحال، وقتی حادثه عاشورا را تحلیل کنیم، درمی‌یابیم که با هیچ‌یک از موازین عقلانی و طبیعی بشر سازگاری ندارد؛ اینکه انسانی همه هویت و هستی خود، خانواده و دوستان و آشنایان خود را به این شکل وسیع و با این ظرافت و با این حالت در مقابل امری که آن را خلاف می‌داند قرار دهد و با آن مبارزه کند و حق مطلق موردنظرش باشد. وقتی آب را می‌بینید که خلاف مقتضای طبیعی عمل می‌کند می‌گویید معجزه است. حال وقتی که انسانی این چنین خلاف همه مقتضیات طبیعی، حسی، عقلی، عرفی و... به این شکل عمل می‌کند اعجازش صدها برابر، بیشتر از معجزه شکافته شدن نیل است. این کار معجزه‌ای است که خاصیت معجزه حسی را دارد برای اینکه واقعه تاریخی‌ای است که رخ داده و رخ دادنش هم بیشتر از معجزاتی است که در تاریخ برای آنها دلیل داریم؛ یعنی اصل این امر، تواتر مطلقی است. ممکن است در جزئیات مسئله اختلافی وجود داشته باشد اما اصل قضیه 100درصد محرز است و حتی مخالفین و کسانی که مرتکب این کار شدند و اعقاب و طرفدارانشان به این کار اعتراف کردند. از طرف دیگر از نظر تأثیرگذاری روی قواعد عقلی می‌بینیم که انسان موجودی است که به‌دنبال خواسته‌ها و منافع خود است و حتی اگر بسیار عقلگرا و اصولی هم باشد بالاخره در محدوده توانایی خود کاری را انجام می‌دهد، نه به این شکل و با این وسعت و عظمت. واقعه عاشورا برای ما به دلایل عقلی یک معجزه است. معجزه بودن قیام عاشورا به این ترتیب است که ترکیبی است از معجزه عقلی و حسی.

در بخشی از کتاب به بحث سنت‌های صحیح عزاداری پرداخته‌اید. منظور شما از سنت‌های صحیح عزاداری که در گذشته رواج داشته چیست؟
 

بعد از تحلیل مسئله گریه و اینکه گریه متعالی چیست؟ ماهیت عزاداری صحیح را ترسیم کردم. در واقع ما در عزاداری می‌خواهیم همنوا، همنفس و همسخن با اصحاب حضرت اباعبدالله(ع) شویم و خودمان را در جرگه آنها قرار دهیم. ترسیم و تمثیل این حادثه در هر سال و هر مناسبتی برای ما آمادگی روحی، ذهنی و نیز اتحاد و همنوایی ایجاد می‌کند. بنابراین در عزاداری حضرت اباعبدالله(ع) در همه شئون از مجالس خانگی، مجالس عمومی، تا ذاکرین، مداحان و روحانیونی که سخنرانی می‌کنند بسیار مهم هستند، حتی اطعام و نذرهایی که صورت می‌گیرند. باید از اموری که باعث می‌شود روح عاشورا را از دست دهیم اجتناب کنیم. بنابراین باید همه‌‌چیزهایی را که به ما در همدلی و تبعیت با فضای معنوی حضرت اباعبدالله(ع) کمک می‌کند، درنظر آوریم.
 
در کتاب خود مجلسی را به مقایسه داستان ذبح حضرت اسماعیل(ع) و واقعه عاشورا اختصاص داده‌اید. برخی از مفسران «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» را به شهادت امام حسین(ع) تفسیر کردند. گویا شما هم در این مجلس چنین قصدی داشته‌اید. این مقایسه را چگونه انجام دادید؟
 
داستان ذبح حضرت اسماعیل(ع) داستان بسیار بلندی است که بر تارک اعتلای روحی بشر قرار دارد. عملی که حضرت ابراهیم(ع) انجام داد یکی از بزرگ‌ترین ابتلائاتی بوده که خداوند در پایان عمر و سنین پیری برای این پیامبر موحد که پدر انبیای توحیدی است قرار داد. گرچه این داستان حضرت ابراهیم و داستان عاشورا در این راستا هستند ولی تفاوت‌هایی وجود دارد که افق حادثه عاشورا را بسیار بالاتر می‌برد. گرچه حضرت ابراهیم(ع) پیشتاز سلسله توحیدی بود ولی این حضرت رسول اکرم(ص) بود که توحید را به اوج خود رساند. بنابراین امامان معصوم که وارث مقام ولایت محمدی هستند در قله توحید در اوج قراردارند.

بنابراین آن چیزی که برای حضرت ابراهیم(ع) در بعضی از حالاتشان حاصل شد برای این بزرگواران همواره حاصل بوده است. پس حادثه عاشورا به این دلیل با داستان یادشده قابل مقایسه است که: اولا داستان ذبح حضرت اسماعیل(ع) واقع نشد؛ یعنی این واقعه امتحانی بود که آن حضرت تا پای آن رفتند اما این امر واقع نشد. درهرحال، عاشورا از نظر گستردگی بسیار عظیم‌تر بود یعنی در داستان حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) تنها یک فرزند حضرت ابراهیم(ع) بود اما در داستان عاشورا چندین فرزند، از طفل شیرخوار تا حضرت علی اکبر(ع)، برادران و خاندان و دوستان در مقابل حضرت شهید شدند و سپس خانواده‌شان نیز به اسارت رفت. هر کدام از اینها حادثه را بسیار شگفت انگیز و ابعاد آن‌ را خیلی گسترده‌تر می‌کند؛ بنابراین این دو اتفاق هم از نظر گستردگی و وسعت و هم از نظر واقع شدن و واقع نشدن با یکدیگر متفاوت هستند.

 علاوه بر اینها حضرت اباعبدالله(ع) تمام موازین ظاهری را در انجام تکلیف خودشان انجام می‌دادند و در عین حال تمام موازین باطنی را در خروج از هرگونه تعینی در عالم نفس متحقق می‌کردند. اگر با این دید نگاه کنیم، آن وقت اگر در «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» فدیه ذبح را گوسفند قرار دهیم، قدری کوچک کردن داستان به‌نظر می‌رسد؛یعنی فدیه‌ای که در مقابل حضرت اسماعیل(ع) باید داده می‌شد نمی‌تواند قربانی کردن گوسفندی باشد که مثلا چاق یا بزرگ بوده است. وقتی خداوند می‌فرماید: «بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» نمی‌توان آن را معادل گوسفند چاق و بزرگ دانست. تعبیر گوسفند برای ذبح عظیم تعبیری بسیار ابتدایی است. قربانی کردن انسان، برای دین توحیدی عمل قبیحی است. داستان امام حسین(ع) به‌گونه‌ای است که عمل قربانی یعنی کشته شدن حضرت و یارانشان به ناحق توسط گروه ظالم انجام می‌گیرد. حضرت ابراهیم(ع) به تکلیف خود عمل کرد و در ماجرای عاشورا هم دشمنان حضرت و یارانشان را کشتند.
 
مجلسی از کتاب را به بحث علم امام اختصاص دادید. بحثی که ارائه کردید با بحث علمای سلف و معاصر چه تفاوت‌هایی دارد؟
 
به‌صورت مفصل وارد این بحث نمی‌شوم. مجلس‌های مختلفی در این کتاب به این بحث اختصاص داده شده است. در واقع این بحث از نظر تاریخی در تاریخ تشیع سابقه‌دار است. علمای ما با این مسئله درگیر بودند و البته این سؤالی طبیعی است که حضرت اباعبدالله(ع) با توجه به فرمایش‌های پیامبر اکرم(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و خودشان به‌عنوان امام اگر می‌دانستند به شهادت می‌رسند چرا این کار را انجام دادند. چگونه می‌توان بین این مطالب جمع کرد؟ علمای بزرگ ما براساس روایاتی که هست پاسخ داده‌اند که این کار تکلیف ایشان بوده است و اصل قضیه را توضیح ندادند که چیست؟ مگر تکلیف امام با تکلیف ما فرق دارد که چیزی تکلیف ایشان شود و تکلیف دیگران نشود؟ براساس همین مسئله، مشکلاتی در بین روشنفکران و روحانیون و صاحب‌نظران مختلف در مسئله عاشورا پیدا شده که بنده اقوال مختلف را ذکر کرد‌ه‌ام و نشان داده‌ام که همه این اقوال نارساست برای اینکه متوجه موقعیت امام نشده‌اند. ما باید فعل هر کسی را با توجه به شخصیت خود او تفسیر کنیم. به این معنا که اگر کسی فعلی انجام می‌دهد باید ببینیم شخصیت او چیست و براساس شخصیت او فعلش را تفسیر کنیم. در اینجا مسئله امام شناسی بسیار مهم است؛ یعنی ما حقیقت امام را چه می‌دانیم؟ اگر امام را مصلح اجتماعی و رهبر سیاسی - اجتماعی بدانیم مطلب به‌گونه‌ای می‌شود اما اگر امام را عارفی بدانیم که به تکلیف عرفانی عمل می‌کند مطلب به‌گونه دیگری می‌شود. به این جهت در پاسخ به این سؤال تضاد پیش آمده است.
 
امامت حقیقتی مربوط به انسان کامل است و چیزی که مربوط به انسان کامل است، هم جنبه ظاهری و هم جنبه باطنی را در آن واحد با هم دارد. توضیح این مسئله از نظر فنی در کتاب خیلی زمان برده است. علومی که برای انسان تکلیف ایجاد می‌کند و علمی که از راه حس و مطالب عقل و... از منابع بیرونی دریافت می‌کنیم علم حصولی است و این علم است که ملاک و مناط تکلیف بر انسان است ولی علم دیگری در انسان ممکن است از راه اتصال وجودی با حقایق معنوی به‌وجود بیاید که به آن علم حضوری می‌گویند. علم باطنی انبیاء و ائمه از این قبیل است. علم حضوری به‌خودی خود تکلیف‌آور نیست.
 
گریه متعالی

روشن است که گریه بر حضرت اباعبدالله(ع) نقش بسیار برجسته‌ای دارد. روایات و کلماتی از ائمه اطهار(ع) هست که می‌گوید، اگر کسی بر عزای امام حسین(ع) گریه کند بهشت بر او واجب می‌شود. حتی توصیه شده اگر نمی‌توانید گریه کنید خود را به حالت کسی که دارد گریه می‌کند دربیاورید؛ یعنی به گریه تظاهر کنید البته نه تظاهر ریایی. معمولا برخی از افراد اشکال می‌گیرند و می‌گویند گریه کردن برای کسی که 1400سال پیش شهید شده، (حالا با هر انگیزه‌ای) دیگر چه فایده‌ای دارد و چرا ما هر سال این عزا را تکرار می‌کنیم؟ مردم به‌صورت عرفی، گریه را به‌معنای غصه خوردن تصور می‌کنند، به این معنا که آدم غصه می‌خورد و ناراحت می‌شود از باب اینکه عزیزی را از دست داده است.

 بنده در این بخش معنای گریه را تحلیل کردم که بحث آن مفصل است اما اجمالش این است که اگر فشارهایی که به انسان می‌آید در حد بالایی باشد انسان با عمل گریه تخلیه روانی و روحی می‌شود و آرامش پیدا می‌کند. یعنی در واقع گریه نشان‌دهنده اوج درد و رنج انسان است؛ یعنی وقتی انسان به اوج درد و رنج می‌رسد حالت گریه به او دست می‌دهد. در انسان خصوصیتی هست که از درد و رنج دیگران هم متأثر می‌شود؛ یعنی وقتی که اوج همدردی را با کسی پیدا می‌کند همان حالت به او دست می‌دهد و نوعی اتحاد شخصیت و روحیه با واقعه‌ای که او را متأثر کرده پیدا می‌کند؛ البته بستگی دارد که آن موضوع، چقدر با منافع او سر و کار داشته باشد.

اما گاهی اوقات انسان در همدردی با دیگران گریه می‌کند ولی هیچ دلیل و نسبت شخصی با آنها وجود ندارد بلکه در واقع به‌دلیل حقانیت آن شخص و ظلمی که بر او می‌رود متأثر می‌شود و گریه می‌کند. من نام این نوع گریه را «گریه متعالی» گذاشته‌ام که با گریه به‌معنای همدردی برای منافع شخصی یا احساسات شخصی متفاوت است و این گریه اوج همنوایی انسان‌ها در امور معنوی با هم است. این گریه اکسیری در سیر و تعالی معنوی انسان است که بنده این موضوع را باز کرده و توضیح داده‌ام و لِمِّ فلسفی و عقلی آن را بیان کرده‌ام تا گریه را صرفا مکانیسم شخصی حتی مکانیسم اجتماعی که مثلا نوعی واکنش در مقابل ظالمان و نمادی برای اعتراض است،ندانیم. اصولا راجع به واقعه عاشورا جهات ظاهری هم هست نه اینکه اینها را منکر شویم. بنابراین براساس این تحلیل گریه افق جدیدی از سیر معنوی را برای انسان بازمی‌کند.

منبع: روزنامه همشهری

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار