حسین شریعتمداری در مطلبی که در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان با عنوان«قرار این نبود که...!»به چاپ رساند اینگونه نوشت:1- برخی از نظریهپردازان سیاسی از «مذاکره» با عنوان «بازی میان کف و سقف» یاد
میکنند و توضیح میدهند که در جریان مذاکره هر یک از طرفین تلاش میکنند «سقف»
مطالبات خود را تا آنجا که ممکن است بالاتر ببرند و در همان حال، خواستههای حریف
را به «کف» برسانند به گونهای که مرحله بعد از «کف»، زمینگیر شدن طرف مقابل را به
دنبال داشته باشد. این تعریف از «مذاکره» ترجمان دیگری از همان تعبیر معروف
«معامله» یا «بده بستان» است چرا که در انجام یک معامله، هر یک از طرفین میکوشند
ارزش آنچه میدهند یا قرار است بدهند را بالاتر و بهای آنچه میستانند را پائینتر
نشان بدهند. اگر این تعریف از مذاکره قابل قبول باشد که هست و مذاکره چیزی غیر از
بازی میان کف و سقف و معامله و بده بستان نیست، میتوان و باید نگران بود که چرا در
آستانه مذاکرات پیشروی ایران و گروه کشورهای 1+5 و قبل از شروع مذاکرات به جای
آمادگی برای مقابله جدی با امتیازات مورد ادعای حریف که تمامی آنها - بدون استثناء
- غیرقانونی و باجخواهانه است، بخشی از فعالیت هستهای قانونی خود را تا سطح نزدیک
به توقف پائین آوردهایم!
توضیح آن که یکی از پیشنهادهای حریف در مذاکرات ژنو 2
که به گفته مشترک جان کری وزیر امور خارجه و خانم «وندی شرمن»مذاکرهکننده ارشد
آمریکا میتواند، تضعیف و نهایتا توقف برنامه هستهای جمهوری اسلامی ایران را در پی
داشته باشد، پیشنهاد محدود کردن تعداد سانتریفیوژهای فعال در نطنز، توقف تولید
اورانیوم 20 درصد غنیشده و خودداری از نصب و به کارگیری سانتریفیوژهای پیشرفته
بود. این خواستهها که همراه با چند خواسته غیرقانونی دیگر در مذاکرات ژنو به ایران
پیشنهاد شده بود با مخالفت تیم هستهای کشورمان - که قابل تقدیر است - روبرو شده و
به همین علت، مذاکرات ژنو 2 بدون دسترسی به توافق، پایان یافته بود.
اما چند روز
بعد از پایان مذاکرات ژنو و یک هفته قبل از آغاز دور بعدی مذاکرات - 29 و 30 آبان/
20 و 21 نوامبر در ژنو - آقای یوکیا آمانو دبیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی به
تهران میآید و یک روز پس از بازگشت در گزارش فصلی آژانس از توافق «پربار»! با
مسئولان هستهای کشورمان خبر میدهد. پرداختن به جزئیات بیشتر گزارش فصلی آژانس را
به زمان دیگری موکول میکنیم و در محدوده این نوشته محدود تنها به بخشی از گزارش
یاد شده بسنده میکنیم که در آن آقای آمانو تصریح میکند «ایران از 3 ماه قبل توسعه
فعالیت هستهای خود را متوقف کرده است» و خبر میدهد «از 3 ماه قبل تاکنون هیچ
قطعه اصلی جدیدی در رآکتور اراک نصب و افزوده نشده و میزان ذخایر اورانیوم با غنای
20 درصد نیز در طول 3 ماه گذشته فقط 5 درصد افزایش داشته است» و میافزاید «ایران
از 3 ماه قبل تاکنون از نصب و به کارگیری سانتریفیوژهای پیشرفته IR2m نیز خودداری
ورزیده است».
حالا یک بار دیگر این بخش از گزارش فصلی آژانس را مرور کنید! چه
میبینید؟! آیا فعالیتهای هستهای متوقف شده و یا به شدت کاهشیافتهای که آقای
آمانو در گزارش خود به آن اشاره میکند، بخش قابل توجه و با اهمیتی از همان
خواستههای غیرقانونی و باجخواهانهای نیست که گروه 1+5 در مذاکرات ژنو2 به ایران
پیشنهاد کرده و با مخالفت جدی تیم محترم مذاکرهکننده کشورمان روبرو شده و در
نتیجه، مذاکرات مورد اشاره بدون توافق به پایان رسیده بود؟! اگر چنین است - که هست
- ادامه مذاکرات برای چیست؟! و در حالی که قبل از شروع مذاکرات ژنو3، دست تیم
مذاکرهکننده کشورمان را از برگهای برندهای که لازمه حضور در مذاکره است خالی
کردهایم، این عزیزان را برای مذاکره و چانهزنی درباره کدام بخش از مسائل
باقیمانده به ژنو میفرستیم؟!
2- حریف در جریان مذاکرات ژنو 2، از توقف تولید
اورانیوم 20 درصد غنی شده، کاهش تعداد سانتریفیوژهای فعال در نطنز، خودداری از نصب
سانتریفیوژهای پیشرفته IR2m، توقف فعالیت راکتور آب سنگین اراک و پیشگیری از نصب
قطعات اصلی آن و... به عنوان با اهمیتترین و ضروریترین امتیازات مورد درخواست خود
از ایران یاد میکرد ولی اکنون که آمانو در گزارش رسمی آژانس به دریافت این
امتیازات از ایران تصریح میکند، حریف نه فقط در قبال این همه امتیاز برجسته و با
اهمیت که مفت و مجانی از ایران به چنگ آورده است کمترین ابراز تشکری نکرده است!
بلکه به روال «بازی کف و سقف» بر میزان امتیازات باجخواهانه خود نیز افزوده و رجز
ناخشنودی هم میخواند!خدای مهربان بر درجات امام راحل ما(ره) بیفزاید که با
نگرانی به مسئولان هشدار میداد و درباره هدف نهایی دشمنان میفرمود «غرب و شرق تا
شما را از هویت اسلامیتان- به خیال خام خود- بیرون نبرند، آرام نخواهند نشست. نه از
ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور.
همیشه با بصیرت و
با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر آرام گذارید،
لحظهای آرامتان نمیگذارند» حضرت امام(ره) بلافاصله بعد از این هشدار و در همین
پیام تأکید میفرمایند که «البته ما از زحمات وزارت امور خارجه قدردانی میکنیم» و
این دقیقاً همان هشدار اخیر حضرت آقا است که در دیدار 12 آبان دانشآموزان و
دانشجویان بعد از اعلام این نکته که «به مذاکرات جاری خوشبین نیستم» از تیم مذاکره
کننده کشورمان با عنوان «فرزندان انقلاب و مأموران جمهوری اسلامی که با تلاش فراوان
در حال انجام دادن مأموریت سخت خود میباشند» یاد کرده و در همان حال تأکید
میفرمایند «توصیه من به مسئولان عرصه دیپلماسی و مذاکره این است که مراقب باشید،
لبخند فریبگرانه دشمن، شما را دچار اشتباه و خطا نکند» و اکنون این سؤال به
گونهای جدی از مسئولان محترم عرصه دیپلماسی و مذاکرهکننده ایران اسلامی در میان
است که آیا متوقف کردن بخشی از فعالیت هستهای کشورمان، آنهم فعالیتهای مورد
درخواست باجخواهانه حریف در مذاکرات ژنو 2 نشانه به اشتباه افتادن و فریب خوردن از
لبخندهای مزورانه دشمن نیست؟!
3- پیش از این درباره ترفند فریبکارانه «پلیس بد و
پلیس خوب» که از سوی آمریکا و اسرائیل و برخی کشورهای اروپایی در نقشهای به ظاهر
متفاوت و در واقع با یک هدف واحد و از قبل تعریف شده به صحنه آمده است توضیحات
مستندی داشتهایم و در این مختصر، فقط این پرسش را با مسئولان محترم دیپلماسی
کشورمان در میان میگذاریم؛ آیا بر این باورید که آمریکا برای جلب نظر ایران
اسلامی، پیوندهای ارگانیک خود با اسرائیل را نادیده گرفته و وا مینهد؟! بدیهی است
پاسخ مثبت به این پرسش تنها میتواند برخاسته از سادهاندیشی باشد! بنابراین برخی-
تاکید میشود برخی- از آقایان چرا و با کدام توضیح منطقی، مخالفتهای آمیخته به لحن
عصبانی رژیم صهیونیستی با توافق میان ایران و 5+1 را «واقعی»! تلقی میکنند؟! و
توجه ندارند که این ترفند برای کسب امتیاز بیشتر در مذاکرات پیش روی است؟ همین دو
روز قبل سخنگوی کاخسفید اعلام کرد «اختلاف آمریکا و اسرائیل درباره برنامه هستهای
ایران تاکتیکی است» و نتانیاهو در جمع اعضای کابینه رژیم صهیونیستی تاکید کرد
«مخالفت ما برای آن است که دوستانمان را متقاعد کنیم تا به توافق بهتری با ایران
دست پیدا کنند»! و افزود «این خواسته، شدنی است زیرا ایران تحت فشار قرار دارد»!
شما عزیزان در پرواز بازگشت از سفر نیویورک بودید که وزارت خارجه آمریکا با
صدور یک بیانیه رسمی اعلام کرد «دست به هیچ اقدامی نمیزند که برای اسرائیل
نگرانکننده باشد»! «سوزان رایس» مشاور امنیت ملی آمریکا تصریح میکند که «فرانسه
کاملا با ما موافق است» و نشریه صهیونیستی تایمز اسرائیل اطمینان میدهد که «اختلاف
میان آمریکا و اسرائیل بر سر توافق با ایران ماهیت تاکتیکی دارد» و ... آیا هنوز هم
تصور میفرمائید که آمریکا به خاطر جلب رضایت ایران اسلامی با رژیمصهیونیستی و
فرانسه اختلاف پیدا کرده است؟!
4- و بالاخره امتیازاتی که اخیرا با توقف بخش
قابل توجهی از فعالیت هستهای کشورمان به حریف دادهایم و در گزارش آمانو به آن
تصریح شده است، فقط با واژه «باج دادن» قابل توضیح است و این نگرانی جدی را دامن
میزند که تیم محترم مذاکرهکننده کشورمان بیآن که بخواهند یا متوجه باشند در این
اقدام خسارتآفرین و غیرقابل توجیه از وسوسههای شیطانی اصحاب فتنه آمریکایی-
اسرائیلی 88 که در پوشش مشاوره به آنان ارائه شده است، تاثیر پذیرفته باشند. جماعت
فتنهگر یک بار در فتنه 88 با دست زدن به وطنفروشی و خیانت آشکار در پی تسلیم میهن
اسلامی به بیگانگان بودند که از ملت بزرگوار ایران تودهنی سختی خوردند، از این روی
هرگز دور از انتظار نیست که با نفوذ در نقاط پیرامونی دولت محترم اندیشه خیانت
دیگری را در سر داشته باشند.
روزنامه رسالت مطلبی را با عنوان«تاملي در ابلاغ يك مصوبه»نوشته شده توسط محمد کاطم انبارلویی به چاپ رساند و به تصفیه حساب بدهی های دولت دهم به بانک مرکزی نیز اشاره کرد:دولت دهم در آخرين روزهاي عمر خود در صدد برآمد
بدهيهاي خود به بانك مركزي را مستند به بند "ب" ماده 26 قانون پولي و
بانكي كشور مصوب سال 51 تسويه يا به عبارتي تصفيه كند.اين قانون خاص در سه بند تكليف سود و زيان حاصل از تغيير برابري نرخ مثبت و
منفي ارز و طلا را در بانك مركزي معين كرده بود و به دولت اجازه ميداد
مابهالتفاوت ناشي از تسعير نرخ ارز و طلا اگر زيان بود با صدور اسناد سر
رسيد معين برعهده خزانه جبران نمايد و اگر اين مابهالتفاوت مثبت بود بانك
مركزي مبلغ مازاد را به خزانه واريز كند تا به حساب درآمد عمومي منظور شود.مجلس با تصويب قانون لاحق تعيين تكليف بدهيهاي ارزي "جلوي اجراي قانون
سابق را گرفت و بند "ب" ماده 26 قانون پولي و بانكي كشور را نسخ كرد." بدون
اينكه تكليف مانده منفي يا مثبت اين تغييرات را مشخص كند. مجلس با عبور از
وظايف تقنيني خود وارد تعاريف علمي مالي و محاسباتي شد و درماده واحده
قانون مذكور تصريح كرد "تفاوت ناشي از تسعير داراييها و بدهيهاي ارزي
بانك مركزي كه از تغيير نرخ برابري ارز، طلا و جواهر ايجاد ميشود صرفا
ناشي از ارزيابي حسابداري است و سود تحقق يافته تلقي نميشود."
لذا حكم كرد
وجوه حاصل از مابهالتفاوت ناشي از تسعير داراييها و بدهيهاي ارزي تحت
عنوان اندوختهها در ترازنامه بانك مركزي انعكاس يابد. مفهوم اين كار آن شد
كه مابهالتفاوت از صورت حساب سود و زيان بانك خارج شود و در ترازنامه
بانك مركزي انعكاس يابد. كه چه بشود؟ خوب انعكاس بيابد چه شود؟! اكنون
مابهالتفاوت مثبت است. اگر منفي شد تكليف چيست؟همين قانون ميگويد؛ "مانده اين حساب صرفا بابت جبران زيانهاي احتمالي آتي
بانك مركزي ناشي از تغيير (كاهش) برابريهاي قانوني(تعسير) قابل استفاده
است. يعني اگر "افزايش" بود ربطي به حساب سود و زيان ندارد و بايد آن را از
حساب سود و زيان خارج كرد و در ترازنامه ذيل حساب اندوختهها انعكاس داد.
اما اگر كاهش بود دوباره برگردد به حساب سود و زيان آنجاعمل شود! چرا؟ هيچ
كس تا كنون در مجلس پاسخ اين چرا را نداده است!
لزوم پاسخگويي به اين سئوال
از آن جهت كه اين مبلغ در سرفصل حقوق صاحبان سهام در تراز درج ميشود حائز
اهميت است.با افزايش قيمت ارز و طلا نهادهاي اقتصادي چه در بخش دولتي چه
در بخش خصوصي و عمومي بسياري از بدهيهاي خود را صاف كردهاند و حتي برخي
حق سنوات گذشته كارگران را هم دادهاند! اما دولت به مفهوم خزانه به حكم
جديد مجلس نميتواند دست به آن بزند! جناب آقاي دكتر روحاني رئيس جمهور
محترم قانون مذكور را در 5 آبان ابلاغ كرد.بند "ب" ماده 26 قانون پولي و
بانكي كشور مصوب 51 اين مابهالتفاوت را در آمد عمومي دولت تلقي ميكند. كه
پس از تهاتر لاجرم بايد به خزانه واريز شود در حاليكه رئيس دولت سخن از
خزانه خالي به ميان آورده، معلوم نيست چگونه به اين قانون رضايت داده است و
ميخواهد بخش عظيمي از درآمد عمومي را در يك سرفصل حساب مجعول ذيل حساب
اندوختهها در بانك مركزي بلوكه كند!
بر فرض كه تعريف جديد مجلس از تفاوت ناشي از تسعير داراييهاي ارزي متاثر
از افزايش قيمت ارز درست باشد. آيا اين تعريف و آن حكم در مورد طلا و
مسكوكات هم صدق ميكند؟!دولت نهم و دهم با تدبير و هوشمندي ذخاير ارزي
موجود در خارج از كشور را در يك برهه زماني تبديل به شمش طلا كرد و به داخل
منتقل و در خزانه كشور متمركز نمود. قميت طلا در آن سالها انسي 800 دلار
بود. امروز طلا در خارج انسي 1385 دلار است اينكه ربطي به سياستهاي ارزي و
ريالي دولت و نيز قيمت طلا در داخل ندارد. آيا مابهالتفاوت طلاي انسي 800
دلار تا 1385 دلار هم سود تلقي نميشود؟! اگر نميشود چرا، اگر ميشود اين
سود متعلق به كيست؟مگر ميشود مجلس وارد مباحث علمي در حوزه محاسبات مالي شود و حكم به يك
قاعده بدون هيچ استثنايي بدهد. مگر ميشود در مجلس رايگيري كنند و بگويند
از امروز ديگر H2O فرمول آب نيست بلكه SO4H2 فرمول آب است. و اين را در
معرض رايگيري قراردهد؟ مجلس بيمهري با رئيس دولت گذشته داشته يا نداشته
تمام شده است. امروز بايد به دولت جديد ياري كرد تا با اتخاذ تصميمات مقتضي
براي حل مشكلات اقدام كند.
اين چه بودجهريزي و بودجهبندي است كه اگر در طول سال كسري داشتيم هوار
بزنيم و آبروي كشور را با دروغ "خزانه خالي" است، ببريم. و اگر مازاد درآمد
داشتيم آن را بلوكه كنيم يا در حسابي غير از حساب خزانه متمركز كنيم به
بهانه اينكه آن را براي جبران زيانهاي احتمالي ناشي از تغيير برابري
قانوني (تسعير) ذخيره كردهايم بعد هم قانون پولي و بانكي را كه يك قانون
مادر است بيهيچ دليلي تغيير دهيم. قانون پولي و بانكي براي كاهش و جبران زيانهاي احتمالي تدبير كرده است لزومي براي تدبير جديد نيست.آقاي روحاني كه قانون تعيين تكليف بدهيهاي ارزي را اكنون ابلاغ كرده است
ميتوانست لايحه اصلاح اين قانون را ارائه كند و با احتساب اين افزايش در
مورد شمش طلا و سكو كات بخشي از درآمدعمومي مكتسبه از اين طريق را در خزانه
احيا و تمام يا بخشي از آن را به كسري بودجه در اصلاحيه بودجه 92 تخصيص
دهد.
متاسفانه تيم اقتصادي دولت به اين چنين تدابيري اعتقاد ندارد صرفا به اين
دليل كه شايد مردم فكر كنند تدابير دولت گذشته درست بوده، از اين كار پرهيز
ميكنند.معلوم نيست چرا رئيس دولت يازدهم و برخي وزرا اصرار دارند گذشته مالي كشور
را سياه و تاريك نشان دهند و در سخنرانيهاي خود به باز نشر آن اصرار
دارند. اين مقال را با پرسشي از تيم اقتصادي دولت و دستگاه نظارت مسئول به
پايان ميبريم، سئوال اين است با اجراي اين قانون 740 هزار ميليارد ريال در
ذيل سرمايه 28 هزار ميليارد ريالي بانك مركزي (1) تحت عنوان حقوق صاحبان
سهام حسابدهي خواهد شد پرسش اين است چگونه ميتوان پذيرفت حقوق صاحبان سهام
در يك بنگاه اقتصادي در ابعاد بانك مركزي كشور 5/26 برابر سرمايه آن بنگاه
گردد بدون آنكه يك ريال سرمايه آن افزايش يابد!؟
1) تصويبنامه 56322/47460 مورخه 27/12/90 هيئت وزيران
روزنامه ی جام جم در مطلبی که با عنوان«هویت بخشی به انیمیشن های ایرانی»توسط آذر مهاجر در ستون زاویه دید خود به چاپ رساند اینطور گفت:
صنعت انیمیشن دنیای تازهای برای کودکان ساخته است؛ دنیایی که حد و مرز ندارد و هر چیزی در آن شدنی است. دنیای انیمیشن هم قصههای کهن را به تصویر میکشد و هم داستانهایی از آینده روایت میکند. دنیای جادویی انیمیشن، صنعت بزرگی در دنیا ایجاد کرده که بیراه نیست اگر نامش را بگذاریم تجارت رویا.
فیلمهای انیمیشنی در ذهن و جان کودکان تاثیر میگذارند و این تاثیرگذاری صرفا به قصهها و روایتها ختم نمیشود. انیمیشن از تصاویر متحرک ساخته میشود و تصاویر میتواند به کمک نقش، فرم، رنگ و طرح بر مخاطب تاثیر بگذارد. طرح و رنگ ذهن کودکان را به بازی میگیرد، احساسات و اطلاعات مختلفی به مخاطبان خود منتقل میکند و به مرور زمان و بر اثر تکرار به نماد بدل میشود. بنابراین یک اثر انیمیشنی جدا از قصه و روایت، صرفا به کمک طرحها و رنگها و تصویرش میتواند پیام داشته باشد و در صنعت انیمیشن نقش ویژهای ایفا کند.
یکی از مهمترین و جدیترین تاثیر تصاویر انیمیشنی بر ذهن کودکان به نمادپردازی به کمک تکرار موتیفها یا نقشمایهها ارتباط پیدا میکند. نمادها و نقشمایهها باعث میشود مخاطب دریابد یک اثر انیمیشنی متعلق به کدام دسته از تولیدکنندگان انیمیشن در دنیاست. به عنوان نمونه انیمیشنهای والتدیزنی از فرمها و نقشمایههایی بهره میگیرد که مخاطب حتی بدون داشتن اطلاعات کافی درباره کمپانی تولیدکننده، آنها را در یک مجموعه جای میدهد و انیمیشنهای هنری، تولیدات اروپای شرقی و البته انیمیشنهای ژاپنی نیز به همین ترتیب طراحی و تولید میشود.
اگرچه کشور ما در زمینه تولید انیمیشن چه در بخش تجاری و چه در بخش هنری هنوز به جایگاه با ثبات و قابل ذکری دست پیدا نکرده، اما نقشمایههای ایرانی به دلیل قدمت و هویت خاصشان این امکان را به انیمیشنسازان ایرانی میدهد که آثاری هویتمند بسازند و با بهرهگیری از نقشمایهها و موتیفهای ایرانی، این فرصت را فراهم کنند که هر مخاطبی از هر جایی بتواند هویت اثر را شناسایی و یک دستهبندی خاص برای آثار ایرانی در ذهن خود تعریف کند.
خوشبختانه در سالهای اخیر به کمک هنر تصویرسازی و بهرهگیری از آن در طراحی انیمیشنهای ایرانی این اتفاق بارها رخ داده و در برخی از تولیدات کشورمان مانند شکرستان، پهلوانان، ماجراهای کدخدا، دانشمندان بزرگ و برخی آثار دیگر شاهد استفاده از نقشمایههای ایرانی هستیم. این آثار برای مخاطب ایرانی فضایی تازه دارد چون نهتنها به لحاظ بصری شباهتی به انیمیشنهای تولید شده در هیچ گوشهای از دنیا ندارد بلکه فضایی متفاوت برای نمایش نقشمایههای شناخته شده ایرانی محسوب میشود.
استفاده از نقشمایهها، طرحها، رنگها و فرمهای شناخته شده در فرهنگ بصری مردم کشورمان کمک میکند تا انیمیشن ایرانی رنگ و بوی بومی به خود بگیرد و هویت مستقل و خاص خودش را داشته باشد. بیشک همین ویژگی به انیمیشنهای ایرانی کمک خواهد کرد تا با برانگیختن حس کنجکاوی توجه مخاطبان خارجی را نیز به تولیدات ایرانی جلب کند و جایگاه خاص خودش را در میان تولیدات انیمیشنی دنیا به دست بیاورد.
مهدی محمدی ستون سرمقاله روزنامه ی وطن امروز را به مقاله ای با عنوان«در نکوهش توافق بد»در رابطه با دلیل اصلی عدم توافق مذاکرت اخیر اختصاص داد که در زیر میخوانید:یکی از مهمترین پرسشهای پیش روی جامعه تحلیلی کشور درباره مذاکرات هستهای اکنون این است که منطق صحیح مواجهه تحلیلی با این دیپلماسی چیست؟ به عبارت دیگر سوال این است که کدام رویکرد در جهت منافع ملی قرار دارد؛ رویکرد حمایتگرانه صرف، رویکرد انتقادی محض یا رویکردی که میتوان آن را حمایت انتقادی نام نهاد؟هر بحثی در این باره را باید از اینجا آغاز کرد که بدون شک ایران خواهان رسیدن به یک توافق در مذاکرات هستهای است. این امر البته جدید هم نیست. سیاست جمهوری اسلامی ایران همواره این بوده است که باید به یک راهحل پایدار درباره این مساله رسید و تنها راهحل پایدار راهحلی است که همه طرفها حس کنند منافع آنها را تامین میکند. حرکت به سمت راهحل، امری نیست که نتیجه انتخابات ریاستجمهوری یا فشار تحریمها آن را به ایران تحمیل کرده باشد. این یک استراتژی ثابت از سوی جمهوری اسلامی است که در تمام یک دهه گذشته در دستور کار بوده است اما اینکه چرا این راهحل تا امروز حاصل نشده دلایل بسیار متنوعی دارد. در درجه اول، همانطور که مذاکرات اخیر هم نشان داد زمانهای بسیار معدودی در گذشته وجود داشته که گروه 1+5 بویژه آمریکا آماده رسیدن به یک راهحل بوده است.
در واقع، اگر دقیق باشیم در همه مواردی که ایران برای رسیدن به یک راهحل پیشقدم شده آمریکا به دلایل مختلف آماده نبوده است. یک جنبه از این عدم آمادگی به این موضوع بازمیگردد که اساسا آمریکاییها تا همین اواخر تکلیف خود را به لحاظ راهبردی با مساله هستهای ایران روشن نکرده بودند. همین حالا هم اگرچه بهنظر میرسد دولت آمریکا به این جمعبندی رسیده است که باید قدم اول را بردارد ولی کم نیستند کسانی درون سیستم آمریکا که تداوم تنش و منتقل کردن آمریکا به فضاهای غیردیپلماتیک درباره ایران را تنها راه تامین منافع خود میدانند و همین موضوع است که نگرانیهایی جدی بهوجود است در این باره که آیا آمریکا آماده پیمودن این مسیر تا انتها خواهد بود یا نه، ضمن اینکه اراده آمریکا برای برداشتن گام اول، ضرورتا به این معنا نیست که آمریکا آماده برداشتن گام آخر در چارچوب یک معامله برد ـ برد هم خواهد بود.
دلیل اصلی عدم توافق تا امروز البته این نیست. دلیل اصلی این است که من تصور میکنم آمریکا دائما فرصتهای موجود توافق را به امید رسیدن به یک توافق بهتر، به تاخیر انداخته است. در واقع آمریکا تا امروز همه فرصتها را از دست داده با این تحلیل که فرصتهای بهتری در راه است. آمریکاییها روند استراتژیک لااقل 5 سال گذشته را روند تغییر محاسباتی ایران ارزیابی کردهاند و همه تلاش آنها این بوده است که با تولید قدرتمندترین ترکیب ممکن از همه گزینههای فشار، تغییر محاسباتی در ایران را ایجاد کرده و آن را تبدیل به تغییر پیشنهاد و سپس تغییر سیاست ایران بکنند. درست یا غلط، آمریکا امروز حس میکند تا حدودی به هدف خود دست یافته است. انبوه آدرسهای غلط ارسالی از داخل به اضافه فهم غلط سنتی آمریکا از معانی تصمیمات راهبردی در ایران باعث شده آمریکا فکر کند حقیقتا محاسبات ایران تغییر کرده و بزودی پیشنهادها، سیاستها و رفتارهای ایران هم عوض خواهد شد. تحلیلگران آمریکایی انتخاب مردم ایران در 24 خرداد را نشان دهنده تغییر محاسبات جامعه ایرانی و صدور مجوز مذاکره مستقیم با آمریکا را هم به معنای تغییر محاسبات نظام ارزیابی کردهاند. در اینکه این شیوه تحلیل مسائل ایران، به بیراهه رفتن است تردیدی نیست ولی مهم است توجه کنیم که آمریکا در این بیراهه افتاده و بازگرداندن آن هم به سادگی ممکن نخواهد بود.
نکته مهم در اینجا این است که هم دولت و هم کنگره آمریکا در این متفقند که تغییر محاسباتی ایجاد شده در ایران را باید تعمیق کرد. اختلاف میان آنها در این باره است که بهترین روش برای این کار چیست؟ کنگره و صهیونیستها عقیده دارند این تغییر محاسباتی محصول تحملناپذیر شدن فشارها برای ایران است و اگر فشارها جدیتر شود آن وقت تغییرات در محاسبات ایران هم عمیقتر خواهد شد. به همین دلیل است که کنگره تحت فشار اسرائیل به دنبال استفاده از کوچکترین بهانههای ممکن برای تشدید فشارها بر ایران است. دولت آمریکا اما ظاهرا برآورد متفاوتی دارد. دولت آمریکا تصور میکند که فشارهای قبلی به اندازه کافی قدرتمند بوده و فشار جدید چیزی بر تاثیر آن اضافه نمیکند اما میتواند برای ایران حاوی این پیام باشد که آمریکا به اندازه کافی در دیپلماسی جدی نیست و دیپلماسی را بیشتر ابزاری برای پیدا کردن بهانههای تشدید فشار میداند. همینجا یک نکته را باید تذکر داد و آن هم این است که آمریکا خود به خوبی میداند که در نهایت راهی جز دیپلماسی در مقابل ایران ندارد. یکی از نکاتی که آمریکاییها در برآوردهای راهبردی خود به اسرائیل دائما آن را تذکر میدهند این است که حتی اگر آمریکا و اسرائیل به ایران حمله هم بکنند باز بعد از حمله باید سر میز مذاکره بنشینند و با ایران به توافقی کم و بیش شبیه این چیزی که هماکنون در حال منعقد شدن است، برسند.
به نظر میرسد آنچه اکنون آمریکا را به حصول یک توافق با ایران متمایل کرده، چند مساله کلیدی است:
نخست اینکه چنان که گفتیم آمریکاییها خود هم میدانند که گزینهای جز توافق با ایران ندارند و گزینههای دیگر برای آنها هیچ جذابیتی ندارد.
نکته دوم این است که آمریکا اکنون تصور میکند که معامله خوبی روی میز است که اگر از دست برود، ممکن است فرصت معامله کردن با ایران برای همیشه نابود شود.
سوم، آمریکا به این جمعبندی رسیده است که در سطح بالای سیاسی در ایران هم اراده لازم برای توافق وجود دارد.
چهارم، آمریکاییها خود به صراحت گفتهاند که علاقهمند هستند به تقویت تیم آقای روحانی در داخل ایران کمک کنند و تصور میکنند یک توافق در موضوع هستهای که به گشایشهای اقتصادی بینجامد به تحقق این هدف آنها کمک میکند.با این حال، این مساله که ایران در پی توافق است به هیچ وجه نباید این سوءتفاهم را ایجاد کند که ایران هر توافقی را یک توافق خوب میداند و توافق کردن
ـ ولو یک توافق بد ـ برای آن از محتوای توافق مهمتر است. درواقع مساله برعکس است. ایران در اصل به دنبال یک توافق خوب است و تیم مذاکرهکننده هم باید بداند که اگر درست، هوشمندانه و دقیق مذاکره کند یک توافق خوب دست یافتنی است. در عین حال، در یک تحلیل حداقلی توافقی که خطوط قرمز ایران را نقض نکند هم میتواند به عنوان یک توافق خوب در نظر گرفته شود.
در اینجاست که ضرورت ایجاب میکند تیم مذاکرهکننده ایران یک بار برای همیشه مشخصات یک توافق خوب را برای خود روشن کند و یکی از روشهای مناسب برای معین کردن مشخصات یک توافق خوب این است که ببینیم کدام توفق، «بد» ارزیابی میشود.با ملاحظه جمیع سیاستها، راهبردها و مواضع دولت و نظام میتوان گفت که از دید آنها هر توافقی با مشخصات زیر یک توافق بد است:
1- توافقی که زیرساخت حقوقی تحریمها را حفظ کند.
2- توافقی که متوازن نباشد و در ازای امتیازهای فراوان، ما به ازای اندکی دریافت کند.
3- توافقی که مشکلات فوری غرب را حل کند ولی مشکلات فوری ایران را گروگان بگیرد.
4- توافقی که به زیرساخت غنیسازی صنعتی در ایران صدمه بزند.
5- توافقی که ضربات برگشتناپذیر به بخش فنی ایران وارد کند.
6- توافقی که اساس آن خوشبینی به سیاست آمریکا باشد.
7- توافقی که دست ایران را برای مذاکرات بعدی خالی کند.
8- توافقی که نوعی محرومسازی دائمی از حقوق ایران در آن وجود داشته باشد.
9- توافقی که مواد هستهای را که سرمایه ملی است، از دست بدهد.
10- توافقی که تاییدکننده اشتباهات محاسباتی دشمن درباره مستاصلشدن ایران در مقابل فشارها باشد.
روزنامه دنیای اقتصاد نیز در مطلبی که با عنوان«تناقضات سياست جديد پولي» به قلم پویان مشایخ آهنگرانی در ستون سرمقاله خود به چاپ رساند این چنین نوشت:شورای پول و اعتبار با مسکوت گذاشتن آزادسازی نرخ سود بانکی، رییس بانک مرکزی را موظف كردهاست تا به انتشار اوراق مشارکت مبادرت ورزیده و با تعیین نرخ کوپن آن، امکان خرید و فروش آن را در بازار ثانویه فراهم آورد. یکسری تناقضات در مصوبه شورا دیده میشود که در زیر به آن اشاره میکنم:
1) متاسفانه، یک درك نادرست از اوراق مشارکت و کارکرد آن وجود دارد و آن را شبیه اوراق قرضه میانگارند؛ در حالی که اوراق مشارکت ماهیتا اوراق قرضه نیست و شبیه حساب پسانداز است. برخلاف اوراق مشارکت در بازار اوراق قرضه، این بازار است که نرخ سود اوراق را تعیین میکند. از آنجا که مقدار اسمی اوراق مشارکت همیشه توسط بانک قابل پرداخت است، نرخ کوپنهای آن مبین مقدار سود آن است. برای همین تفاوتی با حساب پسانداز ندارد و جای تعجب است که شورای مذکور با تغییر نرخ سود بانکی مخالف است؛ ولی این اجازه را به ریاست بانک مرکزی داده است که برای اوراق مشارکت که ماهیتا شبیه حساب پسانداز است، نرخ سود تعیین کند.
2)در مصوبه شورا عنوان شده است که اوراق بعد از انتشار در بازار ثانویه مورد معامله قرار بگیرد و دیگر اصل آن قابل پرداخت توسط بانک نباشد و در عین حال بانک مرکزی موظف است نرخ کوپن تعادلی اوراق را کشف کند. ایجاد بازار ثانویه قطعا به گسترش بازار پول و سرمایه کمک بزرگی خواهد کرد؛ ولی موفقیت آن منوط به این است که این اوراق روز اول در بازار ثانویه معامله شود نه در روزهای آتی. تازه با ایجاد چنین بازاری، دیگر تعیین کوپن سود معنایی نخواهد داشت؛ چرا که این بازار است که با تعیین قیمت اوراق نرخ سود مورد انتظار را تعیین خواهد کرد. فرض کنید اوراق یکساله منتشر شود با اصل 100 واحد و کوپن یک درصد. در اینصورت خریدار این اوراق سال آینده، 101 واحد پول دریافت خواهد کرد و مطمئنا با نرخ تورم دورقمی، کسی حاضر نخواهد بود امروز 100 واحد پول بپردازد تا سال دیگر 101 واحد پول دریافت کند. برای همین احتمالا قیمت خواهد خورد حدود 80 واحد و دارنده آن تا سال دیگر 21 واحد برای هر 80 واحد پول سود دریافت خواهد کرد که حدود 26 درصد سود خواهد شد. برای همین با ایجاد بازار ثانویه دیگر اهمیتی ندارد کوپن اوراق چقدر است و خود بازار نرخ سود انتظاری را تعیین خواهد کرد.
هادی وکیلی مطلبی را با عنوان«مصاحبه اي که از آن برداشت توهين شد !»در ستون سرمقاله روزنامه ابتکار به چاپ رساند که در ادامه میخوانید: روز 20 آبان 92 مصاحبه اي چالشي با دکتر صادق زيباکلام در روزنامه ابتکار منتشر شد و اين مصاحبه همچون ديگر مواضع دکتر زيباکلام موجي از واکنشها را به دنبال داشت. آنچه اين مصاحبه را پر حاشيه ساخت و موجب عذرخواهي مصاحبه شونده گرديد عبارتي بود که ايشان در دفاع از پاک دستي دکتر توکلي بکار بردند. دکتر زيباکلام در جايي از مصاحبه در پاسخ به شبهات پيرامون مصونيتهاي آهنين ايشان و شبهه ي بهره مندي از حمايتهاي معنوي دکتر توکلي، فرمودند: اگر يک سند دال بر سوء استفاده توکلي از بيت المال ارائه نمايند من اسمم را پريچهر ميگذارم و لباس زنانه به تن ميکنم... اين عبارت در فضاي مجازي موجي از اعتراض را بر انگيخت و کامنتهاي اعتراضي بسياري گذاشته شد. حجم بالاي اعتراضات موجب گرديد تا اين استاد دانشگاه متواضعانه عذر خواهي نمايد و عذر تقصير بطلبد ولي براي توجيه تقصير خود به فضاي مصاحبه اشاره اي داشتند و ادعا کردند که مصاحبه شبيه محاکمه و بازجويي بود. در اينجا چند نکته لازم به تذکر است:
1-حقيقت اين است که دکتر صادق زيباکلام از آن دسته شخصيتهاي فکري، دانشگاهي است که خودش ميباشد و صراحتش در بيان مواضع، آرايش موافقين و مخالفينش را شکل ميدهد. او به رغم اين که به ادعاي خود جزو هيچ گروه و حزبي نيست ولي بسيار پر انرژي و پر کار در ساحت عمومي سياست حاضر ميشود. دکتر زيباکلام فعاليت خود را معطوف به قدرت نميداند و براي خوشايند اين و آن هم نيست و جالب است که بهترين اوقاتش را نشستن در گوشه اي و نوشتن در تنهايي ذکر ميکند. اما او سالهاست که يکي از پرکارترين شخصيتهاي دانشگاهي در ساحت عمومي بحساب ميآيد. همچون يک عضو تشکيلاتي و سياسي، دانشگاه به دانشگاه سفر ميکند، مناظره ميکند، تشويق ميشود، فحش ميشنود با روزنامهها مصاحبه ميکند، مقاله مينويسد گاهي در يک روز در چند روزنامه همزمان مقالات او منتشر ميشود و... اين همه انرژي و پر کاري از اين شخصيت خود جاي ابهام و شبهه است که در آن مصاحبه محور بخشي از سؤالات بود.
2-صراحت زيباکلام در بيان مواضع و تفاوت نگاهش به مسائل و سنت شکني اش در پيشگويي مسائل از او شخصيتي خاص و متفاوت ساخته است. او در پيشگوييها اصل پيش بيني ناپذير بودن مسايل سياسي را نقض ميکند و اصولي را که در دانشگاه به دانشجويان ياد ميدهد خود در ساحت عمومي ناديده ميگيرد.
3-عدم انتسابش به جريانهاي سياسي، ابهام در خصوص چهار چوب فکري اش را تشديد ميکند. او خود را اصلاح طلب مصطلح نميداند و به رغم خويشاوندي سببي با يکي از چهرههاي شاخص اصولگرا به هيچ وجه با منطق آن جريان سازگار نيست و مورد بيشترين هجمه و حمله از اين اردوگاه است ولي مصونيتش در بيان مواضع حداکثري، ترديدها را بر ميانگيزد.
4-او يک شخصيت آکادميک است که براي خود رسالت روشنفکري و اصلاح طلبي قائل است ولي در فرم و قالبها نميگنجد. گاهي در داوري راه پوپوليستي پيش ميگيرد. چهره ي دانشگاهي اش با شخصيت ژورناليستي اش همچون نسبت فکري اش با برادر خوني اش يعني سعيد زيباکلام، بيگانه بيگانه ميباشد.
5-همه آنچه در پيرامون اين شخصيت متفاوت و محترم گفته آمد دليل آن شد تا مصاحبه اي متفاوت حول ابهامات شخصيتي خود دکتر زيباکلام در روزنامه ابتکار ترتيب داده شود. اينکه چرا ايشان تعبير به بازجويي و محاکمه کرده اند شايد به دليل جدي بودن و غير تشريفاتي بودن مصاحبه بوده است. اصولاً مصاحبه ي معطوف به کشف حقيقت شباهت زيادي از نظر روش به محاکمه و بازجويي دارد ولي تفاوت در هدف ميباشد. اگر چه جمع شرکت کنندهها در مصاحبه زياد بودند ولي فضاي مصاحبه خودماني بود و البته چالشي بودن آن موجب طرح سؤالات متعدد ميشد.
6-جمله اي که ايشان بکار بردند موجب تأمل سوال کننده شد و باعث شد که مصاحبه کنندهها با تعجب از جناب استاد بپرسند که آيا اين عبارت منتشر شود و ايشان با صراحت و تأکيد خواهان انتشارش شدند ( نوار مکالمه موجود است ) و البته عذرخواهي و توجه وي به سوء برداشتها خود نشان شجاعت و تواضع ايشان ميباشد. اهميت اين نکته آنجاست که بدانيم چند روز پيش تر ايشان در دفاع از دکتر فرجي دانا وزير محترم علوم که مورد هجمه و تهديد تعدادي از نمايندگان محترم مجلس شوراي اسلامي بودند سر مقاله اي براي روزنامه ابتکار به قلم تحرير در آوردند که در آن مقاله ضمن دعوت فرجي دانا به ايستادن، عبارتي بکار بردند که موجب اعتراض و واکنش جمعي از نمايندگان مجلس گرديد و ديروز نيز در صحن علني بهانه ي تذکر يک نفر از نمايندگان شريف شد. آن همه واکنش او را به عذرخواهي وا نداشت ولي سوء برداشت بخشي از جامعه زنان موجب عذرخواهي و طلب بخشش و البته توجيه غير قابل پذيرشش شد. اين هم دليل ديگري حريت نامبرده ميباشد.
به هر روي روزنامه ابتکار هم به نوبه خود بابت سوء برداشتها در خصوص عبارت ايشان در مصاحبه پوزش ميطلبد و هم نسبت به عباراتي که در خصوص نمايندگان محترم در سرمقاله بکار برده بودند عذر ميخواهد. ولي آنچنانکه در يک نظر سنجي تعدادي از اساتيد ارتباطات خود اذعان داشته اند که روزنامه نبايد سانسورگر بخش مهم مصاحبه باشد بر اين اساس بحرمت اين استاد فرهيخته عبارت نامبرده از زير تيغ سانسور سالم گذشت ولي اين به معني موضع روزنامه نيست بلکه تأکيد و تصريح دکتر زيباکلام و احترام ايشان در نظر مصاحبه گران عامل اين بي دقتي شده است.
روزنامه حمایت ستون یادداشت روز دوشنبه خود را به مطلبی با عنوان«چرا ليبي ميسوزد؟»نوشته شده توسط قاسم غفوری اختصاص داد:ليبي سرزميني است كه تاريخي پر فرازونشيب را سپري كرده است؛ زماني تحت استعمار غرب از جمله ايتاليا و انگليس قرار داشت و زماني نيز با محوريت قذافي خود را در مقابله با غرب معرفي ميكرد و تلاش داشت تا به رهبری جهان عرب دست يابد. ليبي با برخورداري از منابع نفتي عظيم و نيز وسعت سرزميني و در اين حال جمعيتي به نسبت كم ( 8 ميليون نفر) تلاش كرده است تا از اوضاع موجود براي رسيدن به اهداف خود در آفريقا و جهان عرب و حتي در سراسر جهان بهره گيرد به گونهاي كه روياهاي قذافي را نيز تحقق اين امر تشكيل ميداد. در سال 2011 مردم ليبي تحت تاثير قيامهاي مردمي در ساير كشورهاي عربي براي پايان دادن به 44 سال حكومت معمر قذافي حركتي اعتراضي را آغاز كردنداما بر خلاف ساير قيامهاي مردمي ديري نپاييد كه این قیام به درگيري مسلحانه مبدل شد.
سرانجام قذافي در اقدامي مشكوك به قتل رسيد تا ليبي دوراني نو را آغاز كند. هر چند مطالبه مردم ليبي را تشكيل كشوري مستقل و آزاد با محوريت اجراي شريعت اسلامي تشكيل ميداد، اين كشور در نهايت گرفتار يك چالش بزرگ شد و آن سهمخواهي جريانهاي سلفي، كشورهاي غربي و حتي برخي كشورهاي عربي از آينده اين كشور بوده است. البته نبايد خواستههاي قبيلهاي و نقش صهيونيستها را نيز در اين تحولات ناديده گرفت. نتيجه تقابلها و البته ائتلافها ميان اين جريانها موجب شد تا ليبي در سراشيبي سقوط قرار گيرد. بحرانهاي امنيتي و از آن بالاتر سوق يافتن ليبي به تجزيه و چند پاره شدن از پيامدهاي اين تحولات است. امروز كارنامه ليبي را چنين ميتوان تعريف كرد: كشوري كه آرامش از آن رخت بربسته است و ديكتاتوري و خودكامگي قدافي جاي خود را به ناامني، سهمخواهيهاي سياسي، جنگهاي قبيلهاي و تحركات سلفيها براي كسب قدرت و در نهايت رقابت گسترده كشورهاي غربي براي سلطه بر اين كشور تشكيل ميدهد.
كشورهايي كه از يك سو چشم به منابع نفتي ليبي دوختهاند و از سوي ديگر به دنبال حضور گستردهتر در طرحهاي به اصطلاح بازسازي اين كشور هستند. بازسازيای كه درآمدهاي سرشاري براي غرب به همراه دارد در حالي كه اين استعمارگري را با نام كمك به بازسازي ليبي توجيه ميكنند. ناآراميهاي روزهاي اخير ليبي را نيز ميتوان برگرفته از همين تحولات دانست؛ بحراني كه در نهايت يك قرباني دارد و آن مردم ليبي و يكپارچگي اين كشور است در حالي كه هر كدام از مدعيان يعني سلفيها، برجاي ماندگان دوران قذافي، برخي كشورهاي عربي و غربي و صهيونيستها براي كسب منافع بيشتر حاضر به نابودسازي تمام ليبي و كشتار مردم اين سرزمين هستند.
و در آخر مطلبی که علی ودایع در ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری با عنوان«پازل ميان مدت خاورميانه»به چاپ رساند به شرح زیر است:
معادلات قدرت و سياست در خاورميانه از هيچ قانون و اصولي تبعيت نميکند. در ملتهب ترين نقطه کره زمين اگرچه هژموني قدرت در حالت سکون است؛ اما ميشود همه چارچوبهاي قبلي در چشم به هم زدني جابه جا شود. موج بهار عربي نشان داد در قلب انرژي دنيا هرحکومتي، هرچقدر هم قدرتمند باشد، ميشود ساقط شود. موضوعي که در اروپا، آمريکا يا حتي خاوردور نيز حادث نميشود. بعد از سقوط زنجيره اي ديکتاتورهاي عرب،نظم آشفتگي بر کشورهاي انقلابي حاکم شده است. حاکماني که با ارعاب و خشونت حکومت را در مشت خود داشتند به کنار رفتند اما دموکراسيهاي نوظهور در کشورهايي همچون يمن، ليبي، تونس و مصر هم نتوانست سربلند کند. البته در سوريه موضوع متفاوت بود. سرزمين شام به دليل هم مرزي با سرزمينهاي اشغالي و نفوذ گسترده ايران، به ميدان نبرد کشورهاي مختلف منطقهاي و فرامنطقهاي تبديل شده است.
واشنگتن که داعيه کدخدايي جهان را دارد و در طول يک قرن گذشته با طرح و برنامه بريتانيا چينش خاورميانه را تحت عنوان نظم نوين جهاني شکل داده بود از وقايع بهارعربي جاماند. آنها که از انقلاب 1979 در ايران درس عبرت نگرفته بودند نتوانستند خود را با موج تحولات 3 سال گذشته خاورميانه همراه و هماهنگ کنند. در نتيجه اين نقص و نيز ولع قدرت قدرتهاي منطقه اي همانند عربستان سعودي، قطر، امارات و ميدانداري مدارس مذهبي پاکستان زير نظر رياض جنگجويان چند مليتي سلفي شکل گرفتند که زير پرچم سياه القاعده با يکديگر متحد شدند و از کشورهاي مختلف عربي و حتي اروپايي به سوريه گسيل شدند.
در بلبشوي ناخوشايند خاورميانه براي کاخ سفيد؛ آمريکاييها رفقاي قديمي خود،اسراييل را نيز از دست رفته ميبينند. نقطه فاجعه بار براي ايالات متحده اين است که سرزمين فراعنه که تا همين ديروز پايگاه استراتژيک آنها بود نيز در چرخش محسوس ارتش اين کشور پس از کودتا عليه محمد مرسي به سمت کرملين،کاخ سفيد را آزرده خاطر کرده است. دراين ميان،به دست آوردن دل ايرانيها و گشايش سفارت آمريکا در تهران،تنها اتفاقي است که ميتواند کام آنها را شيرين کند. البته اين موضوع از سوي کابويهاي محافظه کار که خود را حافظ ارزشهاي آمريکايي ميدانند به نوعي خيانت محسوب ميشود.
آمريکاييها دست به يک عقب نشيني موقت از خاورميانه زدهاند؛ شکلگيري مبهم پازل جديد اين منطقه، نا خودآگاه خاطره انقلابهاي مخملين آمريکا در حياط خلوت کرملين و خروج غرب از کشورهاي آسياي ميانه که در نهايت به بازگشت امپراتوري روسيه منتهي شد، را در ذهن زنده ميکند.در جريان سقوط زنجيره اي دولتهاي رنگي گفته ميشد که آمريکاييها با روسها دست به يک معامله زده اند. در آن روزها گفته ميشد روسها کشورهايي نظير اوکراين را بازپس گرفتند و عليه ايرانيها موضع گيري کردند که نمود علني آن موافقت با قطعنامه شوراي امنيت عليه جمهوري اسلامي بود و حالا گويا اين کرملين است که دست به معامله با کاخ سفيد زده است.
آنچه که ظرف يک هفته گذشته ميان قاهره و مسکو روي داده است نشان از عقب نشيني يا به نوعي تغيير تاکتيک واشنگتن در اين منطقه است. روسها در قبال اين پيشروي به آمريکاييها چه حقي را اعطا کرده اند موضوعي است که تنها گذشت زمان آن را مشخص ميکند؛البته ميشود حدس زد که نام ايران و سوريه در ميان باشد. روسيه و آمريکا در سالهاي پس از جنگ سرد اگرچه همچنان راه پدران خود را با اندکي تغيير ادامه ميدهند اما آنها با يکديگر در موضوعات مهمي همچون ايران سياست بده بستان را در پيش گرفتهاند.
مذاکرات ژنو ميتوانست برآمد اين موضوع باشد اما فرانسويها که دل اسراييليها را طلب ميکردند به دنبال سهم خود از خاورميانه و آنچه که معامله بزرگ خوانده ميشد، مذاکرات را برهم زدند. فرانسوااولاند ديروز بنيامين نتانياهو را در آغوش گرفت و بدترين موضع گيري را عليه ملّت ايران اتخاذ کردند تا نقش يک شخصيت زشت را در اين ميان از آن خود کرده باشد. با پاس کشيدن کاخ سفيد حالا نوبت زورآزمايي فرانسويها با روسهاست که کدام يک ميتواند سهم بيشتري را از آن خود کند. کاخ سفيد در راستاي تغيير استراتژيک خود توليد داخلي نفت ايالات متحده را به شدت افزايش داده است تا وابستگي آنها به نفت عربستان و کشورهاي حاشيه خليج فارس کاسته شود. اين موضوع نشان ميدهد آنها در پي حذف کشورهايي همچون عربستان از معادلات خود هستند. امتياز آنها براي روسيه تنها براي مفاهمه با ايران است.
ديپلماتهاي آمريکايي در جريان بهارعربي درس عبرتي فراموش نشدني آموختند؛آنها معتقدند کشورهاي حاشيه خليج فارس از جمله عربستان سعودي، در آينده نه چندان دور به ناآراميهاي زنجيره اي مبتلا خواهند شد که قابليت سرمايه گذاري همانند انقلابهاي مخملين آسياي ميانه را دارند.فضاي عمومي جامعه کشورهاي حاشيه خليج فارس شباهت بلامنازعي به جامعه مصر يا تونس پيدا کرده است. آمريکاييها که خود را از مدافعين حقوق بشر در جهان قلمداد ميکنند به زودي توجه ويژه اي به معترضين داخلي کشورهايي نظير عربستان که با ديکتاتوري، خفقان و تبعيض نژادي دست به گريبان هستند معطوف خواهند کرد.
قيام زنان سعودي براي کسب حق رانندگي نمونه جالبي از اين تحولات است. وراي اين موضوعات احتمال شورش اتمي رياض به کمک اسلام آباد و موشکهاي اتمي عبدالقديرخان پاکستاني زمينه يک بسيج عمومي عليه تسليحات اتمي آل سعود را فراهم خواهد کرد،البته سابقه تولد القاعده در دل آنها و تهديد جنگجويان چند مليتي سلفي ميتواند مورد توجه قرار گيرد. براساس برنامه ريزي ميان مدت آمريکا براي خاورميانه، آنها ابتدا با جمهوري اسلامي به يک تفاهم جدي رسيده و مشکل جنگ داخلي سوريه را با همراهي تهران حل ميکنند. البته مجاب کردن رژيم صهيونيستي هم موضوعي است که در ديپلماسي رسانهاي خود لحاظ خواهند کرد. پاريس اگرچه ميتواند در کوتاه مدت به يک قدرت نوظهور فرامنطقهاي در خاورميانه با روياي احياي امپراتوري ناپلئون بناپارت، تبديل شود اما در ميان مدت کاخاليزه به يک بازنده سرخورده تبديل خواهد شد.