به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، روزها پشت سرهم میگذرد؛ دنیا باید در عالم کودکیشان به تندی سپری شود اما روزها کش میآیند. آنقدر روزهای تکراری میآید و میرود که انگار امروز با دیروز فرقی ندارد. امروز هم به مانند روزهای قبل رهگذران با تعجب و ترحم نگاهش می کنند و گوشهایش پر از صدای ترحمآمیز مردم غریبه و چشمهای کم بینایش شاهد نگاه منتظر و نگران اطرافیانش است. هرچه در ذهن کوچک خود کاوش میکند، نمیتواند پاسخی برای علامت سوالهای ذهن پیدا کند اما همه سوالها در برابر علامت سوال بزرگی به نام «گناه من چه بود؟» رنگ میبازد. آیندهاش از حالش مبهمتر است و نمیداند در دنیایی که عقلشان به چشمشان است چگونه امید به زندگی ببندد.
گاهی دردی به سراغت میآید، جسم ضعیفت مریض میشود و به دنبال مداوایش میگردی. اما دردهایی است که روح، روان و جسم را با هم میسوزاند، هر چه سعی میکنی پنهانشان کنی، نمیشود، زخمها نمایان است، جزی از زندگیت میشود و از آن روز تو باید با این دردها و زخمها زندگی کنی بدون هیچ مرهمی که زیباییات را به تو برگرداند! حالا تصور کن قربانی خشم افرادی که با اسید آرام میشوند، یک طفل خردسال باشد. طفلی که یا خود قربانی اسیدپاشی فردی کینه توز شده یا در صحنه خشونت حضور داشته و حالا مادرش به کابوسهای شبانهاش بدل شده است.
کودکان شادند و بازیهای کودکانه آنها حتی بر خرابههای زندگی ادامه دارد اما کودکانی هستند که زندگیشان توسط افراد دیگر با اسید خراب شده است. یکی از این کودکان رعنای شش ساله است، او که به همراه مادرش در نیمههای شب قربانی اسیدپاشی شد، این روزها به مهدکودک میرود، اما به جای دغدغه مدادرنگی و کاغذ کادو نگرانیاش چروک چهره و نداشتن مو است.
سمیه مادر رعنا در گفت و گو با ایسنا در تشریح تاثیرات اسیدپاشی روی رعنا میگوید: رعنا بسیار پرخاشگر و حرف گوش نکن شده و به گونهای رفتار میکند که انگار میخواهد به همه ثابت کند که مشکلی ندارد، به طوری که هنگامی که سعی میکنیم در برخی مواقع مراعاتش را کنیم واکنش جدی نشان داده و با پرخاشگری اعتراض خود را نشان میدهد.
این زن که خود نیز قربانی اسیدپاشی همسر معتادش شده میگوید: در شب حادثه رعنا در کنار من در حال شیر خوردن بود که همسرم اسید را روی ما ریخت و هنگامی که من با داد و فریاد به حیاط خانه آمدم هیچگاه تصور نمیکردم که گریه رعنا نیز به دلیل سوختگی باشد و فکر میکنم که این طفل که آن موقع کمتر از دو سال داشت از صدای فریادهای من ترسیده و گریه میکند و این دیر رسیدن و بیتوجهی به رعنا سبب شد که چشم راست این دختر کاملا از بین برود به گونهای که پزشکان نسبت به تخلیه این چشم اقدام کردند.
سمیه با بیان اینکه تنها آرزویش، کاشتن مو برای رعنا و نصب پروتز چشم برای این دختر است، گفت: پزشکان به دلیل سن پایین رعنا عنوان کردند که نصب پروتز غیرممکن است اما کاشتن مو یکی از اهدافی است که به نظرم باید قبل از رفتن رعنا به کلاس اول اجرایی شود. چرا که قطعا بچهها به رعنا به دلیل کچلی و نداشتن چشم میخندند.
این قربانی اسیدپاشی با بیان اینکه پزشکان عنوان کردند که سن رعنا برای کاشت مو کم است، گفت: گذاشتن کلاهگیس علاجی باشد تا رعنا بزرگتر شود تا بچهها در مدرسه به او نخندند و من نمیدانم که بچههای مردم چه زمانی بزرگ میشوند و یاد میگیرند به بچههای دیگر که ممکن است از لحاظ ظاهری با آنها فرق داشته باشند، نخندند.
پانیذ که این روزها او نیز به پیش دبستانی میرود و خود را برای آموزشهای بیشتر آماده میکند نیز یکی دیگر از قربانیان بیگناه اسید پاشی است. دختربچهای که هنگامی که کمتر از سه سال سن داشت، قربانی کینهتوزی زنی شد که با پدرش در ارتباط بود و هنگامی که این زن با سه لیتر اسید در صدد آن برآمد که مادرش (طاهره) را از سر راه خود بردارد او نیز قربانی اسیدپاشی شد.
پانیذ با اینکه کمتر از رعنا آسیب دیده اما از ناحیه لب و قسمتی از پا و صورت دچار سوختگی شدید شده و هنگامی که همکلاسیهایش از او در مورد جراحتش میپرسند او میگوید که با چای داغ سوخته است.
طاهره در مورد دخترش میگوید: پانیذ پیش از این هنگامی که از او میپرسیدند صورتت چه شده میگفت که از دوچرخه افتاده و حتی به برخی دیگر میگفت که با چای داغ سوخته اما حالا یاد گرفته است که یک پاسخ یکسان برای سوالکنندگان بیاورد و در برابر سوالات مخاطبان میگوید که با چای داغ سوخته است.
آرین هشت ساله بزرگتر از پانیذ و رعناست، او تنها پنج سال داشت که مادرش قربانی اسیدپاشی پدربزرگش (پدر پدرش) شد و هنگامی که مادرش به بهانه آوردن هدیه آرین نزد پدربزرگش رفت این مرد به جای هدیه اسید به او داد. با سن بیشترش دغدغه و نگرانیش از جنس دیگری است، این روزها دغدغه آرین از پیداکردن کلاهگیس مناسب و یافتن پاسخی واحد برای سوالکنندگان بزرگتر است.
او مدتی است که کابوس جدایی از مادرش را میبیند چرا که مدتهاست خانواده پدریاش که مادرش را به این روزگار انداختهاند به دنبال حضانت این طفل هشت ساله هستند و آنگونه که معصومه (مادر آرین و قربانی اسیدپاشی) میگوید آرین این روزها از ترس جداشدن از مادرش شب و روز برایش معنا ندارد و بسیار وابسته شده و حتی اگر او را برای لحظهای از خود جدا کند تصور کند که خانواده پدریاش برای بردن او به خانه خواهند آمد.
شنیدهایم که میگویند کودکان شیرینی زندگی هستند و عصای دست والدینشان در زمان پیری میشوند اما این کودکان که خود قربانی اسیدپاشی شدهاند خود نیازمند عصای محکمی هستند تا با تکیه بر آن کودکی پرمخاطرهشان را سپری کنند و به آینده نامطمئن خود چشم امید بدوزند.