به گزارش خیمه گاه باشگاه خبرنگاران؛ اگر از لحاظ اعتقادى به حجت الهى بودن ائمه معتقد باشيم و هر حركتى كه از آنها صادر شده را الهى بدانيم، هر روشى كه آن بزرگواران در پيش گرفته اند - اعم از صلح و جنگ - قابل توجيه و مورد قبول واقع خواهد شد .
ائمه اطهارعليهم السلام همه نور واحد و معصومند و مرتكب خطا و اشتباه و گناه نمی شوند و هدف آنان نيز يك چيز بوده و هست و آن عزت و اعتلاء و حفظ دين مبين اسلام مىباشد، چنانكه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند: «لا يزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفة; اسلام مادام كه در سايه وجود دوازده امام و خليفه است عزيز و مقتدر است .»
بر اين اساس ائمه هدىعليهم السلام به مقتضاى عصمت و علمى كه دارند، هميشه نافعترين و بهترين راه را براى حفظ اسلام و اعتلاى كلمه حق در پيش ميگيرند و نهايت تلاش خود را در جهت رسيدن به اين هدف مصروف می دارند . تمام دغدغه شان حفظ دين است; چه با شمشير و چه با تدبير . و حركت هر يك از آن حضرات ادامه و مكمل حركت امام ديگر بوده است و همه بر طبق دستور خدا و رسولش عمل كرده اند، چنانكه حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السلام در جواب جابر كه به آن حضرت عرض كرد: نميشود شما هم مثل امام حسن عليه السلام صلح كنيد؟ فرمود:همانا برادرم به امر خدا و رسولش عمل كرد، من نيز به امر خدا و رسولش عمل ميكنم .»
ابو سعيد عقيصا ميگويد: به امام حسن مجتبي عليه السلام عرض كردم: چرا با معاويه صلح نمودى؟ آن حضرت فرمودند: اى ابو سعيد! آيا من حجتخداى تعالى بر خلقش نيستم و امام بعد از پدرم على عليه السلام بر مردم نمي باشم؟ گفتم: چرا هستى . فرمود: آيا من آن كسى نيستم كه رسول خداصلى الله عليه وآله درباره من و برادرم فرمودند: حسن و حسين امامند چه قيام كنند و چه صلح كنند؟ گفتم: چرا هستى . سپس فرمود: پس من چه قيام ميكردم و چه صلح مي نمودم، امام هستم .
اى ابوسعيد! به همان علتى كه پيامبر با قبايل بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مكه زمانيكه از حديبيه برمي گشت صلح نمود من هم با معاويه صلح نمودم، [با اين تفاوت كه] اهل مكه كفار به تنزيل [يعنى به تصريح قرآن] هستند و معاويه و يارانش كفار به تاويل مي باشند . اى ابو سعيد! زمانيكه من امام منصوب از طرف خدا هستم جايز نيست كه در راى و نظرم اعم از اينكه صلح و يا جنگ باشد تخطئه شوم، اگر چه حكمت نظرم مشخص نباشد .»
بنابراين حديث، اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در موقعيت و شرايط امام حسن عليه السلام بود، همان راهى كه امام حسن عليه السلام در پيش گرفت را برمىگزيد و طبيعتا اگر امام حسينعليه السلام هم در آن شرايط و موقعيت بود، راه چاره را تن دادن به صلح مي دانست .
اين بحث را با كلامى از مقام معظم رهبرى در اين زمينه به پايان مي بريم . ايشان مي فرمايند: «ما نبايد در تفاوت شيوه عمل ائمه عليهم السلام به تعداد امامان نظر كنيم، بلكه بايد ائمه را بعنوان فردى كه 250 سال عمر كرده و بنا به شرائط مختلف و نيازهاى هر زمان و امكانات موجود، مختلف عمل كرده است به حساب آوريم . بدون شك اگر خود پيامبرصلى الله عليه وآله هم 250 سال عمر می كرد و در زمان خود با شرائط متفاوت روبرو مي شد، همانگونه عمل مي كرد كه ائمه عليهم السلام عمل نموده اند . »
بررسى شرائط سياسى - اجتماعى دو امامبراى معلوم شدن چرائى روش امام حسن عليه السلام و امام حسينعليه السلام در مقابل معاويه و يزيد بايد موقعيت و شرائط زمان آن دو امام بزرگوار روشن گردد .
علت تفاوت شيوه اين دو امام می تواند مسائل متعددى باشد كه ما در اينجا به چهار تفاوت عمده زمان امام حسن عليه السلام با زمان امام حسين عليه السلام اشاره مي كنيم:
1
- تفاوت موقعيت اجتماعى دو امامامام حسن عليه السلام در مسند خلافت مسلمين بود ولى امام حسين عليه السلام چنين نبود . امام حسن عليه السلام خليفه مسلمين است و يك نيروى طاغى و باغى عليه او خروج كرده است، كشته شدن او در اين وضع يعنى كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز قدرت، ولى امام حسين عليه السلام يك معترض به حكومت موجود بود، اگر كشته مي شد - كه كشته شد - كشته شدنش شهادتى افتخارآميز بود، همانطوري كه افتخارآميز هم شد.
پس اگر امام حسن عليه السلام مقاومت مىكرد نتيجه نهائى آن - آنطور كه ظواهر تاريخ نشان مي دهد - اين بود كه كشته مي شد و يا دست و كت بسته تحويل معاويه داده مي شد و اسير مي گرديد، و اين كشته شدن يا اسارت خليفه مسلمين در مسند خلافت بود و موجب شكست اسلام مي گشت، ولى كشته شدن امام حسين عليه السلام كشته شدن يك نفر معترض به حكومت فاسد بود و اين موجب از بين رفتن فساد و بيدارى مردم عليه فساد و حركت آنان در حفظ اسلام ميشد، كه چنين نيز شد .
2 - تفاوت جو فرهنگى و افكار عمومىروزى كه امام حسن عليه السلام صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تامين كند . در آن روز مردم كوفه تمايلى به جنگ نشان نمی دادند، بگونهاى كه وقتى امام آنها را گرد آورد و خطابهاى ايراد كرد و آنان را به نيك انديشى و پايدارى و استقامت تشويق نمود و روزها و خاطرههاى ستوده جنگ صفين را به يادشان آورد و به آنان چنين وانمود كرد كه در مورد پيشنهاد (صلح) معاويه با ايشان مشورت می كند، در آخر خطابهاش فرمود: آگاه باشيد معاويه ما را به كارى فراخوانده كه در آن نه سربلندى هست و نه انصاف، اگر داوطلب مرگيد سخن او را به خودش برگردانيد و با زبانه شمشير او را به محاكمه خدايى بكشيم و اگر خواستار زندگى هستيد پيشنهاد او را بپذيريم و خشنودى شما را طلب كنيم، مردم از هر سو فرياد برآوردند: مهلت، مهلت، صلح را امضا كن.
آرى كوفه زمان امام حسنعليه السلام كوفهاى خسته، ناراحت، متفرق و متشتت بود، كوفهاى كه اميرمؤمنان عليه السلام در روزهاى آخر ملاقاتش مكرر از مردم آن و عدم آمادگيشان شكايت ميكرد .
مردم همين كوفه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاى زمان معاويه را ديدند و برنامه هاى ضد انسانى تهديد و گرسنگى معاويه عليه خود را تحمل نمودند; بگونه اى كه ابن ابى الحديد معتزلى می گويد: در زمان معاويه شيعيان در هرجا كه بودند به قتل مي رسيدند، بنى اميه دست و پاى اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند بريدند، هر كس كه معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پيامبر بود زندانى شد و يا مالش به غارت رفت و يا خانه اش را ويران كردند.
و طبرى مي گويد: زياد بن سميه كه حاكم كوفه و بصره بود و به تناوب شش ماه در هر كدام از اين دو شهر حكومت مي كرد، «سمرة بن جندب» را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غياب وى امور شهر را به عهده بگيرد، سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد.
.
اين ظلم و جورها واقعا مردم را بىتاب كرد و دنبال راه چاره بودند . از اين رو حدود هيجده هزار نامه به امام حسين عليه السلام نوشتند و براى همكارى با آن حضرت اعلام آمادگى كامل نمودند . از نظر تاريخى اگر امام به آن نامه ها ترتيب اثر نمي داد، در مقابل تاريخ محكوم بود و مي گفتند زمينه مساعدى را از دست داد .
بنابراين از ناحيه كوفه بر امام حسين عليه السلام براى قيام اتمام حجت ميشود بگونه اى كه امام نمىتواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد، ولى در مورد امام حسن عليه السلام قضيه بر عكس است و اتمام حجت بر خلاف بود و مردم كوفه عدم آمادگي شان را اعلام كرده بودند.
3-تفاوت ياران دو امامامام حسن عليه السلام با ياران بى وفايى روبرو بود كه عدهاى از آنها در مقابل تطميع هاى معاويه خود را باختند و برق سيم و زرهاى فتنه گر شام عقل از سرشان ربود و به لشكر معاويه ملحق گرديدند و جمعى ديگر از آنها براى معاويه نامه نوشتند كه ما حاضريم حسن بن علي عليه السلام را دست بسته تحويل دهيم .
امام حسن عليه السلام يارانى داشت كه خود وبال جان آن حضرت شدند بگونه اى كه در اردوگاه آن حضرت به خيمه حضرتش حمله ور شدند و آن را غارت كردند و سجاده را از زير پايش كشيدند و با گستاخى ردايش را از دوشش كشيدند و در ساباط يكى از ياران وى بنام «جراح بن سنان» جلو آمد و با وقاحت تمام آن حضرت و پدر گراميش حضرت علي عليه السلام را متهم به شرك نمود و به ران آن حضرت با شمشير ضربه اى زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسيد . با چنين اصحابى امام چگونه مي توانست در مقابل لشكر منسجم شام به جنگ ادامه دهد؟
در تواريخ آمده است كه آن حضرت از ياران بي وفايش چنين شكوه مي كند: «به خدا سوگند معاويه براى من از اين مردمى كه گمان دارند شيعه هستند بهتر است .»
و در خطبه اى كه معاويه هم در آن مجلس حضور داشت فرمودند: «وقد هرب رسول الله من قومه وهو يدعوهم الى الله حتى فر الى الغار ولو وجد عليهم اعوانا ما هرب منهم ولو وجدت انا اعوانا ما بايعتك يا معاوية;رسول خداصلى الله عليه وآله با اينكه قومش را به سوى خدا دعوت مىنمود، مجبور شد از دست آنها فرار كند و به غار پناه آورد و اگر يارانى داشت هرگز از آنها فرار نمي كرد . من هم اگر يارانى داشتم هرگز با تو اى معاويه بيعت نمي كردم .»
آن حضرت در بيانى ديگر علت صلحش را نداشتن يار و ياور بيان مي فرمايد: «والله ما سلمت الامر اليه الا انى لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته ليلى ونهارى حتى يحكم الله بينى وبينه; به خدا سوگند من حكومت را به معاويه واگذار نكرم مگر بخاطر نداشتن ياران و اگر انصار و يارانى ميداشتم، شبانه روز با او ميجنگيدم تا اينكه خداوند بين من و او حكم كند .»
اما حضرت امام حسين عليه السلام يارانى داشت كه هر چند از نظر كميت تعدادشان اندك بود ولى از نظر ايمان و استقامت و وفادارى نظير نداشتند; بگونهاى كه خود آن حضرت آنان را چنين مىستايد: «اما بعد فانى لا اعلم اصحابا اوفى من اصحابى ولا اهل بيت ابر ولا اوصل من اهل بيتى فجزاكم الله عنى خيرا; من اصحابى با وفاتر از ياران خود سراغ ندارم و خاندانى نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود نمی شناسم . خداوند از جانب من به شما پاداش نيك دهد .»
4
- تفاوت روحيات و رفتار معاويه و يزيدمعاويه و يزيد هر چند در اصل هدف (از بين بردن اسلام و غصب حق اهل بيت) متحد بودند و هر دو يك هدف را دنبال مي كردند ولى در رفتار و روحيه، دو تفاوت عمده با هم داشتند كه همين تفاوتها عكس العمل هاى مناسب خود را از ناحيه امامان عليهم السلام مي طلبيد:
الف - كهنه كار بودن معاويه و خام بودن يزيد: معاوية بن ابى سفيان در حل و فصل مشكلات از مهارت خاصى برخوردار بود و به اصطلاح امروزى كهنه كار و آزموده بود و بدينوسيله توانسته بود مردم شام را با خود همراه كند و افكار عمومى را با حكومت شام هماهنگ نمايد، ولى يزيد بن معاويه جوانى خام و بي تجربه و فاقد اين مهارتها بود.
ب - قيافه دين گرايانه معاويه و فسق علنى يزيد: معاويه كفر را در لباس نفاق پوشانده بود و كينه اسلام و اهل بيت عليهم السلام چنان در دل او ريشه دوانده بود كه در پاسخ «مغيرة بن شعبه» كه از او خواسته بود تا قدرى درباره خاندان علي عليه السلام و شيعيانش به عدالت رفتار كند، گفته بود: «لا والله الا دفنا دفنا;به خدا قسم هدفم دفن [نام پيامبر و اسلام] است .» اما وى با همه كينهاى كه نسبتبه اسلام داشت، تظاهر به اسلام و دين دارى می نمود و ظواهر دينى را رعايت میكرد . او نقاب دين به چهره داشت و بگونهاى عمل نمود كه مردم را دچار ترديد و دو دلى كرد و همانطور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خبر داد، دين خدا را مايه فريبكارى و بندگان خدا را بردگانى حلقه بگوش و مال خدا را ملك اختصاصى خويش ساخته بود.
اين روحيه معاويه، كار امام حسن عليه السلام را پيچيده تر نموده بود و بايد سالها مي گذشت تا چهره مزورانه فرزند هند جگرخوار براى مردم آشكار مي شد . صلح امام حسن عليه السلام اين مهم را بخوبى به انجام رساند و چهره واقعى معاويه و بنى اميه را به مردم نشان داد . به خاطر همين روحيه حيله گرانه معاويه است كه امام حسين عليه السلام در مدت ده سال اول امامتش كه در زمان سلطنت معاويه واقع شده بود قيام نكردند، اما با مرگ معاويه و شروع سلطنت يزيد دست به قيام زدند .
ولى يزيد به عنوان عنصر مقابل امام حسين عليه السلام جوانى عياش، آلوده به گناه و سگ باز بود . او با شرابخوارى علنى دستورات دين مبين اسلام را زير پا میگذاشت . اشعارى كه از وى در كتب شيعه و سنى در اين زمينه نقل شده، به وضوح نمايانگر اوج فساد و انحراف او ميباشد.
يزيد به صراحت اظهار كفر مي كرد، چنانكه وقتى سر مبارك حضرت سيد الشهداءعليه السلام را جلوى او گذاردند با چوب خيزران به لبهاى مبارك حضرت اشاره كرد و اشعارى را خواند كه از جمله آن اشعار دو بيت زير است:
«بنى هاشم با حكومت بازى كرد، نه از عالم بالا خبرى رسيده و نه وحي اى نازل شده است . من از نسل قبيله خودم نيستم اگر از فرزندان احمد انتقام آنچه درباره پدران من انجام دادند را نگيرم .»
چنانكه ملاحظه مي فرمائيد در اين اشعار فرزندزاده طلقاء علنا رسالت پيامبر را تكذيب مي نمايد و با خود عهد میكند كه انتقام مشركين جاهليت را كه بدست پيامبرصلى الله عليه وآله به هلاكت رسيده بودند از خاندان آن حضرت بگيرد .
يزيد با دهن كجى آشكار به اسلام و دستورات حياتبخش آن، از نظر اعتبار و آبرو به جايى رسيده بود كه «اخطل شاعر» - به روايت بيهقى - رو به روى او چنين گفت: «اى يزيد حقا كه دين تو همچون دين درازگوش است، بلكه تو از هرمز كافرترى . »
طبيعى است كه اعتراض در مقابل چنين حاكمى كه آبرويش به خاطر فساد نزد مردم بر باد رفته است، افتخارى بزرگ است، هر چند انسان در اين اعتراض جانش را از دست بدهد .
امام حسن عليه السلام صلح نكرد بلكه صلح را بر او تحميل نمودند، او در مقابل گروه باغى و ياغى شام ابتدا قيام كرد و در رويارويى با معاويه، نيروهايش را به منطقه «مسكن» گسيل داشت اما بخاطر عواملى كه بيان شد، ناچار تغيير سنگر داد و تدبيرى انديشيد كه بسان شمشيرى دولبه به جان معاوية بن ابى سفيان بن حرب افتاد، زيرا معاويه در مقابل تدبير امام دو راه بيشتر نداشت; يا به مواد معاهده صلح عمل كند كه در اين صورت امام حسن عليه السلام به هدفش يعنى عمل به احكام اسلام طبق كتاب و سنت، حفظ خون شيعيان و گرفتن خلافت از دست غاصبان كاخ نشين شام ميرسيد و يا اينكه مواد معاهده را زير پا بگذارد - كه معاويه اين راه را برگزيد - و در اين صورت نقاب از چهره حيله گر و فريبكارانه معاويه كنار زده ميشد و مردم پى به جنايت و فساد روحى او ميبردند و زمينه براى قيام عليه بنى اميه فراهم ميگشت، كه چنين هم شد .
بنابر اين، صلح امام حسن عليه السلام راه به وجود آمدن نهضت عاشورا را هموار ساخت و نتايج آن را قابل عرضه ساخت و به قول عالم بزرگ و جليل القدر، مرحوم سيد شرف الدين رحمه الله، شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد حسنى بود . از نظر خردمندان، روز ساباط امام حسن عليه السلام به مفهوم فداكارى بسى آميخته تر است تا روز عاشوراى امام حسين عليه السلام; زيرا امام حسن عليه السلام در آن روز در صحنه فداكارى نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب ايفا كرد.
.