به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،
مهتاب در مورد زندگیش می گوید: در خانواده متوسطی به دنیا آمدم. سه خواهر و دو برادر دارم. تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم و بعد از آن پدرم دیگر اجازه نداد به مدرسه بروم. 18 ساله بودم که به اصرار خانواده ازدواج کردم. شوهرم در یک شرکت خصوصی کار می کرد.
وقتی دخترم فریبا به دنیا آمد، فهمیدم شوهرم معتاد است و هروئین تزریق می کند. به دلیل اعتیاد شوهرم زندگی ما کم کم از هم پاشید. شوهرم برای آن که مرا وابسته به زندگی کند، مرا نیز معتاد کرد تا نتوانم طلاق بگیرم ولی من طلاق گرفتم.
بعد از طلاق به دلیل این که نمیتوانستم خرج و مخارج دخترم را بدهم فریبا را به پدرش سپردم. فریبا شناسنامه نداشت، هر بار شوهرم شناسنامه گرفتن برای دخترم را به هفته دیگر موکول می کرد. تا این که مدتی بعد شوهر سابقم به خاطر مصرف بیش از حد هروئین مرد و با آواره شدن دخترم، مجبور شدم او را پیش خودم بیاورم. شوهرم اینقدر شناسنامه گرفتن دخترم را به تاخیر انداخت که بالاخره مرد و دخترم بدون شناسنامه ماند.
هنوز هم فریبا شناسنامه ندارد؟تازه مادرم توانسته با کلی دوندگی برایش شناسنامه بگیرد اما به این دلیل 12 ساله است نتوانسته او را در مدارس عادی ثبت نام کند و مسئولان مدرسه گفتهاند سنش برای نشستن سر کلاس اول زیاد است به همین دلیل مادرم مجبور شد او را در مدرسه بزرگسالان ثبت نام کند تا حداقل بتواند چند سالی خواندن و نوشتن یاد بگیرد.
چرا طی مدتی که دخترت را به خانه خودت آورده بودی، برایش شناسنامه نگرفتی تا در 12 سالگی به کلاس اول ابتدایی نرود؟فوت نامه شوهرم را ندارم. در ثبت احوال هم گفتند باید پدرش برای گرفتن شناسنامه اقدام کند. پدرش هم که هیچ کاری در این باره انجام نداد این شد که سرنوشت دخترم به اینجا رسید.
شغل پدرت چیست؟پدرم کشاورز بود اما حالا از کار افتاده و پیر است.
بعد از ازدواج اولت ازدواج کردی؟بله، به صورت صیغهای ازدواج کردم تا حداقل سایه یک مرد بالای سرم باشد.
همسر دومت هم معتاد بود؟نه، فقط من اعتیاد داشتم.
همسرت از اعتیادت اطلاع داشت؟میدانست من معتادم. هر بار هم اعتراض میکرد که دست از اعتیاد بردارم اما اینقدر درگیر شده بودم که حتی تصور ترک هم آزارم میداد و حاضر نبودم به هیچ عنوان اعتیادم را ترک کنم. انگار زندگیم به مواد وابسته بود.
زن دوم همسرت بودی؟نه، شوهرم مجرد بود که با من ازدواج کرد.
در مورد ارتکاب سرقت توضیح بده؟شوهرم راننده مسافرکش بود. به خاطر اعتیادم و درآمد کم شوهرم، پولی نداشتیم که زندگیمان را با آن بچرخانیم. با شوهرم تصمیم گرفتیم به عنوان طعمه، مردی را به خانه آورده و از او سرقت کنیم. اولین طعمه وقتی وارد خانه شد، شوهرم به طرفش حمله کرد و تمام پولهایش را گرفت تا به پلیس زنگ نزد. آن مرد که فکر میکرد با پول دادن آبرویش نخواهد رفت، یک میلیون تومان پول و دستبند طلایش را به شوهرم داد تا او در را باز کند و اجازه رفتن بدهد. امابه پلیس شکایت کرد و گفت آن دستبند سه میلیون تومان ارزش داشته، در حالی که ما آن را ششصدهزار تومان فروختیم.
چند بار دست به چنین سرقتهایی زدید؟فقط همین یک بار.
چگونه دستگیر شدید؟یک هفته بعد، مأموران با شکایت مرد مالباخته به خانه ما آمدند و من و شوهرم را دستگیر کردند. وقتی ما اعتراف کردیم که خودش به خانه ما آمده، حرفی نداشت که کارش را توجیه کند.
اولین بار است که به زندان آمده ای؟نه، سابقه دوم است. در سابقه قبلی یکی از دوستان برادرم ماشینی دزدیده بود که مرا سوار کرد و پلیس با دیدن پلاک دستکاری شده، مشکوک شد و دستگیرمان کرد. هر چه گفتم من بی گناه هستم باور نکردند.
چه مدت در زندان ماندی؟چهار ماه.
این بار به چه مدت حبس محکوم شدهای؟هنوز بلاتکلیف هستم. دو ماه است که بازداشت شده و منتظر حکم مانده ام. البته شنیدهام برایم جریمه و 30 ضربه شلاق غیر از ردمال صادر میشود ولی هنوز حکمم ابلاغ نشده است.