من یه دختر بچه ی پر جنب و جوش بودم، چادرم همیشه همراهم بود همه جا حتی کوه هم با هم می رفتیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

--------------------------------------------------------------------

زمان جنگ بود؛ سال ۶۷. آن روز را با خبری که پدرم برایمان داشت آغاز کردیم. خبر این بود:تا یکی دو ساعت دیگر! آقای رئیس جمهور، آقای خامنه ای (حفظه الله)، قرار است برای بازدید کارخانه ما بیایند. پدرم که هنوز هم در حسرت جنگیدن رو در رو با دشمن، و در آرزوی شهادت است مدیر عامل کارخانه ای بود که تجهیزات موشک ها را می ساختند. کارخانه ای در شهرک صنعتی کاوه که آن موقع ها تازه تأسیس بود. ما هم در مجتمعی که کنار کارخانه ساخته بودند زندگی می کردیم.

حالا این خبر می توانست چه ربطی به یک دختر ۵ ساله داشته باشد؟

چند وقت پیش در مراسم ۲۲ بهمن توی سالن بزرگ کارخانه جشنی برپا شده بود. این شعر را که یادتان هست؟

مثل غنچه بود آن روز
غنچه ای که روئیده
در هوای بهمن ماه
بر درخت خشکیده

من این شعر را دکلمه کرده بودم و پدر و همکارانش، که از این دکلمه خوانی خوششان آمده بود، برای خوشامدگویی به حضرت آقا، مرا انتخاب کرده بودند.

اما برای حضور در محضر ایشان باید چه لباسی می پوشیدم؟ مادرم دست به کار شد. یکی از چادرهای خودش را برداشت و روی سرم گذاشت. اندازه زد و کوتاهش کرد. نوبت به دوختن پائین چادر که رسید، خبر دادند آقای خامنه ای رسیده اند.

چادر کوتاه شده مادرم را همان طوری سرم کردم و برای استقبال از ایشان رفتم.

جمله های ابتدایی را که احتمالا سلام و عرض ادب و احترام و خیر مقدم بود یادم نیست. اما این جمله را در پایان گفتم: سلام ما را به رهبر عزیزمان برسانید!

و بعد حضرت آقا خم شدند و با محبتی پدرانه سرم را بوسیدند.

و این گونه بود که اولین تجربه چادر مشکی پوشیدن من هم زمان شد با اولین دیدار با رهبرم و مقتدایم. شاید همین نور ولایت بود که باعث شد این مشکی دلنشین همراه همیشگی من باقی بماند.

من یه دختر بچه ی پر جنب و جوش بودم، چادرم همیشه همراهم بود همه جا حتی کوه هم با هم می رفتیم.

هرچقدر گذشت علاقه و اشتیاقم به چادر بیشتر شد ، هیچ وقت نشد ازش خسته بشم یا نخوامش ، هرچه نگاهم به دنیا و مسائل اطرافم بازتر می شد به چادرم بیشتر افتخار می کردم و حالا من چادر رو بزرگترین نماد فرهنگی می دونم که همیشه همراه آدمه و بدون هیچ حرف و بحث و هزینه ای با تمام انگیزه و اهدافی که باعث انتخاب همیشگی اش میشه پیام بلند خودش رو فریاد می زنه.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار