حاج یعقوب درباره زندگی فرزند شهیدش و چگونگی حضور در گردان غواصی «لشکر17 علیابنابیطالب(ع)»میگوید:فرزندم سال 1348 در منطقه «سربند» اراک متولد شد و تا سال اول ابتدای در همان جا درس خواند. یوسف فرزند اولم بود. بغیر از او هشت پسر و دو دختر هم دارم. پس از آن به شهر قم آمدیم و دوره راهنمایی را در مدرسه «علامه حلی» در چهارراه غفاری گذراند.پس از پایان دوره راهنمایی تصمیم گرفت به حوزه علمیه برود و طلبه بشود اما من مایل نبودم و دوست داشتم که درس خود را در دبیرستان ادامه دهد.
یوسف برای اینکه رضایت قلبی من را کسب کند همزمان با اینکه به حوزه علمیه میرفت،در دبیرستان شبانه نیز ثبتنام کرد و دیپلم گرفت.جنگ که آغاز شد به عنوان روحانی رزمی- تبلیغاتی از سوی «لشکر 17 علیابنابیطالب(ع)» قم چندین مرتبه به جبهه اعزام شد.برای عملیات «کربلای 4» حدود پنج ماه آموزش غواصی دید و به گردان غواصی این لشکر منتقل شد.
چند روز پیش از آخرین اعزامش هنگامی که برای وضو گرفتن پای حوض رفتم حرکاتش را زیر نظر گرفتم. این بار حالت عرفانیتری داشت به گونهای که همچنان نوع وضو گرفتنش را با خودم مرور میکنم. هنگام اعزام همراهش به ایستگاه قطار رفتم. پس از اینکه خداحافظی کردیم و به داخل واگن قطار رفت از پنجره سرش را بیرون آورده بود و تا آنجا که میشد پس از حرکت قطار به همدیگر چشم دوختیم و با دست بار دیگر خداحافظی کردیم.
این اعزام حدود یک هفته پیش از آغاز عملیات «کربلای 4» انجام شد. در فاصله این روزها که میخواست عملیات اجرایی شود، خواب میدیدم که در منزلمان را میزنند پا شدم و رفتم در را باز کردم. آن سوی در یک آقای عمامه سبز و بلند قامت ایستاده بود. اجازه گرفت و داخل شد. سپس به پارکینگ آمد. پس از بازدید از آنجا که کتابخانه یوسف در آن قرار داشت پرسیدم «کاری دارید؟»، جواب داد: «آمدهام اینها را ببینم» و رفت.
سرانجام مارش عملیات «کربلای 4» را رادیو پخش کرد. اما بعدازظهر آن روز اعلام کردند که این عملیات ناکام مانده است. حدود 19 روز از سرنوشت فرزندم بیاطلاع بودیم تا اینکه بیتابی مهلت نداد و همراه «احمد غلامی» از دوستان پسرم که در عملیات کربلای 4 مجروح شده بود به اندیمشک رفتیم. هنگامی که به پادگان این شهر رسیدیم راهمان نداند و گفتند برگردید. از آنجایی که قرار بود در همان روز عملیات «کربلای 5» اجرا شود، احمد از من جدا شد و با همان مجروحیتش به جبهه رفت. من هم به شهرمان آمدم.در هفته چندبار به بنیاد شهید و سپاه مراجعه میکردم اما آنها هم اطلاعی نداشتند تا اینکه پس از 42 روز شهادتش هنگامی که بار دیگر به بنیاد شهید مراجعه کردم به طور اتفاقی اسم فرزندم را در برگهای که دست آقای «لشکری» رئیس بنیاد شهید استان قم بود، دیدم. به خانه آمدم و به خواهرم گفتم که یوسف شهید شده اما به مادرش هیچ چیز نگویید چرا که در این مدت بسیار بیقراری میکرد. میدانستم اگر بفهمد حالش بسیار بد خواهد شد.
یک روز پیش از تشییع پیکر 80 شهیدی که فرزند من هم جزو آنها بود، عراق شهر قم را بمباران کرد. تعدادی از مردم خیابان آذر و بازار نیز در آن شهید شدند. برای همین قرار شد تشییع شهدا پس از تشییع پیکر مردم شهید انجام شود. دشمن در روز تشییع پیکرهای شهدا بار دیگر شهر قم را بمباران کرد. برای همین مراسم تشییع بسیار باعجله برگزار شد. هنگامی که در سردخانه پیکر فرزندم را دیدم سکته خفیف کردم. تن او لباس غواصی پلنگی شکل بود. اندامش در آن لباس بسیار زیبا شده بود. یکی از پاهایش کفش غواصی داشت و دیگری برهنه بود. با اینکه پیکرش حدود 42 روز در خاک عراق مانده بود اما جسدش بوی بدی نداشت. صورتش را با گلاب شستیم و آماده تشییع شدیم. با دیدن این موارد و سکتهای که کرده بودم من را به بیمارستان «نیکویی» قم بردند. آن زمان پزشکان هندی در آن فعالیت داشتند. برای اینکه حالم خوب شود دو عدد آمپول شیری به من تزریق کردند. از آن موقع به بعد طرف راست بدنم کمی «لمس» شده است.
یوسف در جزیره ماهی منطقه «بوارین» به شهادت رسیده بود. او شش سال درس طلبگی خواند و در تمام مدت زندگیاش در دوران نوجوانی بیشتر از اینکه در خانه باشد مسجد بود. یادم میآید وقتی قرار شد در گردان غواصی حضور یابد فرماندهاش با او مخالفت کرده و گفته بود: «ما به تو پشت جبهه بسیار نیازمندیم، بهتر است بمانی.» اما پسرم تصمیمش را گرفته بود.پس از شهادت یوسف تا چند سال به بنیاد شهید نرفتم تا اینکه یکی از برادران پاسدار آمد و از مقابل تنور نانوایی به اجبار من را به بنیاد شهید برد تا برای فرزند شهیدم پرونده تشکیل بدهم.
از پنجسالگی کشاورزی و کار روی زمین را آموخته بود. همین باعث شده بود در دوران ابتدایی در فصل تابستان به روستا بیاید و در کار کشاورزی کمک دست ما باشد. آن زمان حقوقش «دو قران» بود. یادم میآید وقتی قرار شد حیاط منزلمان را سنگفرش کنیم او هزینهاش را تقبل کرد. علاوه بر این با مقدار پساندازی که داشت مقداری هم برای مادرش هدیه و وسایل خانه خرید.مادرش هیچگاه محبتهای او را فراموش نکرده است. وابستگی او به یوسف باعث شد پس از شهادتش به دلیل مویه و شیون بینایی یکی از چشمانش را از دست بدهد.
به گزارش ایسنا،پدر شهید یوسفخانی در پایان صحبتهایش چند توصیه داشت. او گفت: همیشه تفرقه مذهبی دلیل ایجاد و اختلاف بین شیعه و سنی است.خوشبختانه اکنون آگاهیبخشی با مقام معظم رهبری مبنی بر حفظ وحدت سبب شده است تاکنون دشمنان در این مورد ناکام بمانند. از همین رو بر ماست که همچون ایشان به این مسأله حفظ وحدت در هر موضوعی توجه داشته باشیم.از سوی دیگر اگر حق را بشناسیم به راحتی میتوانیم حقیقت را درک کنیم و در مسیر حق گام برداریم.
حاج یعقوبخانی در بخش دیگر سخنانش یادآور شد:از سال 69 که به تهران آمدهایم در این مدت تنها دو یا سه بار از سوی بنیاد شهید و شهرداری به دیدار ما آمدهاند. خدا جوانان مسجد امام سجاد (ع) شهرت رضویه (کاروان) را خیر دهد که هر چند وقت گروهی میآیند و از ما سرکشی میکنند.
بسمه تعالی
وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی
پدرگرامی مطالبی چند برایتان متذکر میشوم که لازم است:
1-سعی کنید همیشه هدف و نیتتان برای خدا باشد و در سختیهای زندگی صبور و شکیبا باشید که این دنیا مکان گذر است فقط سعی کنید برای خودتان توشهای جمع کنید که آن دنیا دست خالی نباشید که حساب بسیار سخت است.
2-پدر جان همیشه از رهبرعزیزمان تبعیت کنید و فرمانبردار ایشان باشید و مطمئن باشید کسی مثل ایشان نیامده و نخواهد آمد غیر از ائمه و پیامبران صلواتالله علیهم اجمعین.
3-از انقلاب اسلامی حمایت کنید و قدر آن را بدانید. به خدا چیزهایی در این انقلاب ما دیدیم و فهمیدیم که فکر نمیکنم این چیزها را به این آسانیها شما دیده باشید. مطیع خدمتگزاران به این انقلاب باشید و به آنها بد نگویید.
4-در مرگ و شهادت من تا آنجا که میتوانید آه و زاری و گریه نکنید چون دشمنان اسلام شاد میشوند و بجای گریه یک مقدار به فکر بیایید. اینها همه زنگ خطر است، امروز من و فردا دیگری، پس فردا حتما شما خواهید رفت. در این کسی شک ندارد پس به فکر دنیای آینده خودتان باشید. نمازهایتان را درست بخوانید، رکوع و سجودهایش را خوب انجام دهید، از گناهان دوری کنید،غیبت نکنید و هر کاری که میکنید خدا را در نظر بگیرید، همه کارهای دنیوی و اخروی دست اوست و هرچه او بخواهد همان خواهد شد و گریه شما به حال من فایدهای ندارد پس باید هر کس به حال خودش گریه کند که چی دارد در آن دنیا با دست پر است یا نه عملی ندارد چهار تا نماز ناقص،حمد و سوره غلط، چهار تا نماز باطل یا اعمال ناقص دیگر با انبوه زیاد گناه.
5-از شما پدر و از مادر و از برادرانم میخواهم که مرا ببخشید و از دوستان و فامیلها یک به یک این را بخواهید که اگر بدی از ما دیدند ببخشند چون که حساب سخت است، آقا حق الناس سخت است به خدا سختتر از آن چیزی که ما فکر میکنیم.عقایدتان را درست کنید چون خدا یکی است و عادل است. پیامبران،ائمه،معاد،به همه اینها یقین صد در صد داشته باشید، به فروع دین: نماز،روزه،خمس،حج،جهاد،امر به معروف و غیره اعتقاد داشته باشید و عمل کنید.
برادرانم را وا دارید نماز بخوانند، به طرف خدا بروند، قرآن،این کتاب عظیم را فراموش نکنید و همیشه بخوانید و بقیه اعمال را به طرز صحیح انجام دهید. به خدا پدر جان، این دنیا مکان امتحان است مثل آنکه یک سال به شما مهلت دادهاند درس بخوانی از وقتت استفاده کنی و آنچه خدا خواسته انجام دهی. اگر این یک سال را خوب خواندی آخرش پرونده قبولی داری و اگر تنبلی کردی، اگر خواهشهای نفسانی جلو آمد،اگر در موقع نماز شیطان سوار شد و نماز را ناقص خواندی، اگر اعتنا به قرآن نکردی، با خدا رابطه نداشتی،مشغول غیبت و دروغ و تهمت و زدن بر سر بچه شدی،اگر شیطان افسار به گردن انداخت، اگر غلام حلقه به گوش شیطان شدی به خدا اگر توی سرازیری افتادی، به خدا به خودش قسم مشکل است.برگشت مشکل است.از حالا برگرد دیگر توی مجالس غیبت و گناه ننشین،با بینمازها سرو کار نداشته باش، نمازت را کامل بخوان،سعی کن متکی به خدا باشی. به حق خود قانع باش و هر آن مقدار که خدا صلاح بداند همان است و بس.
به خدا این عالم تمام شدنی است، بخدا همه ما فانی میشویم همان ساعتی که خداوند مقرر فرمود به خدا نه یک ثانیه دیر میشود نه زود، فقط کاری باید بکنی که آن لحظه آماده باشی و نمیدانی آن لحظه کی است؛ پس همیشه آماده باش. همیشه به یاد خدا باش. مرگ را همیشه جلوی چشم خودت ببین. از مرگ نترس. مومن آن است که عاشق دیدار با خداست و دوست دارد هر چه زودتر از این جهان از این قفس پرواز کند و به معبودش برسد و روح را از زندان جسم نجات دهد. کسی از مرگ و پیوستن به خدا میترسد که عملی نداشته باشد. پس سعی کنید عملهایتان را زیاد کنید و خالص واجبات را انجام دهید و در واجبات کوتاهی نکنید.
نماز اول وقت بخوانید، از محرمات الهی، از گناهان، از آزار دیگران و از همه پلیدیها بدور باشید آنوقت است که منتظر مرگ است انسان، که کی به خدایش میرسد کی به قرب الهی میرسد کی به بهشت جاودان با آن توصیفهای عجیب میرسد. به خدا برای مومن جز نزدیک شدن به خدا چیز دیگری مزه ندارد چیز دیگری را نمیخواهد فقط دوست دارد که خداوند از او راضی باشد و رضایت خداوند به این است که هرچه امر کرده انجام دهی و آن چه را که نهی کرده ترک کنی به خاطر همین است که حضرت علی (ع) موقعی که ضربت میخورد، نمیگوید زینبم، نمیگوید حسینم،نمیگوید حسنم، نمیگوید ام کلثوم،نمیگوید حکومت، چیزی دیگر نمیگوید، فقط میگوید «فزت برب الکعبه»، به خدای کعبه قسم رستگار شدم. به خدای خود رسیدم.
در مورد کتابهای من:
سعی کنید یکی از بچهها لااقل طلبه بشود و از این کتابها استفاده کند و اگر این کتابها ماند، اگر خودت خواندی بخوان و الا حق اینکه پخش کنی،نداری و اگر نخواستی وقف کتابخانه فیضیه کنید.
والسلام
یوسف خانی – روز یکشنبه 1365/7/6