مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانمها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر میشود آشنا هستید.
اگر
شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید
می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام
خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.
----------------------------------------------------------------
تقدیم به مادرانی که امام خمینی (ره) با اعتماد بر امانتداری آنان فرمود سربازان من در گهواره اند و مادرانی که این چنینند تا ظهور
همه چیز از اون روزی شروع شد که زهرا آمده بود خانه ی ما صحبت از وبلاگ شد و او گفت راستی آن مطلب فرشته ی 90 سانتی درباره ی فاطمه زهراست؟ من گفتم اسمشو نگفتن تو چه کسی رو میگی؟ و زهرا برام توضیحاتی داد که منو با یک فرشته ی 90 سانتی دیگه یعنی فاطمه زهرا و مامان دغدغه مندش آشنا کرد. برای این خاطره خیلی پیگیری کردم، علاوه بر متن خاطره ، چند تا مصاحبه ی تلفنی و حضوری هم انجام دادم. امیدوارم این خاطره برای افرادی که فرزندانشان را برای یاوری امام زمان عجل الله می پسندند مفید واقع بشه. به امید رضایتش (عج)
بسم الله الرحمن الرحیم
همیشه بزرگترین آرزویم این بوده که آنگونه که خدا می پسندد زندگی کنم. قبل از ازدواجم خیلی کتاب خوندم و از اساتید بزرگواری استفاده کردم تا بتونم انتخاب درستی داشته باشم. همسرم و فرزندم رو از بزرگترین امانتهای خدا می دونستم و برای همین برای هرکدومشون خیلی کتاب خوندم و از خیلی از کلاس ها و برنامه ها و سخنرانی های اساتید استفاده می کردم و می کنم تا بتونم خوب امانتداری کنم.
به نظرم تمام دستورالعمل های معنوی کتاب ریحانه بهشتی رو انجام دادم. فاطمه زهرا هنوز به دنیا نیامده بود که اسمشو انتخاب کردیم . باهاش حرف می زدم . براش از اهل بیت میگفتم . کتاب داستانهای کودکانه از زندگی اهل بیت رو براش می خوندم. همین الان هم شیفته ی همون داستان هاست .
من همیشه سعی کردم آنگونه که خدا می پسنده زندگی کنم اما وقتی منتظر فاطمه زهرا بودیم مراقبتم چندین برابر شده بود. وقتی آدم می دونه ممکنه هررفتار و گفتار و حتی فکرش روی امانتی که بهش سپرده شده تاثیر بزاره برای همه چیز خیلی بیشتر مراقبت می کنه. ای کاش خانوم های معتقد می دونستند چه لطف ویژه ای شامل حالشون میشه در این دوران که خدای بزرگ توان ویژه ای رو عنایت می کنه برای تهذیب نفس و اونهایی که قدر می دونند خیلی جلو می افتند در سیر تقرب الهی.
من شاغل بودم موقع صحبت با آقایون همکارم خیلی دقت می کردم که فقط در حد ضرورت و در درستترین شکل ممکن باشه. چون شنیده بودم روایت داریم زمان بین نماز ظهر و عصر از مواقع استجابت دعاست همیشه بین این دو نماز دعا می کردم فرزندم سالم، صالح و زیبا باشه. و هر وقت که پیش می آمد دو رکعت نماز می خوندم و هدیه می کردم به حضرت زهرا و متوسل می شدم بهشون برای دخترم. الان هم همینطوره همیشه براش دعا میکنم چون می دونم دعای پدر و مادر در حق بچه هاشون زود به اجابت می رسه.
از روز اولی که فاطمه زهرا به دنیا آمد با اینکه تابستان بود هروقت بیرون می بردمش روسری سرش می کردم بعد اگر می دیدم گرمش شده یا اذیت میشه روسری اش را درمی آوردم فقط می خواستم از اول بدونه که پوشش بیرون خونه با خونه فرق داره.
من معتقدم هر آنچه نوزاد می بینه و می شنوه روش اثر می زاره . از همان اوایل نوزادی اش هروقت می خواستم نماز بخونم به اتاق او می رفتم یک سجاده کوچک کنار سجاده ی خودم پهن میکردم و فاطمه زهرا رو روی اون میگذاشتم و چادر نماز کوچولویش را هم رویش می انداختم و او مثل تمام نوزادها با حرکت دستش با چادرش بازی می کرد.
آروم آروم بزرگ شد من هیچ وقت این رویه رو ترک نکردم. وقتی شروع کرد به چهار دست و پا راه رفتن هم همین طور بود. تا تقریبا دو ونیم ساله شد. دیگه همش چادر مشکی منو سرش می کرد و خیلی دوست داشت با چادر من بیرون بره. روز اربعین امام حسین علیه السلام اونقدر بیتابی کرد که من یکی از چادرهای خودمو براش کوتاه کردم و دوختم. یک چادر ساده بدون آستین فقط کش داشت. خیلی خوشحال شد.
خیلی ها بهم گفتند چادر عربی براش بدوز یا یک چادر آستین دار که توش راحت باشه اما من میخواستم او درست چادر سرکردن رو هم یاد بگیره. هیچ وقت قصدم نداشتم که او در سن کم چادری بشه اما برایم حیا داشتنش خیلی مهم بود. اصلا نمی خواستم او چادر سرش کنه اما بلد نباشه یا براش مهم نباشه چادرشو درست نگه داره.
الان که سه سال و نیمش هست خیلی بهتر از من چادرشو نگه می داره و حتی گاهی به من تذکر می ده که رویم را درست بگیرم. انگار دقیقا یاد گرفته این پوشش آدابی داره که رعایتش لازمه.
همونطور که گفتم برای من باحیا بودنش مهم بود. هیچ وقت حتی از همان نوزادی او را بدون شلوار یا جوراب شلواری بیرون نبردم . یا بلوز رکابی جلوی نامحرم تنش نکردم. من فقط یک سری نکات این شکلی را رعایت کردم و هیچ وقت لازم نشد به او بگویم اینطور لباس بپوش . خودش تفاوت بین محرم و نامحرم و حتی پدرش را با بقیه ی محارمش می داند. پیش دایی و عموهایش هم لباس بدون آستین نمی پوشه البته من سعی کردم در کنار این حفظ حرمتهایی که او دارد بهترین و زیباترین لباس ها را برایش تهیه کنم.همیشه و همه جا چه تو خونه چه بیرون موهاش مرتبه. زیباترین کش ها و گیرمو ها رو داره بدون اینکه تو باب تجمل و اسراف بیفته خودش حتی لباس های تو خونه اش رو هم ست می کنه .
فاطمه زهرا نه ماهش بود که من برای خرید لباس هایی که هم زیبا باشد هم رعایت حریم ها را کرده باشد مستاصل شدم . دوست داشتم برایش یک پیراهن زیبا بخرم اما حتی یک پیرهن دخترانه نبود که حداقل آستین کوتاه داشته باشد همه شان بندی بودند! تنها راه حل را آن دیدم که دوره ی خیاطی را که قبلا در دوران مجردی رفته بودم تکمیل کنم و خودم برایش لباس بدوزم. حالا همه ی لباس هاشو خودم می دوزم حتی لباس خونه ای هاشو. وقتی لباس هایی که براش دوختم رو می پوشه و همه تو مهمونی ها می گن وای چقدر لباسات قشنگه او با افتخار میگه مامانم خودش برام دوخته.
اوایل که چادری شده بود سعی می کردم جاهایی ببرمش که به خاطر چادری بودن تحسینش کنند امام زاده ها، هیئات و مراسم عزا یا شادی ائمه، مسجد، راهپیمایی ها. مثلا راهپیمایی 22 بهمن پارسال واقعا یک خاطره ی خیلی خوب براش شد . یا مادرم اینها در ایام فاطمیه مراسم می گیرند و ماکت بخشی از بقیع و خانه ی حضرت زهرا را به صورت نمادین می سازند پارسال دنبال چادر می گشتند که در آنجا بگذارند یکی از چادرهای فاطمه زهرا را گذاشتند. عجیب این مساله روی او تاثیر داشت و او را بیشتر از قبل عاشق چادر کرد آخر دخترم عاشق حضرت زهراست.
همیشه برایش از حضرت زهرا تعریف می کردم اصلا دوست دارد همه اش از اهل بیت برای او بگویم و من سعی میکنم با زبان خودش زیبایی های زندگی اهل بیت را برایش تعریف کنم . از اینکه ایشان چقدر فرزندانشان را دوست داشتند چطور با آنها بازی می کردند چطور برایشان شعر می خواندند و ... اینکه من برای اینکه مامان خوبی باشم همه اش سعی می کنم از حضرت زهرا یاد بگیرم.
دخترم شیفته ی اهل بیت است . من برای او از بسیاری از زیبایی ها تعریف کرده ام. از دریا جنگل باغ پرنده ها پروانه ها گل ها از همه چیز، با این حال اگر از او بپرسیدبهشت کجاست او فقط یک جمله می گوید: همانجا که پیامبر عزیزمون هستند. خانوم حضرت زهرا هستند.
یک نگرانی بزرگ من ، محیط زندگی مون بود و خانواده ی همسرم. در تمام فامیل همسرم فقط خود ایشان بسیار مقید هستند و تنها خانمی که در سن من چادر دارد فقط من هستم. من نگران فاطمه زهرا بودم چون هم میخواستم او اجتماعی بار بیاید هم نگران تاثیر گرفتنش از محیط اطرافش بودم
یک بار خانم نیلچی زاده در برنامه ی سمت خدا گفتند: پدر و مادر الگوی عملی بچه ها هستند.
من همین جمله را گرفتم و سعی کردم سرلوحه ی زندگی ام قرار بدم. شنیده بودم تا سه سالگی باید خیلی مراقب رشد روحی و معنوی بچه ها بود و من هم تمام تلاشم را برای پاک زندگی کردن او انجام دادم حتی یک آهنگ مبتذل هم گوش ندادم. اگرچه نگرانی ها دست از سرم برنمی داشت. اما چیزهایی دیدم که درستی آن جمله برایم ثابت شد.
مثلا عمه ی دخترم با بچه ها بسیار خوب است و همیشه در مهمانی ها بچه ها جذب او می شوند و من همیشه نگران بودم که نکند دخترم از عمه اش در نوع پوشش تاثیر بگیرد اما اینطور نشد. یک بار که دیده بود عمه اش برای بیرون رفتن از خانه آرایش می کند به من گفت عمه آدم بدی هست که از اینا به صورتش می زنه و می ره خیابون. من هم بهش گفتم نه عمه آدم خوبیه . اما این کارش کار بدیه. خدا جون هم عمه رو خیلی دوست داره. تو هم که عمه رو دوست داری اینجوری نباید پشت سرش حرف بزنی به خودش بگو که عمه دیگه این کار بد رو نکن تا خدا جون بیشتر دوستت داشته باشه. او هم همیشه با زبون خودش به عمه اش میگه . عمه اش هم خدا رو شکر هیچ وقت تو ذوقش نمی زنه خودش رو جمع و جور می کنه.
یا یک بار که توی یکی از مهمانی های فامیلی داشت با بچه های عمو ها و عمه هایش بازی می کرد یک دفعه آمد کنار و گفت من می خوام نقاشی بکشم هرچی گفتم برو با بچه ها بازی کن گفت می خوام نقاشی بکشم من هم ناراحت بودم که چرا دخترم با هم سن و سالهاش بازی نکرد!؟ بعدا توی خانه برایم تعریف کرد آخه ما داشتیم بازی میکردیم که به بچه ها گفتند نانای کنید! منم نخواستم کار بد بکنم. من اصلا کلمه ی رقص را جلوی او به کار نبرده بودم چه برسد به اینکه بگویم کار درستی هست یا نه.
یا مثلا صاحبخانه مان متاسفانه ماهواره دارد. تا سه سالگی به هر بهانه ای بود نگذاشتم فاطمه زهرا تنها برود نهایتا خودم باهاش می رفتم اما بعد از سه سالگی چندباری این اتفاق افتاد خب آنها یک دختر تقریبا همسن دختر ما دارند و طبیعی است که فاطمه زهرا دوست داشته باشد با او بازی کند. من همه اش نگران ماهواره ی خانه ی آنها بودم. اما یک بار که با هم رفته بودیم و آنها هم ماهواره شان روشن بود و بچه ها داشتند برنامه کودک می دیدند منم همش حواسم به بچه ها بود که دارن چی میبینند یک دفعه دیدم بین برنامه های کودک تبلیغ پخش شد و تبلیغ های ماهواره هم که...
فاطمه زهرا سریع رویش را برگرداند و آمد پیش من یواش در گوشم گفت من می روم پایین، خانه مان، شما هم اگر دوست نداری از این چیزها ببینی بیا.
حالا اگر بخواد بره طبقه ی بالا من اصلا مانعش نمی شم اما خودش وقتی اونا ماهواره شون روشنه میاد خونه مون ، میگه تلویزیونشون آدم بد داره!
من خیلی سعی می کنم او هیچ کمبودی از نظر عاطفی و شادی و بازی نداشته باشد تابستان که می شود ما تقریبا تمام عصرها را در پارک هستیم. توی خانه هم که می بینی ...
بچه ها خیلی به محبت احتیاج دارند سفارش شده تا قبل از هفت سالگی بی دلیل ببوسیدشون، اونا رو از محبت سیراب کنید خصوصا پدرها به دخترانشون و مادرها به پسر کوچولوهاشون کم محبت نکنند تا بعدها اونا دچار مشکل بشن.
به پدرش سفارش کردم با اینکه کلید داره همیشه زنگ در رو بزنه تا ما بریم استقبالشون ، بهشون خسته نباشید بگیم، فاطمه زهرا بدوئه سمت باباش ، باباش بغلش کنه ببوسدش ، حداقل 5 دقیقه تا غذا حاضر بشه باهاش بازی کنه. وقتی غذا خورد و استراحت کرد بازم برای بازی با فاطمه زهرا وقت بزاره.
هیچ وقت هیچ کاری را به او امر و نهی نکردم فقط سعی می کنم خودم رفتار درستی داشته باشم اگر دعای فرج را حفظ شده من به او نگفته ام خودش از تلویزیون شنیده یا وقتی بعد از نماز بلند دعا می کنم کنارم یاد گرفته، اگر دارد قرآن حفظ می کند یک بار به او نگفتم بگو بسم الله فقط برای خودم که نوار قرآن گذاشتم و دیده دارم حفظ می کنم می آید و یاد می گیرد.
اگر لازم باشد چیزی را به او آموزش بدهم هم سعی می کنم در قالب قصه باشد. قصه ی دختر خوب را اینجور وقتها برایش تعریف می کنم یک مامان بابایی بودند که خدا خیلی دوستشون داشت و برای همین بهشون یک دختر خیلی خوب داد این دختر خوب قصه ی ما... و بعد در داستان آن نکته را می گویم.
در طی تحقیقاتم یاد گرفتم که هیچ وقت نباید به بچه ها دروغ بگیم بلکه باید تلاش کنیم حقایق رو با توجه به سنشون و به زبان خودشون براشون بگیم، من هم هیچ وقت فاطمه زهرا رو از لولو و آمپول و این چیزا نترسوندم، فقط گفتم باید مراقب فریب شیطان باشیم، هیچ وقت نگفتم خدا دوسِت نداره، همیشه گفتم خدا همه رو خیلی دوست داره اما از کارهای بد ، بدش میاد. منم چون خداجون گفته تو رو دوست دارم
فاطمه زهرا بلده واسه همه چیز تشکر می کنه از خدا، نعمتهایی که داره رو می شماره و از خدا تشکر می کنه مثلا سر سفره اول از خدا تشکر می کنه بعد از من تشکر می کنه
وقتی فاطمه زهرا به دنیا آمد من شش ماه مرخصی داشتم بعد از اتمام این مدت مجدد به سر کارم برگشتم و تا دوماه هم رفتم اما رشد فاطمه زهرا متوقف شده بود او را که پیش دکتر بردم گفت مشکل جسمانی ندارد اما می فهمد که هر روز او را می گذارید و می روید. استعفا دادم. خیلی ها گفتند این کار را نکن! اشتباه می کنی! بچه عادت می کند! شش سال سابقه ی کار داری، حیف می شود و این حرفها اما... امانتم...
حیف نشد! هروقت یکی از این جور کارهای فاطمه زهرا را می بینم دلم شاد می شود که ارزشش را داشت. اصلا قابل مقایسه نیست. و البته همه اش لطف و یاری خداست که لحظه به لحظه به آن محتاجیم.
البته این انتخاب اصلا راحت نبود ، 6 سال سابقه کار مرا وابسته کرده بود و خصوصا که از محل کارم تلفن می کردند و اصرار داشتند که برگردم و من هم وسوسه می شدم اما همسرم که مشوق اصلی من در زندگی ام است به من گفتند: اگر آدم پول داشته باشد اما آرامش و آسایش نداشته باشد اصلا فایده نداره. راست می گفت، دخترم آرامش و آسایش نداشت و هیچ پولی این کمبود نبودن مرا برایش جبران نمیکرد.
چندین ماه بعد هم شنیدم که آقا فرمودند: مادر بودن برای کودک هیچ جایگزینی نداره هر شغل دیگری کلی آدم هستند که می تونند اونو انجام بدهند اما هیچ کس حتی پدر هم نمی تونه کمبود مادر رو جبران کنه ( متن کامل اینجا )
وقتی در خانه پیشش ماندم خود به خود رشد دخترم طبیعی شد حالا که وقت بیشتری داشتم مطالعاتم هم بیشتر شد ، خیلی از برنامه ها و سخنرانیهای مذهبی تلویزیون را که قبلا نمی توانستم ببینم را حالا از دست نمی دهم، سمت خدا، راه روشن، خانه محبت و ...
اصلا نمی خواهم به خاطر علمی که می شد بیاموزم و فقط به خاطر کوتاهی ام در آن جاهل مانده باشم، در بندگی ام، زندگی ام، در ارتباطم با خدا و بندگانش و امانتهای خاص او که منت گذاشته و به من سپرده است، خللی وارد شود.
حالا می توانم تحقیقاتم را هم کامل کنم . پروژه ای که روی آن کار می کنم موضوعش زندگی شاد اهل بیت است که متاسفانه خیلی به آن پرداخته نشده هروقت کامل شد می دهم شما هم در وبلاگتان قرارش دهید.