آقای امکانیان! حتما قبلا هم به شما گفتهاند که در مقایسه با سن و سالتان خیلی شکسته نشدهاید. از راز جوانیتان بگویید.
این حرف را به حساب تعارف میگذارم، اما معتقدم یک بازیگر باید همیشه از
نظر بدنی در آمادگی کامل باشد، اگر مرا در «قصه پریا» ببینید این حرف را
نمیزنید.
خب در آن فیلم گریم خیلی برجسته است!
نه این طور نیست. برای این فیلم من پنج کیلو وزن اضافه کردم. بازیگر باید
به فیزیکش اهمیت بدهد تا بتواند در هر زمانی آمادگی داشته باشد که در
نقشهای متفاوت ظاهر شود. برای متفاوت بودن، اهمیت زیادی قائل هستم، بخصوص
در سالهای اخیر نقشهای متنوعی به عهده گرفتهام.
مساله مهم این است که آدمها با چه انگیزهای کار میکنند. همین دیروز
آقایی که دستیار کارگردان است و هر دو با هم در یک باشگاه ورزش میکنیم به
من گفت در همکارانم زیاد میبینم که سیگار از دستشان نمیافتد، اما شما سخت
ورزش میکنید. راستش من هم سیگاری بودم، اما در اولین فیلم آقای جیرانی به
نام «صعود» سال 68 سیگار را کنار گذاشتم.
تاثیر فیلم بود؟
بله، فیلم هم بیتاثیر نبود. برای این فیلم باید کوهنوردی میکردیم. البته
کسانی هم بودند که سیگار میکشیدند و هیچ وقت آن را کنار نگذاشتند. راستش
همه اینها حاشیه است. اصل ماجرا به این بستگی دارد که یک بازیگر با چه
خاستگاهی وارد دنیای بازیگری شده است. بازیگری کاری پیش پا افتاده نیست که
با شهرت تمام شود.
وقتی تعداد شبکههای تلویزیونی زیاد شد و تولیدات سینما هم افزایش یافت،
خیلیها وارد دنیای بازیگری شدند و زیبایی به یک ملاک جدی برای بازیگران
بدل شد. جوانان زیادی از من پرسیدهاند من خوشتیپتر از فلان بازیگر هستم،
پس چرا من نمیتوانم وارد سینما بشوم. به نظرم این تصویر و تصور را باید
تصحیح کرد و اگر قرار است کسی در دنیای بازیگری ماندگار شود باید از جسم و
روحش مراقبت کند. تداوم حضور در سینما به تلاش و زحمت نیاز دارد و یک
نمونهاش حفظ سلامت روحی و روانی در کنار سلامت جسمی و فیزیکی است.
یک بازیگر علاوه بر فیزیک مناسب، به روحی آرام نیاز دارد که بتواند نقشش را
زندگی کند. اگر ذهن بازیگر درگیر مسائل یا حواشی باشد بسختی میتواند روی
نقشش متمرکز شود. بازیگر وظیفه دارد از حاشیهها فاصله بگیرد وگرنه
نمیتواند متمرکز شود. اگر بازیگر هنگام کار حواسش به شیطنتهای پشت صحنه
باشد دیگر وقتی برای متمرکز شدن ندارد.
البته به نظر من سینما به خاطر این که با لنز، عدسی و قاب سر و کار دارد و
ارتباطش با مخاطب با واسطه صورت میگیرد، به زیباییشناختی نیاز دارد و این
مساله به بازیگرها هم تعمیم پیدا میکند. داشتن چهره و فیزیک خوب و مناسب
در کارهای تصویری اهمیت دارد و میتواند یکی از شروط لازم برای بازیگری در
این عرصه باشد. نمیگویم هست، تاکید میکنم میتواند باشد، اما کافی نیست.
باز هم تاکید میکنم مهمتر از زیبایی این است که بازیگر به جسمش رسیدگی
کند. طبیعی است گاهی مجبور میشویم برای یک نقش وزن اضافه یا کم کنیم، اما
باید همیشه روی فرم باشیم.
شما در فیلم «دبیرستان» این کار را کردید؟
بله. در فیلم قصه پریا، 5 کیلو وزن اضافه کردم و برای فیلم دبیرستان در عرض
یک ماه 8 کیلو وزن کم کردم و بر اساس مقتضیات قصه به مرور در طول
تصویربرداری این میزان را اضافه کردم.
این کارها در آن دوران متداول بود؟
آن زمان سینمای ما اینقدر جدی نبود و این کارها مسخره به نظر میرسید. من
این کار را برای دل خودم انجام دادم و نتیجهاش این شد که دستکم شخصیت
باورپذیر به نظر میرسید.
بعد از دهه 60 که به عنوان ستاره سینما شناخته شدید چه اتفاقی افتاد که دیگر بازی شما را ندیدیم؟
بخش اعظمی از دوری من از سینما خودخواسته بود. اواسط دهه 70 زمانی که دیدم
سینما به سمت فیلمهای عاشقانه و جوانپسند سوق پیدا کرد، احساس کردم من
جایی در سینما ندارم.
گروهی که با آقای صباغزاده، جیرانی و موسوی تشکیل داده بودید چقدر در ورودتان به سینما نقش داشت؟
من متولد آبادان هستم، اما در دوره فعالیتهای تئاتریام در مشهد بودم و
آنجا بود که تجربه حضور در گروه تئاتری را کسب کردم. همزمان با تئاتر در
سینمای آزاد مشهد فعال شدم و در فیلمهای هشت میلیمتری بازی کردم و از
همانجا به سمت سینما سوق پیدا کردم. بعد از پیروزی انقلاب که به تهران
آمدم، همراه دوستانی که نام بردید یک تعاونی شکل دادیم و همه به یک نسبت در
شکلگیری این تعاونی نقش داشتیم و بر کار حرفهای و رشد همدیگر تاثیر
گذاشتیم.
قطعا این گروه در حضور و رشد من در سینما تاثیر داشته است. البته قبل از
انقلاب تلاشهایی داشتم برای ورود به سینما که در یکی دو مورد به مرز
موفقیت هم رسیدم. وقتی دانشجوی دانشکده هنرهای زیبا بودم یک فیلم کوتاه به
نام «سیاهی لشگر» به کارگردانی مجید قاریزاده از من در جشنوارهای به
نمایش درآمد و کارگردان معروف آن دوره، آقای خسرو هریتاش ـ که کارگردان
نوگرایی بود و با جوانها کار میکرد ـ از من دعوت به همکاری کرد، اما اثر
ایشان ساخته نشد و ورود من به سینما به پس از انقلاب موکول شد.
همکاری ما در این تعاونی باعث شد تجربیات زیادی کسب کنیم. همه ما با فیلم
«آفتابنشینها» وارد سینما شدیم. من به عنوان بازیگر، مهدی صباغزاده
کارگردان، فریدون جیرانی فیلمنامهنویس و غلامرضا موسوی تهیهکننده.
شما به عنوان بازیگر ملودرام شناخته شده بودید، چرا فیلمهای عاشقانه و جوانپسند آن دوره را نمیپسندید؟
من نسبت به آن فیلمها موضع نداشتم. آن را یک حرکت طبیعی میدانستم، چون
سینما تا آن زمان به شیوه گلخانهای اداره میشد و باوجود امتیازهایی که
داشت، در مقابل جریانات جوانپسند و نمایش چهرههای زیبا مقاومت میکرد؛
بنابراین وقتی سد برداشته شد، سیلی از این نوع آثار در سینمای ما به راه
افتاد و باوجود پیشنهادهایی که به من میشد، احساس میکردم دیگر جایی برای
من در سینما وجود ندارد. واقعیت این است در آن دوران که فعال بودم آنقدر
خوششانس نبودم که مثل امروز این همه کارگردان خوب و آثار خوب داشته باشیم.
بنابراین محدوده انتخابهای من کوچک بود و البته اشتباهاتی هم داشتم.
چه اشتباهاتی؟
نباید در برخی فیلمها بازی میکردم، اما آن زمان به خاطر روند فعالیت
حرفهای آنها را پذیرفتم. قطعا اگر تجربه آن سالها را داشتم در آن فیلمها
بازی نمیکردم.
کدام فیلمها؟
تعدادی از فیلمهای اکشن که بهتر است اسمشان را ذکر نکنم. البته در همان
دوران فیلمهایی مانند «آواز تهران» هم بود که مهمترین جذابیتش برای من
صدای سرصحنه در این فیلم بود. همیشه دوبلورها جای من حرف میزدند و بازی در
فیلمی که سر صحنه صدابرداری میشد برایم جذابیت فوقالعادهای داشت.
اما همیشه دوبلورهای خوبی به جای شما صحبت کردند.
بله. همه آنها از بهترینهای دوبله بودند، اما من از تئاتر وارد سینما شده
بودم و در تئاتر بیان و صدا اهمیت ویژهای دارد. فرض کنید یک نفر به جای
شما حرف بزند، حتی صدای خیلی زیبایی هم داشته باشد، راضی نمیشوید چون این
صدا عاریهای است. صدای بازیگر از دل نقش بر میآید و طبیعی است حس بهتری
به تماشاگر منتقل کند.
جالب است یک دوبلور به جای شما حرف نمیزد.
بله، چون نقشهای متنوعی بازی میکردم هر بار به تناسب نقش، یکی از
دوبلورهای خوب کشورمان به جای من حرف میزد. دوبلورهایی مانند آقایان سعید
مظفری، خسروشاهی و اسماعیلی.
بعد از نیمه دهه 70 تا این سالهای اخیر که در تلویزیون فعال شدید قید بازیگری را زده بودید؟
در این سالها «ولایت عشق» را بازی کردم که خیلی دوستش دارم و یکی از
امتیازاتش صدابرداری سر صحنهاش است. برای یک اثر تاریخی، صدابرداری سر
صحنه فوقالعاده است و آن زمان مرا به وجد آورد. بعد از آن بود که با سیل
فیلمهای جوانپسند روبهرو شدم و خواسته و ناخواسته از سینما فاصله گرفتم.
در واقع دلم نمیخواست از سینما فاصله بگیرم، اما به هر فیلمی تن
نمیدادم. در این دوره تمرینهای بدنیام سر جایش بود، تمرین صدا و بیان
داشتم و هرگز ناامید نشدم که دوره من تمام شده است. راحت وارد دنیای
بازیگری نشده بودم که راحت آن را ترک کنم.
و بعد از این دوره ناگهان در فیلمی بازی کردید که تعداد زیادی از ستارههای دهه 70 و 80 در آن حضور داشتند.
حدود سال 1380 چند نقش خوب هم به من پیشنهاد شد که از گونه سینمای
جوانپسند آن زمان نبود اما چون فیلمنامهها را دوست نداشتم، نپذیرفتم. فکر
کردم حالا که این سالها نبودهام چرا با یک فیلم خیلی خوب به دنیای سینما
برنگردم تا این که آقای کیمیایی مرا برای فیلم «سربازهای جمعه» به کار
دعوت کرد. یک نقش کاملا حاشیهای و بشدت فرعی که براحتی باعث میشد میان
ستارهها گم بشوم، اما من چیزی برای از دست دادن نداشتم، بنابراین حتی
فیلمنامه را نخواندم و صرفا به اعتبار آقای کیمیایی این نقش را پذیرفتم.
البته تا آن روز سابقه نداشت حتی یک بار بدون خواندن فیلمنامه نقشی را
بپذیرم، اما در مورد سربازهای جمعه این کار را کردم.
خیلیها به من میگفتند سالها نبودی و حالا بعد از شش سال میخواهی با
چنین نقشی به دنیای بازیگری برگردی؛ نقشی که حتی ضد قهرمان و منفی هم نبود و
کاملا منفور بود. گاهی این حرفها مرا میترساند، اما به خودم گفتم باید
خطر کنم. یا برای همیشه از دنیای بازیگری خط میخورم یا بازگشت خوبی خواهم
داشت و اگر این نقش بر مخاطبان و منتقدان تاثیر نمیگذاشت واقعا برای همیشه
پروندهام بسته میشد. خطر بزرگی بود، اما انجامش دادم.
احتمالا آقای کیمیایی برای این به سراغ شما آمد که میخواست این نقش دیده شود.
حتما همین طور بوده و اصلا یکی از دلایلی که باعث شده حساب شده خطر کنم،
خواست و نگاه آقای کیمیایی بود. ایشان معروف است به این که بازیهای خوبی
از بازیگرانش میگیرد و این را بارها در آثارش دیده بودم. از همان اولین
سکانسهایی که بازی کردم، از اطرافیان و عوامل پشت صحنه میشنیدم که
میگفتند برای این نقش سیمرغ میگیرم یا حداقل نامزد میشوم. از این حرفها
خندهام میگرفت. به خودم میگفتم من این همه نقش یک بازی کردهام
جایزهای در کار نبوده حالا برای این نقش فرعی جایزه میبرم؟! فکر میکردم
بعد از سالها آمدهام و این حرفها برای دلجویی است، ولی واقعا این اتفاق
افتاد و من برای دریافت جایزه جشنواره فیلم فجر نامزد شدم که در نهایت
نصیبم نشد، اما از جشن خانه سینما جایزه بردم.
همیشه جشنوارهها جوایزشان را صرفا به کارهای خوب نمیدهند،
مصلحتاندیشیها، تقسیم جوایز و خیلی چیزها در بردن یا نبردن یک جایزه نقش
دارد. در ضمن شما بازیگری بودید که در سالهای اوج، در فیلمهای پرفروش
بازی میکردید که برای منتقدان و داوران جذابیتی نداشت.
بله، اما در جشنواره جامجم درباره تلهفیلم آبروی از دست رفته آقای صادقی،
هیات داوران واقعا از مصلحتاندیشیها یا تقسیم جوایز دوری کرد و صرفا
عملکردها را مورد داوری قرار داد چون این فیلم به لحاظ محتوایی با روال
مرسوم فیلمهای تلویزیونی همخوانی ندارد، اما هیات داوران این فیلم را در
شش رشته نامزد کرد و جایزه چهار رشته را به این فیلم داد. اگر قرار بود
داوران جشنواره جامجم نیز مانند برخی داوران مصحلت را در نظر بگیرند یا به
جای داوری، جوایز را تقسیم کنند، این همه جایزه به این فیلم نمیدادند.
مثلا در نهایت میتوانستند یک جایزه به من بدهند یا به یک نفر دیگر تا این
فیلم خیلی مطرح نشود. این روزها خیلیها کنجکاو شدهاند آبروی از دست
رفته را ببینند و تلویزیون هم آن را دوباره پخش کرده است.
چرا معتقدید این فیلم به روال مرسوم فیلمهای تلویزیونی نیست؟
برخی معتقدند آبروی از دست رفته آقای صادقی، سیاهنمایی میکند و یک فیلم
تلخ است، در حالی که این فیلم یک واقعیت اجتماعی تلخ را روایت میکند و حکم
همان دارویی را دارد که در عین تلخی شفادهنده است. این مساله با
سیاهنمایی فرق دارد، اما با همین بهانه هیات داوران بسادگی میتوانستند
فیلم را به خاطر مضمونش ندیده بگیرند و مسائل تکنیکی و فنی ساخت آن را به
حساب نیاورند.
فیلم آبروی از دست رفته آقای صادقی، وارد زندگی مردم طبقه متوسط جامعه
میشود و بادقت و ظرافت مشکلات، درگیریها و جزئیات زندگی این قشر را
میشکافد. نکته مهم فیلم آن است که شما هیچ نقش منفی یا مثبتی در این فیلم
نمیبینید. همه شخصیتها واقعی و خاکستری هستند. ممکن است در فواصل مختلف
فیلم احساس کنید یکی از آنها ضدقهرمان است، اما در فصل بعدی میبینید
اینطور نیست. در هیچ بخشی از فیلم نمیتوانید بگویید قهرمان یا
ضد قهرمان کیست. در طول فیلم دائم قضاوت مخاطب درباره شخصیتها عوض یا
تصحیح میشود. فیلم بخصوص از بابت شخصیتپردازی مانند یک مینیاتور است که
با دقت و جزئیات بسیار ، واقعیتهای ملموس جامعه را به نمایش میگذارد.
فیلمنامه برایتان جذاب بود یا آقای صادقی که این نقش را پذیرفتید؟
هر دو. فیلمنامه بسیار دقیق نوشته شده و چند لایه بودن نقش آقای صادقی مرا
جذب کرد. میان آثار اخیرم یکی از فیلمهایی بود که فرصت ایدهآل برای
بازیگری در اختیارم گذاشت. چون معتقدم بازیگری در ریاکشن خودش را نشان
میدهد نه در اکشن. بازیگری در عمل نیست در عکسالعمل است. بازیگرانی هستند
که به عکسالعمل توجه چندانی ندارند و در بازیگری حتی به سمت تیپسازی
میروند.
تماشاگر خیلی باهوش است. شاید بازیگر بتواند با تیپسازی و بازی اغراق شده،
مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد، اما این کارها بسیار ساده است. به نظر من یک
حرکت کوچک چشم، یک نگاه درست، مکث دقیق و لحظاتی که در سکوت بازی میکنیم
واقعیت زندگی و شخصیت نقش را روایت میکند. اینها مهمترین اتفاقات زندگی
یک بازیگر است و از آن با عنوان زندگی کردن نقش یاد میکنیم که اصلا کار
سادهای نیست.
در آبروی از دست رفته آقای صادقی صحنهای هست که حسابرسها
پروندههای مالی را بررسی میکنند و آقای صادقی نگران پاکتی است که
سفتههایش در آن قرار گرفته. نگاه شما در آن صحنه بسیار ظریف، نگرانی آقای
صادقی را نشان میدهد. ظرافت این نگاه در حدی است که ممکن است دیده نشود!
خیلیها به من گفتند از فشاری که بر این شخصیت در آن صحنه وارد شد، نفسمان
بند آمد. این فشار را با دیالوگ نمیشود به مخاطب انتقال داد. دیالوگ جای
خودش را دارد، اما عکسالعملها ، نقش غیرقابل انکار و فوقالعادهای در
باورپذیری نقش دارند. عکسالعملها زمانی درست و بجا خواهند بود که بازیگر
بتواند نقش را زندگی کند.
خاکستری بودن شخصیت آقای صادقی هم یکی از ویژگیهای فیلم است.
مخاطب از او متنفر نمیشود، با او همدلی و همذاتپنداری میکند و سرانجام
اعتراف و استعفای او هم با آنکه شوکهکننده است در منطق فیلم میگنجد.
بله. یک صحنه درخشان قبل از استعفای آقای صادقی در فیلم داریم و آن هم
تیکتاک ساعت شکسته است که مقدمهای است برای اعتراف آقای صادقی و او را
برای این اعتراف آماده میکند. همینطور صحنهای که همسر صندوقدار، ساعت
آقای صادقی را به او برمیگرداند.
از وقتی صندوقدار شرکت تصادف میکند تا زمان اعتراف، آقای صادقی بیقرار
است. او بیشتر از آن که برای مردن صندوقدار ناراحت و بیقرار باشد از
پشیمانی، عذاب وجدان، تردید و تصمیمگیری رنج میبرد و همه اینها بر روح او
سنگینی میکنند. من تلاش کردهام همه اینها را با ریاکشنهایم نشان بدهم
نه با اکشن یا دیالوگ.
آثاری که در دهه 80 و 90 در سینما و تلویزیون تولید شده شاید مانند
آثار دهه 60 از ایدههای درخشان برخوردار نباشد، اما همگام با شرایط جهانی
چه در جنس بازیها چه در نوع داستانها، ملموستر شده و به کدها و جزئیات
ریزی توجه دارد که پیش از این چندان شاهدش نبودیم. آبروی از دست رفته آقای
صادقی یکی از نمونههای درست و استاندارد در پرداختن به جزئیات است.
کاملا قبول دارم و خاطرتان هست ابتدای گفتوگویمان گفتم من این شانس را نداشتم که در دهه 60 دایره انتخابم گسترده باشد.
ماندگاری فیلمهایی مانند گلهای داوودی به طرح، ایده و کلیت
داستان مربوط است و المانهای بصری خوب. شاید تماشاگر لحظههای زیادی از
فیلم را فراموش کند و دیالوگها را از یاد ببرد، اما تصویر دو عصای سفید که
به هم برخورد میکنند در گلهای داوودی و سیگارهایی که به پاگرد مدرسه و
زیر پای آقای معلم پرتاب میشود، از ذهنش پاک نمیشود. اگر این شانس را
داشتید که آثاری شبیه آبروی از دست رفته آقای صادقی در دهه 70 تولید شود،
حتما سرنوشت دیگری داشتید.
همه اینها، ضرورت زمان است. مهم این است که تلاشها دیده شود. من امیدوارم
بازیهای خوب از هر بازیگری دیده شود. امیدوارم ریزهکاریها دیده شود.
امیدوارم سطح سلیقه تماشاگر به دلیل آثار کممایه نزول پیدا نکند. از نظر
من این اتفاق زمانی میافتد که کنار سینماگران خوب، سینمایینویسهای خوبی
داشته باشیم. جشنوارهها هم نقش زیادی در سرنوشت بازیگران و اصولا
جریانهای هنری دارند. فرض کنید هیات داوران یک جشنواره، به بازی اشتباه یک
بازیگر رای بدهد و او را به دلیل مصلحتانگاری، رفیق بازی، تقسیم جوایز و
پارتی بازی انتخاب کند. در این صورت به خیل عظیمی از علاقهمندان به
بازیگری و بازیگران گرای اشتباه میدهد. چون انتخاب داوران کد میدهد که
بازی خوب چگونه است.
من بهعنوان بازیگر وقتی یک بازی یا یک فیلم خوب میبینم، ورای اینکه
بازیگر یا کارگردان فیلم را بشناسم یا نشناسم، با آنها دوست باشم یا نباشم،
باید از هر حاشیهای دوری کنم تا بتوانم درستی کار بازیگر یا کارگردان را
درک کنم. این اتفاق پیش از اینکه به نفع آنها باشد به نفع خود من است، چون
سلیقه و توانایی مرا ارتقا میدهد.
نگاهتان به داوریها چندان مثبت نیست.
میدانید که منظورم همه داوران نیستند و حتی شاید این حرفها قبل از همه به
درد خودم بخورد که حواسم باشد توانمندی افراد را مد نظر داشته باشم، نه
نوع برخوردشان را با خودم. همه ما مقید به رعایت اصول و آداب اخلاقی هستیم،
نیاز به روابط عمومی بالا داریم و باید ارتباطات موثر با دیگران داشته
باشیم، اما اینها نباید در کار هنر اصل قرار بگیرد. مثلا بازیگری یکبار با
کارگردانی کار میکند و به سرجهیزیهای او تبدیل میشود. با این مسأله
نهتنها شانس دیگر بازیگران از بین میرود، بلکه بازیگر هم متضرر میشود،
چون خود را به ارائه بازیهای تکراری محکوم میکند و نه او و نه کارگردان
برای هم حرف تازهای نخواهند داشت؛ در نتیجه تاثیرش را در فیلمی که ساخته
میشود، میتوان دید.
سعی میکنم نگاهم به هیچ کس و ازجمله داوران منفی نباشد، چراکه بازیگری
زندگی و عشق من است. راحت آن را به دست نیاوردهام که راحت از دست بدهم.
برای حضور در عرصه بازیگری به ساز و کارهایی نیاز دارم که راه به دست آوردن
آنها، این است که خودم را از عقدههای روانی تخلیه کنم و وقتی سر صحنه
حاضر میشوم روح و جسمم آزاد باشد. روحم درگیر گرهها و عقدهها نباشد و
جسمم به چیزی وابستگی نداشته باشد. باید تا جایی که میتوانم زلال باشم تا
مثل آینه تصویر نقشها را روی خودم حک کرده و شروع کنم به زندگی کردن نقش.
در دهه 60 آثار هنری هم ساخته میشد. چرا در هیچ کدام از این فیلمها بازی نکردید؟
مگر در آن سالها تعداد آثار سینمایی چند تا بود؟ بله در آن سالها فیلم
هنری هم ساخته میشد، اما آن وقتها هم تقسیمبندیهایی وجود داشت و من
بهعنوان بازیگر فیلمهای تجاری به آثار هنری دعوت نمیشدم. خوشبختانه این
مرز تاحدودی از بین رفته است و سعی میشود،
به دلیل عمیقتر شدن سینما تواناییهای همه بازیگران مورد استفاده قرار بگیرد.
البته این نوع تقسیمبندیها همیشه هست. مثلا بارها شنیدهام اگر تلهفیلم
کار کنی برای فیلمهای سینمایی دعوت به کار نمیشوی. اما من تلهفیلمهای
زیادی بازی کردهام، چون معتقدم اگر قرار است در سینما یک نقش ضعیف بازی
کنم، بهتر است بیکار بمانم و بازیگری را فراموش کنم که این به معنای مرگ
بازیگر است. ترجیح دادم در تلهفیلم خوب کار کنم و به حیات حرفهای خودم
ادامه بدهم، اما متاسفانه فیلمهای تلویزیونی کم دیده میشوند. تعداد
شبکهها و فیلمها زیاد است و مخاطبان تماشای بسیاری از فیلمهای تلویزیونی
را از دست میدهند. فیلم آبروی از دست رفته آقای صادقی را خیلیها ندیدند.
برخلاف دوره اول، در دوره دوم بازیگریتان به دلیل حضور در آثاری
سینمایی و تلویزیونی که به جزئیات توجه دارند، بازی شما بیشتر به مذاق
نخبگان و منتقدان خوش آمد؛ آثاری مانند تقاطع، آبروی از دست رفته، سربازهای
جمعه و...!
بله همینطور است، اما هر دورهای مقتضیات خودش را دارد. مثلا بعد از بازی
در فیلم «پرونده»، یکی از داوران در مقابل سینما شهر قصه که الآن سینما
آزادی به جایش ساخته شده، به من گفت میخواستیم جایزه را به تو بدهیم، اما
نقش یک لمپن را در فیلم پرونده به عهده داشتی و نمیشد به تو جایزه بدهیم.
در آن دوران به نقشها جایزه میدادند نه به بازیها. مثلا اگر همان انرژی
را در نقش یک رزمنده صرف میکردم شک نکنید برنده میشدم.
البته همان نقش کوتاه در فیلم پرونده که یک فرد لمپن بود و به لحاظ روانی
هم مشکل داشت، مورد توجه خیلیها قرار گرفت. مثلا موقع تصویربرداری مردم
میآمدند و به حال این شخصیت تاسف میخوردند. این فیلم مورد توجه داوران و
منتقدان هم قرار گرفت. موفقیت در این فیلم و انعکاس آن باعث شد دوستان به
من اعتماد کنند و نقش اصلی فیلم «سناتور» را به من بسپارند. اگرچه این فیلم
در تعاونی فیلمسازی خودمان تولید شد، اما اگر موفقیت پرونده نبود شاید هیچ
وقت نقش اول سناتور را به من واگذار نمیکردند.
فکر می کنید در آثار جدیدتان چه ویژگیهایی وجود دارد که باعث شده
بیشتر مورد توجه قرار بگیرد؟ در حالی که معتقدید نگاهتان به بازیگری تغییر
نکرده است و همیشه برای نقشهایتان زحمت کشیدهاید.
خیلی چیزها در موفقیت یک بازیگر سهم دارد. مثلا برخی نقشها خود به خود به
دلیل ویژگیهای خاصشان دیده میشوند مثل نقش معتاد، بیمار روانی و... که
ممکن است با کمترین تلاش بازیگر دیده شوند.
یکی از دلایل موفقیت من در فیلم آبروی از دست رفته آقای صادقی این است
که نقش بسیار معمولی است. نه معتاد است نه جانی و... و اجرای چنین نقشی
بسیار سختتر است. نقشی که در سریال «خانهای روی تپه» به عهده داشتم نیز
همینطور بود و معتقدم یکی از بهترین نقشهایی است که تاکنون بازی کردهام.
چطور شد در این سریال بازی کردید؟
نقشی که در این سریال به من پیشنهاد شد یک جانباز شیمیایی بود که حس میکند
روزهای آخر زندگیاش است. او تن به شیمی درمانی نداده و به دنبال جای دنجی
است که آخرین روزهای زندگی را آنجا سپری کند. به نظرم این نقش از آن
نقشهای متفاوت بود. من قبلا هم نقش جانباز را بازی کرده بودم، اما این
ویژگیهای خودش را داشت.
این نقش هم مثل نقش آقای صادقی هیچ دستاویزی ندارد که بازیگر با توسل به آن
بتواند نقش را راحتتر ایفا کند. این شخصیت مردی عادی و معمولی است که حتی
تن به شیمیدرمانی نداده تا ظاهرش او را متفاوت کند. این شخصیت نه کار
خارقالعادهای میکند، نه با کسی دست به یقه میشود و نه افت و خیز دیگری.
این نقش به خاطر سادگیاش، دشوار و وسوسهکننده بود.
هنرمندان صاحبنامی مانند همایون ارشادی و آتیلا پسیانی در برخی
اپیزودهای این سریال بازی کرده بودند. این مساله در قبول این نقش موثر بود؟
بیتاثیر نبود. من دیدم کارگردان این سریال، جوان توانمندی است که من یکی
دو کار خوب از او دیده بودم. بازیگران خوبی در سریال حضور دارند و یک اثر
استاندارد برای نوجوانان است. مجموعه عوامل دست به دست هم داد تا بازی در
این سریال را بپذیرم.
سریال با تمام سادگیاش در دنیای سریالهای پرسوز و گداز و پرافت و خیز،
مورد توجه قرار گرفت و به دل مردم نشست و در مجموع در دنیای سریالهای
نوجوانان توانسته بود در یک چارچوب تصویری و سینمایی خودش را به نمایش
بگذارد. این نقش برای من جذاب بود، زیرا بشدت ساده و درونی بود. بهعنوان
بازیگر در یک قسمت فرصت داشتم هنرم را نشان بدهم. نقش فراز و فرود چندانی
نداشت، لطیف و شاعرانه بود و همین باعث شد نقش برایم جذاب باشد.
البته معتقدم اگر این شخصیت در بستر یک فیلم یا سریال طولانی قرار داشت و
گروه تولید فرصت بیشتری برای تولید آن در اختیار داشت حتما به یک نقش
شاهکار تبدیل میشد، اما در یک کار ساده که شش روزه تصویربرداری شد و همه
عجله داشتند که زودتر انجام شود، ماندگار از کار درآمد.
ظاهرا خیلی چیزها در نتیجه کار یک بازیگر تاثیر دارد. از فرصت ارائه نقش تا اندازه و بستر آن. همینطور است؟
بله. تصور کنید در فیلم «تقاطع»، صحنه تصادف ضعیف از آب درمیآمد، فکر
میکنید این روی کار من تاثیر نمیگذاشت؟ در کار ما همه چیز مانند زنجیر به
هم وابسته است. ما بازیگرها دو مساله داریم؛ اول اینکه با همه شهرت و
تواناییهایمان انتخاب نمیکنیم، بلکه انتخاب میشویم و دوم اینکه
سرنوشتمان به خوب یا بد شدن فیلم بستگی دارد. یک تدوین نابجا یا موسیقی غلط
میتواند کار را زیر سوال ببرد. فرض کنید تدوینگر تصمیم میگرفت حالت نگاه
مرا در همان صحنه آبروی از دست رفته که اشاره کردید، حذف کند. در این صورت
بازی من نابود میشد. فرض کنید من در این فیلم عالی، درخشان و بینظیر
بازی میکردم، اگر دختران من بد بازی میکردند، اگر جای رضا بهبودی بازیگر
دیگری بود، اگر کارگردان کارش را بلد نبود، اگر موسیقی خوب روی فیلم نبود،
اگر تدوینگر درست تدوین نمیکرد، همه چیز از دست میرفت. بارها به
کارگردان گفتم ممنون که چنین بازیگرانی را انتخاب کردی.
کار بازیگری خیلی پیچیدهتر از این است که بگویم کسی خوشتیپ است یا نیست.
ما بازیگران سراسر دغدغهایم. از روز اول که میخواهیم شخصیت را پیدا و
باور کنیم تا وقتی فیلم به نمایش در میآید دغدغه داریم و جانمان به لب
میآید. در نهایت با نمایش اثر یا تاسف میخوریم یا نفسی از شادمانی
میکشیم و به آرامش میرسیم.
چند بار این نفس را کشیدهاید؟
در کارهای اخیرم درباره تقاطع این نفس را کشیدم، در آبروی از دست رفته و در سربازان جمعه برای نقش خودم.