به گزارش خبرنگار حوزه سینما
باشگاه خبرنگاران؛ "هرمز" در ازای بخشیده شدن سربازی، حاضر می شود در یک عملیات جاسوسی برای نیروهای ایرانی در جنگ با عراق شرکت کند. در این میان او وارد ماجراهایی می شود که فیلم "پنجاه قدم آخر" حاصل آنهاست.
شبیه تاریخ را روایت کردن، آنچه می توانست رخ دهد نیست، بلکه شبیه است به آنچه رخ نموده است. اینکه "پنجاه قدم آخر" راوی تاریخ است و یا بهمعنایی که گفته شد شبیه تاریخ را بایست از پور احمد پرسید، ولی آنچه با تماشای فیلم متوجه آن می شویم این است که بالاخره میزانی از رویدادهای جنگ به نحوی نمایشی در اثر کیومرث پور احمد متجلی است.
اتفاق مثبتی که در این فیلم افتاده این است که روایت وقایع جنگی، منطقی است و به خط قصه آسیبی نمی رساند. به این معنا که اکثر اتفاقاتی که برای بابک حمیدیان در نقش "هرمز" می افتد، اتفاقات چیده شده ای بنظر نمی رسد؛ هرمز داستان خودش را دارد و سی روز از این داستان را در مرز ایران وعراق میگذراند.
پنجاه قدم آخر از آن دسته فیلم هاییاست که قصد شیرفهم کردن مخاطب را دارند. پایان غیر لازم فیلم هم شاهدیست بر این مدعا. این فیلم می خواهد جهانش را تا به آنجا گسترش دهد که خیلی چیزها را در بر بگیرد. چیزهایی درمورد جنگ که قصد سازندگان و سرمایه گذاران فیلم، زنده کردن آنهاست.
فیلم از ایده های خوبی برخوردار است. طنزهای بجا و ریزهکاریهای معناداری که به بازسازی فضای دوران جنگ کمک شایانی می کند. همچنین باید به بازی با موسیقی و صداگذاری قوی، شگردهای تصویری مثل حرکات دوربین و قاب بندی خلاق اشاره کرد.
یکی از چیزهایی که می تواند مجرب بودن فیلمساز را مشخص کند، خوب در آوردن صحنه ها و حس های سینمایی ست. ازجمله این حس ها می توان به ترس، امید و علاقه اشاره کرد که در این فیلم خوب از آب در آمده است. اینکه به ما بگویند که فلان کاراکتر می ترسد که نشد سینما! ما باید روی صندلی سینما هراس او را درک کنیم. معمولا صحنه هایی که این مهم را بخوبی ارائه داده اند، در ذهن مخاطب هم حک می شوند و در صحبتها درباره ی فیلم به آنها ارجاع داده می شود.
فضاسازی فیلم، بخصوص از بابت تصاویر نمایشی از مناظر طبیعی و مرتبط با داستان، فضاسازی قابل قبولی ست؛ فضاهایی که احتمال خطا در آن، بخاطر درگیر شدن با زیبایی های طبیعی، بسیار زیاد است.
پور احمد همچنین توانسته است که به ذهنیت های هرمز از وقایع پیرامونش، عینیت ببخشد؛ چیزی شبیه به فلاش فوروارد (تصور آینده) که برای هرمز طراحی شده و در کنار فلاش بک های اکبر همنشینی خوبی ایجاد کرده است.
طناز طباطبایی هم که در فیلم "هاوژین" نام دارد، شخصیت جالبی ست. نه از این بابت که کار خارق العاده ای می کند، بلکه بخاطر اینکه جای درستی از قصه قرار گرفته است.
شخصیت "اکبر"، که سلمان فرخنده نقشش را ایفا می کند، خوب از آب در آمد است. اینکه سلمان فرخنده سابقه ی بازی داشته است یا خیر را نمی دانیم، ولی معرفی او به سینما توسط کیومرث پور احمد اتفاق خوبی است.
خرده های خرده ای می توان از فیلم گرفت. مثلا بعضی جاها در تدوین فیلم هست که نا مانوس و بی مورد است؛ دیزالو ها (تبدیل یک نما به نمای بعدی) بالکل عجیب هستند و حتی گاهی بجای جامپ کات (برش با پرش) استفاده شده اند و دقیقا به خاطر اینکه در جای قراردادی خود قرار ندارند، سردرگم کننده هستند و دلیل اکثر آنها روشن نیست.
معدود صحنه هایی هم در فیلم هست که طولانی بنظر می رسد و از ایجاز، یا بهتر بگویم به اندازه بودن صحنه های دیگر برخوردار نیست. این نشان می دهد که عمده ایراد ها مربوط به تدوین است که البته باز هم کارگردان مقصر است.
بنظر می رسد که عاقبت برای شکاکان و دو دلان روشن شود که: دود از کنده بلند می شود. و البته می دانیم که این مثل همیشه صادق نیست. اما چشم امید ما به همین اتفاقات خوب است.
سید حسن برهانی/
انتهای پیام/ اس