به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، مرد درختی؛ این لقبی است که روزنامههای محلی به او دادهاند. مهدی نظری با ظاهری ساده، صورت استخوانی و موهای پرپشت سیاه، درست شبیه همه آدمهایی که ما در خیابان، سوپرمارکت، استادیومهای ورزشی و ادارههای شلوغ میبینیم، نه از افسانههای پر رمز و راز شرق دور آمده است، نه از رئالیسم جادویی گابریل گارسیا مارکز.
او یک مرد چهل ساله ایلامی است که ویژگیهای همه مردهای چهل ساله در رفتارش به وضوح دیده میشود. یک کارمند ساده بانک که شبیه همه کارمندهای بانک زندگی میکند، ولی یک خصلت ذاتی شگفت انگیز او را از بیشتر مردان بیست، سی، چهل و پنجاه ساله متمایز میکند؛ تن ندادن به جریان عادی زندگی روزمره و تلاش برای به عهده گرفتن مسئولیتهای خطیر. درست مانند سربازی دست تنها یکتنه در برابر نفوذ دشمن به مرزهای خودی میایستد.
مانند کوهنورد چغری که به غیر از فتح قلههای بلند به چیز دیگری نمیاندیشد. اغراق نمیکنم، این واقعیت صریح زندگی یک کارمند ساده بانک است. وقتی پنج سال آزگار، هر روز پس از وقت اداری و رأس یک ساعت مشخص از محل کار خارج میشود با اتومبیل شخصی به شهر ایوان میرود، چند اصله درخت میخرد و یک فاصله دویست و پانزده کیلومتری را به سوی دهلران رانندگی میکند و در آنجا با دقت یک کشاورز کارکشته نهالها را در زمین میکارد و بعد از چند سال تعداد آنها را به پنجاه هزار درخت میرساند تا جلوی نفوذ ریزگردهای مهاجم صحراهای سودان و عراق را بگیرد.
مهدی نظری یک شهروند معمولی عیالوار است که از کتابهای قصه نیامده ولی اگر سالها بعد نام او را، درست مانند ریزعلی دهقان فداکار در کتابهای درسی بیاورند، کسی تعجب نمیکند. همانطور که کسی تعجب نکرد وقتی خبر ساختن فیلم مستندی با نام «مرد درختی ایران» درباره فعالیتهای مهدی نظری، به فضاهای رسانهای راه پیدا کرد.
وقتی چهل سال پیش، مهدی نظری در روستای بیشه دراز از توابع شهرستان دهلران به دنیا آمد، کسی فکر نمیکرد او روزی به تنهایی یک جنگل دو هکتاری با پنجاه هزار درخت درست کند، اگرچه از همان دوران نوجوانی نشان داده بود دلبستگی خاصی به درختان دارد: «من به خاطر علاقه ذاتی که به طبیعت دارم، از همان نوجوانی شروع به کاشت نهال کردم، البته نه به گستردگی هماکنون ولی در روستای خودم بخصوص در منطقهای به نام چفته این کار را انجام میدادم.» روشن است که آن روزها وضعیت زیست محیطی کشور به این شکل در نیامده بود و هنوز هجوم ویرانگر ریزگردهای عربی، مانند یک چتر سیاه، آسمان شهرهای مرزی را کدر نمیکرد، از طرفی کسی نگران تنفس کودکان مرزنشین نبود.
ولی حالا دنیا عوض شده است. حالا گوزنها را از حاشیه یک اتوبان شهری با تفنگ هدف میگیرند، پرندهها از شهرها کوچ کردهاند، محیط زیست هر روز بیشتر از گذشته مغلوب زندگی صنعتی میشود و مسئولان کشور مجبورند برای یادآوری اهمیت یوزپلنگ ایرانی با سپ بلاتر، رئیس فدراسیون جهانی فوتبال جلسه بگذارند تا اجازه بدهد در جام جهانی برزیل گوشه پیراهن تیم ملی ایران، عکس این حیوان بیچاره حک شود.
در چنین وضعیتی کسی مانند مهدی نظری ناچار است تنهایی به دامن طبیعت بزند؛ عین آن ماهیگیر پیر کوبایی رمان پیرمرد و دریای ارنست همینگوی که تک و تنها به دل امواج خروشان میزد، با این تفاوت که انگیزه اصلی مهدی نظری نه شکار یک ماهی بزرگ و گلاویز شدن با طبیعت، بلکه ایستادن در کنار طبیعت و نجات زندگی شهروندان یک شهر بزرگ است : «زمانی که متوجه شدم گرد و خاک زندگی مردم ما را تهدید میکند، بیدرنگ به دنبال دلیل این پدیده شوم زیست محیطی رفتم و پس از مطالعات فراوان سبب آن را در نبود پوشش گیاهی و درختی مناسب یافتم و فوراً به دنبال علاج و درمان این پدیده برآمدم. وقتی متوجه شدم که تنها راه مطمئن و مثمرثمر مقابله با پدیده گرد و خاک، کاشت درخت است با کاشت درخت به مبارزه با این پدیده پرداختم. از زمستان سال 88 تاکنون هیچ گاه از کاشت و نگهداری درخت فاصله نگرفتهام و حاصل تلاش شبانهروزیام تاکنون کاشت 50 هزار اصله درخت بوده است.»
قطع یک درخت، کشتن یک انسان استحالا که به اینجا رسیدیم دوست دارم بنویسم مهدی نظری من را یاد شخصیتهای تنهای فیلمهای وسترن میاندازد. درست است که او ساده لباس میپوشد، ژست نمیگیرد و هویت بومیاش با شلوار کردی خاطره انگیزش تعریف میشود، ولی تصمیم مردانه و پایمردی او برای عملی کردن یک ایده دشوار، تصویر شخصیتهای منزوی و تنها را در ذهن آدم زنده میکند. او تعریف میکند وقتی پنج سال پیش تصمیم گرفت این طرح را آغاز کند، کسی او را جدی نگرفت. نه مسئولان فکر میکردند چنین طرحی به سرانجام برسد و نه مردم از جزئیات آن چیزی میدانستند. بنابراین او بیآنکه چشم به دست کسی داشته باشد یا بخواهد روی جیب متولیان دولتی حساب باز کند، هر ماه پانصد هزار تومان برای خرید درخت و کاشت آن خرج کرد تا سرانجام در حاشیه شهر دهلران یک پارک جنگلی دو هکتاری درست شد.
نباید از این موضوع تعجب کنیم زیرا خودش میگوید تربیت یافته فرهنگی است که در آن بریدن شاخههای یک درخت به شکستن بال فرشتگان خدا تشبیه شده است. او معتقد است توجه و رسیدگی به محیط زیست از اهمیت بالایی برخوردار است و مهمتر ازکاشت یک درخت، نگهداری از آن است. برای همین از هیچ تلاشی برای پیش بردن هدفش کوتاهی نکرد: «تازه کاشت درختها را شروع کرده بودم که متوجه شدم چند نفر قصد دارند شبانه درختها را اره کنند و ببرند.
یک گروه آماتور قاچاق چوب بودند که فکر میکردند به یک بازار مفت و مجانی بیدردسر رسیدهاند ولی مچشان را گرفتم. اعتقاد دارم کسی که یک درخت را میکشد باید خودش را قاتل یک انسان بداند، باور کنید کسی که یک درخت را آزار میدهد یعنی دست به آزار انسانها زده است. درخت میتواند جان انسانها را نجات دهد؛ فقدان یک درخت در چنین وضعیتی یعنی به خطر افتادن زندگی یک آدم بیگناه. البته بعد از آن شب، دیگر سر و کله دزدها پیدا نشد ولی همین حادثه وادارم کرد تصمیم بگیرم برای مراقبت از درختها یک نگهبان استخدام کنم. یک نگهبان قابل اعتماد که بتواند در غیاب من از درختها نگهداری کند.» ولی همه ماجرا به استخدام یک نگهبان محدود نمیشود «بعدها از یک ماشین کشاورزی برای آبیاری درختها استفاده کردم.
قدم بعدی اجاره نیسان بود. درختها را بار نیسان میکردم و راه میافتادم. مردم رفته رفته با دیدن درختهای بار شده در پشت نیسان، احساس میکردند دوست دارند در این کار مشارکت کنند. بیآنکه کسی از آنها دعوت کند درختها را برمیداشتند و نیم ساعت بیشتر طول نمیکشید که ریشه کل درختها در زمین فرو میرفت.
این همان چیزی بود که همیشه آرزویش را داشتم؛ رشد فرهنگ احترام به محیط زیست. اینجا بود که یکی از بهترین خاطرات زندگی من رقم خورد. روزی جوانی را دیدم بیست و چند ساله درختها را پشت موتور خود گذاشته بود تا آنها را به محل کاشت ببرد. من هیچ وقت انتظار حمایت مالی از هیچ نهادی نداشتم، فقط دلم میخواهد با حمایت معنوی کمک کنند تا این کار به فرهنگ عمومی تبدیل شود. درست مانند کاری که آن جوان موتور سوار انجام داد. باور کنید مجازات کسی که درختی را اره میکند حبس در زندان نیست، با حبس یک مجرم درخت زنده نمیشود.ما باید با توسعه فرهنگ همزیستی مسالمتآمیز با طبیعت، از قطع درختان جلوگیری کنیم چراکه مجازاتهای کیفری پس از تخریب طبیعت، هیچ سودی نخواهد داشت.»
هدیه مرد درختی به دانشگاههای شهرخدای من، مهدی نظری ظرف پنج سال یک ضیافت بزرگ برپا کرده است. یک پارک جنگلی زیبا با مجموعهای از درختان کنار، بلوط، زالزالک، اوکالیپتوس و ارغوان. یاد شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج (سایه) میافتم: «ارغوان شاخه همخون جدا مانده من / آسمان تو چه رنگ است امروز؟ / آفتابیست هوا / یا گرفته است هنوز؟....» او شاید هرگز شعر سایه را نخوانده باشد.
شاید نداند شعر سایه سالها دست به دست چرخیده و شهرت زیادی یافته است ولی قطعاً خوب میداند درخت هدیه بزرگی است که زمین به آسمان میدهد. مشخص است که شهرهای بزرگ در صورت نداشتن فضای سبز با یک برهوت بیآب و علف تفاوت چندانی ندارند، طوری که یک شهر اگر فضای سبز قابل احترامی نداشته باشد، ولو اینکه پر باشد از برجها و ساختمانهای شیک با یک بیابان مدرن فرقی ندارد.
کسانی که به کشورهای پر زرق و برق حاشیه خلیج فارس سفر کردهاند، به درستی شهادت میدهند که شهرداریهای این کشورها با چه جان کندنی تلاش میکنند فضای سبز شهرهایشان را ارتقا دهند. باید به آنها حق داد چرا که هر شهری بدون آذینبندی فضای سبز هیچ چشمانداز زیبایی دور و بر خود نمیبیند. چرا؟ برای اینکه انسان ذاتاً به طبیعت علاقهمند است و اگر آن را نداشته باشد زندگیش با چالشهای زیادی روبهرو خواهد شد. علاقه به پرورش گلهای آپارتمانی توی این خانههای قوطی کبریتی ما که سقفشان دو وجب بالای سر آدم قرار میگیرد، به نوعی مبین همین اشتیاق غیر قابل انکار است.
بهتر است به سطرهای بالا رجوع کنیم تا ببینیم طرح اولیه این جنگل بزرگ یک ایده یک خطی بوده است چرا که مهدی نظری بهتر از هر کسی میداند کاشت درخت جلوی هجوم ریزگردها را خواهد گرفت. برای همین از این تجربه استفاده کرده و به جز این پارک جنگلی، چهار جنگل کوچک دیگر در دانشگاههای علوم پزشکی، فنی و حرفهای، پیام نور و آزاد ایلام به وجود آورده است. این برای مردمی که زیر سایه سنگین ریزگردها زندگی میکنند، دستاورد کوچکی نیست، اما این تنها هدیهای نیست که مرد درختی به دانشگاهها بخشیده است.
هدیه اصلی وجود یک کارمند ساده بانک است که هیچ مسئولیت رسمی و تعریف شدهای در قبال طبیعت شهرش ندارد ولی ساعتها پشت اتومبیل شخصیاش مینشیند و کیلومترها رانندگی میکند تا مسئولیت اجتماعی و علاقه ذاتیاش به طبیعت، در جریان زندگی روزمره رنگ نبازد. شاید برای همین است که میگوید: «من تقریباً در تمام عرصههای فرهنگی و اجتماعی حضور فعالی دارم چون معتقدم همه انسانها برای هدفی به این دنیا آمدهاند و من هم سعی کردهام با نگاهی مهربانانه و عمیق، انسانها و طبیعت پیرامونم را نگاه کنم و برای تقویت و رشد آنها از هیچ تلاشی فروگذار نکنم.»