به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،چندي پيش يکي از شبکه هاي ماهوارهاي فارسي زبان، مستندي پخش کرد با نام "رضا شاه"؛ تا با نگاهي انگليسي به توصيف ديکتاتور ترين پادشاه تاريخ کشورمان بپردازد؛ البته هدف نه معرفي رضا شاه، که معرفي شخصيتي کاملا متمايز با حقايق مسلم تاريخي بود.
توصيف سفير آمريکا در تهران از رضا شاه:
«پسر بيسواد يك روستايي بيسواد»، مردي كه «تنها مقدار ناچيزي با توحش فاصله دارد»
اگر توصيف ارائه شده از رضا شاه در اين فيلم را در بتوان در چند کلمه خلاصه کرد بايد چنين گفت:
رضا
شاه طبق اين روايت انگليسي، فردي دموکرات، آزاديخواه، بسيار روشنفکر و
متجدد، طرفدار مذهب، مدير بسيار لايق، معمار ايران نوين، ضد بيگانه –
مخصوصا شديداً ضد انگليسي - ، طرفدار شديد حقوق زنان، وطن پرست واقعي و در
يک کلام يک منجي و فردي که کوچکترين نقطه منفي در سرتاسر عمر خود ندارد!!
آري، به روايت شبکه «من و تو» رضا شاه، کسي است که کوچکترين نقطه تاريک و
منفي در زندگي خود نداشته و سراسر نور و روشني بوده است!!
به روايت شبکه « من و تو » رضا شاه، کسي است که
کوچکترين نقطه تاريک و منفي در زندگي خود نداشته و سراسر نور و روشني بوده است!! جملات
فوق به اغراق نگاشته نشده است؛ راقم اين سطور هنگامي که براي نخستين بار
اين مستند را مشاهده کرد، از شدت اغراق صورت گرفته درباره شخصيت رضا شاه به
شدت متعجب شد؛ اين مستند به گونه اي مشمئز کننده به مدح و ستايش رضا شاه
مي پردازد که اگر خود وي نيز شاهد اين مستند بود، بي شک يکي از متعجبين
محسوب ميشد.
نقدي کوتاه بر رضا شاهرضا
شاه در دوران حکومت و حيات خود در اين کشور، نقاط تاريک فراواني دارد که
مورخان بسياري آن را با اسناد متقن و ثابت شده، نگاشته و اثبات کرده اند؛
اما در عين حال بر اين عقيده است که وي نقاط مثبتي هم در دوران حکمراني خود
داشته است؛ از محدود نقاط مثبت رضا شاه بايد به تلاش براي ايجاد خط راه
آهن ريلي – فارغ از ايراداتي که در چرايي اجراي نقشه آن وجود دارد - و
برخورد با بسياري از شورشيها و قطاع طريق – فارغ از مظلوماني که به اين
بهانه دفع شدند – اشاره کرد.
اما تلاش اين يادداشت بر نقد مستندي
است به نام "رضا شاه " که با سر سلسله پهلوي تفاوت فاحشي دارد، و يک رضا
شاه به روايت انگليسي را به جاي رضا خان قزاق جا ميزند؛ تا مردمي که زياد
فرصت مطالعه و تحقيق ندارند اين تصوير از رضا شاه را به خاطر بسپارند.
نقاط قوت مستند " رضا شاه"مستند
رضا شاه که چندي پيش در يکي از شبکه هاي ماهوارهاي فارسي زبان پخش شد، از
جهاتي داراي ويژگيهاي قابل تأملي بود. درباره نقاط قوت اين مستند بايد به
چند ويژگي ممتاز آن اشاره کرد: « ویژگی اول بهره گیری از آرشیو غنی و کاملی
است که به سازندگان چنین اثری این امکان را می دهد تا برای هر بخش از
گفتار متن مورد نظر، تصاویر مناسب را به سادگی پیدا کنند.
هزینه
خرید این تصاویر بسیار گران است و در مقیاسی مشابه، کمتر کارگردان ایرانی
می تواند بودجه لازم برای خرید چنین تصاویری را فراهم نماید.
به
همین دلیل است که اغلب مستندسازان ایرانی، بخشی از ارائه محتوای خود را به
دوش مصاحبه با افراد می گذارند اما مستند رضا شاه با بهره گیری از تصاویر و
عکس های تاریخی فراوان، موسیقی حماسی و جذاب، گفتار متن سنجیده و دقیق،
تقطیع زمانی مناسب و... فضایی را برای مخاطب خود فراهم می کند که جای هیچ
چون و چرایی باقی نمی ماند. مستند «رضا شاه» مانند دیگر ساخته های شبکه من و
تو، آنقدر دلیل و مدرک برای مخاطب ردیف می کند و چنان از عکس ها و فیلم
های جذاب انباشته می شود که مخاطب عادی نمی تواند لحظه ای به عدم صداقت
سازندگان فیلم شک کند.»
در ادامه تلاش خواهد شد تا برخي نقاط اين
مستند، به صورت زمان محور نقد شود، تا کساني اين مستند را به تماشا نشسته
اند يا فرصت آن را نيافته اند، در جريان روايت تاريخي اين مستند و نگاه
نقادانه راقم اين سطور قرار بگيرند.
روايت " من و تو " از "رضا شاه"مستند
رضا شاه تلاش ميکند با بيان بخشي از حقيقت و استفاده از نرم از دروغ در
برخي موارد به گونه اي که در کليت فيلم، آن دروغ معقول به نظر برسد، بيننده
را به نتيجه اي که سازندگان مستند خواهان آن هستند، برساند؛ به گونهاي که
کمتر فرصت يابد در مطالب بيان شده در مستند بيانديشد.
- تنها ميراث قاجار: بدبختي مردم؛ رضا شاه منجي مردم
مستند
" رضا شاه " با نشان دادن اوضاع و احوال سخت مردم ايران در سالهاي پاياني
حکومت قاجار آغاز ميشود؛ انتخاب تصاوير براي نشان دادن اوضاع مردم در اواخر
دوره قاجار و با عنوان " صدمين سالگرد تاسيس قاجار"، هوشمندانه انتخاب شده
است؛ مستندسازان بر اين تلاش بوده اند تا رضا شاه را منجي مردم ايران و به
عبارت بهتر منجي کشور ايران نشان دهند؛ از اين رو ميبايست اوضاع به گونه
اي توصيف شود که تيره ترين شکل ممکن را بيابد؛ تنها در اين صورت است که
نشان ميدهد مردم - و به تبع آن بيينده و مخاطب – در انتظار يک منجي به سر
مي برند.
چينش تصاوير نيز به گونه اي انجام ميشود که اوضاع مردم
ايران به شدت تيره و تار نشان داده ميشود؛ آن هم نه با زبان گفتار، بلکه به
مدد تصاويري که پيش تر از آرشيو غني مربوط به آن سخن رفت. نکته اينجاست که
مستندسازان تلاش کرده اند تا تنها تيرگيهاي دوره قاجار، به اضافه کمي
اغراق در نشان دادن اين تيرگيها، نشان داده شود؛ و هيچ – بله هيچ – نقطه
مثبتي از آن روزگار منتسب به قاجاريها نشود.
تيره
نمايي دوره پاياني سلسله قاجار، به صورت هوشمندانهاي صورت گرفته است؛ چينش
تصاوير به گونه اي است که هر مخاطبي سختي و تيرگي اين اوضاع براي کشور و
مردمانش بر نميتابد و منتظر ظهور يک منجي است که اين بدبختيها را از بين
ببرد؛ و او رضا شاه است.
- ميرزا کوچک خان؛ سوسياليست يا مسلمان؟
همانطور
که در تصاوير بالا هم ارائه شد، در تيتراژ و کليپ تصويري نخست فيلم که
تاريخ به سرعت مرور ميشود، رويکردهاي جانبدارانه به وضوح مشخص است؛ عمده
اين رويکرد در فوق اشاره شد. با اين حال تلاش شده است تا برخي مسلمات قطعي
تاريخ نيز به سرعت با دروغ جايگزين گردد. يکي از اين موارد نشان دادن تصوير
شهيد ميرزا کوچک خان جنگلي و استفاده از عنوان " تشکيل جمهوري سوسياليستي
گيلان " براي وي است.
مستندسازان تلاش کرده اند تا آزاديخواهي ديني و انقلابي گري
ميرزا کوچک خان جنگلي را که جلوه سوسياليستي ببخشند
مستندسازان
تلاش کرده اند تا آزاديخواهي ديني و انقلابي گري ميرزا کوچک خان جنگلي را
که جلوه سوسياليستي ببخشند، حتي به اعلاميه اي که نهضت جنگل به رهبري ميرزا
کوچک خان در همان نخستين روز اعلام جمهوري در آن ديار منتشر کردند هم توجه
نکرده است. ميرزا کوچک خان در اعلاميه اي که از نهضت جنگل منتشر کرد،
نوشت: « حکومت موقت جمهوری، همه اقوام بشر را یکی دانسته، تساوی حقوق
درباره آنان قائل و حفظ شعائر اسلامی را از فرایض میداند».
البته
معلوم نيست در کجاي مرام سوسياليستي، « حفظ شعائر اسلامي را از فرائض » مي
دانند؟ البته اين مطلبي است که مستند سازان نمي بايست بدان توجه مي کردند.
- رضا شاه و بريتانيا؛ پيش از کودتا
ادعاهاي
جالب در اين مستند به کرات ديده ميشود؛ براي نمونه در قسمتي که راوي
مستند، از چگونگي شکل گيري کودتا يک ادعاي جالب مطرح ميسازد: « تصميم به
اين کودتا با کمک ادموند آيرونسايد، ژنرال انگليسي که ماموريت خارج کردن
سربازان انگليسي از ايران را به عهده داشت، و بدون اطلاع دولت بريتانيا
گرفته شد»!!!
يکي از نکات نغز اين داستان همين است؛ ژنرال
آيرونسايد، تصميمي بدين مهمي را که در سطح تغيير در حکومت يک کشور است را
بدون اطلاع دولت بريتانيا و شخصاً گرفته است!!! بدون شک اين موضوع تصميم
چندان کوچکي نيست که بتوان بدون اطلاع دولت متبوعه اتخاذ کرد.
البته اين دروغ بايد هم گفته ميشد.
چرا که يکي از اصلي ترين تلاشهاي مستند سازان « من و تو » القاي اين مطلب
به مخاطب است که " رضا شاه را نه انگليسيها بر سر کار آوردند، و نه آنها او
را از کار بر کنار کردند، رضا شاه نيز در تمام دوران حياتش به شدت با
انگليس سر دشمني داشت". از اين رو اين تحريف مسلم تاريخي بايد از همان
ابتدا در ذهن مخاطب ريشه بدواند.
ژنرال آیرون ساید فقط چند نکته پيرامون اين ادعا:اول
آنکه پذيرش اين مطلب که آيرونسايد، تنها با نظر شخصي، تصميم مي گيرد که
حکومت کشوري را که انگليس در آن منافع بسيار دارد، عوض کند، بسيار عجيب و
غير قابل باور مينمايد.
دوم آنکه بسياري از کساني که در راه اندازي
اين کودتا نقش داشتند به شکل مستقيم با انگليسيها در ارتباط بودند. براي
نمونه محمدقلي مجد، مورخ ايراني الاصل مقيم امريکا که به طور خاص در زمينه
تاريخ معاصر ايران مخصوصا دوره پهلوي مطالعه و تحقيق ميکند ، در صفحه 156
کتاب " از قاجار به پهلوي" مينويسد که فرمانده قزوين که رضا شاه پيش از
حرکت براي کودتا در آنجا متوقف شده بود، خود يک انگليسي بود؛ به اعتراف خود
مستندسازان نيز تمام خطوط ارتباطي از جمله تلگراف توسط انگليسيها اداره
ميشد؛ با احتساب اين موارد چگونه ممکن است دولت بريتانيا از اين امر بي خبر
باشد و نظري نداشته باشد؟
سوم اينکه خود قزاقهايي که دست به اشغال
تهران زدند اعتراف کردهاند که قبل از ورود آيرونسايد نفري 5 تومان از سفارت
انگليس دريافت کرده اند و تحت فرمان کلنل اسميت فعاليت مي کرده اند.
چهارم
اينکه سرگرد مسعود خان و رضا خان هر دو در نيروهاي نظامي انگليس فعاليت
داشته اند. يکي معاون بوده در قزوين و رضا خان در هنگ نظامي انگليس- ايران
فعاليت مي کرده است.
پنجم اینکه چندی بیش جک استراو، وزیر خارجه
پیشین انگلیس در مصاحبه ای با بی بی سی رسما به نقش انگلستان در روی کار
آمدن رضاخان اعتراف کرد.
- وضوح خوي ديکتاتوري رضا شاه از نخستين اقدام
گوينده
مستند عنوان مي کند به محض ورود رضا خان به تهران، مردم تهران اعلاميه اي
بر در ديوار شهر ديدند که بر آن نوشته بود: " حکم مي کنم " ؛ اين اطلاعيه
توسط رضا خان منتشر شده بود؛ جالب است؛ کسي که هنوز هيچ – بازهم تاکيد مي
شود که هيــچ – مسئوليتي در تهران و کشور نداشته، در اولين روز ورود
کودتايي خود به تهران به مردم اين شهر " حکم مي کند"؛ واي بر روزي که
مسئوليتي هم به دست بياورد.
به محض ورود رضا خان به تهران، مردم تهران اعلاميه اي بر در ديوار شهر ديدند
که بر آن نوشته بود: " حکم مي کنم "
اين
رويکرد ديکتاتوري رضا خان، آن هم در روزهايي که نه کسي او را مي شناخت و
نه او هيچ گونه مسئوليتي براي حکم راندن داشت، مردم تهران را نيز به واکنش
واداشت؛ چنانکه ذيل همين اطلاعيه ها که با تيتر بزرگ " حکم مي کنم " آغاز
ميشد، نوشته بودند : " تو ... ميخوري که حکم مي کني! "
يکي
از دلايلي که مستندسازان براي نشان دادن قدرت رضا خان و بيگانه ستيزي او
ارائه داده و او را منجي اوضاع به هم ريخته کشور معرفي ميکنند، توانايي او
در سرکوب شورشها و ناامنيهاي منطقه اي و راهزنان جاده اي است. مستند سازان
به شکلي اغراق آميز از رضاخان ستايش کرده و او را قهرمان ملي جا مي زند.
چند نکته در کليپ فوق وجود دارد که مستندسازان تلاش کرده اند در قالب تصوير و صدا به مخاطب بقبولانند.
يکي قدرت رضا شاه و ارتش او در انجام جنگ هاي متعدد و پيروزي او در اين جنگها؛ که نشان از ارتش قدرتمندي دارد که او بوجود آورده است.
دوم
اينکه در قالب تصوير نشان داده ميشود که رضاخان به سراغ شيخ خزعل هم رفته و
با " شکست " او بازهم اقتدار خود را نشان داده است. البته اين بار به
بيگانه؛ چرا که وابستگي خزعل به انگليس مورد تاييد همگان بود.
میان شیخ خزعل و رضاخان هیچ درگیری رخ نداد و خزعل به دستور انگلیس ها تسلیم رضا خان شد
اما در مستند من و تو رضاخان به عنوان فاتح یک نبرد سخت معرفی می شود!
در
پاسخ بايد گفت که اولا قدرت و اقتدار ارتش يک کشور در سرکوبي چند بي پناه و
راهزنان جاده اي – که به اعتراف خود راوي مستند، بعضي از شورشها با نيات
خير هم صورت مي گرفته است – نمي باشد. بلکه قدرت ارتش را بايد در مبارزه با
دشمنان خارجي ديد. جايي که ارتش ساخته رضا شاه، کمتر از 48 ساعت در برابر
اشغال متفقين در جنگ جهاني دوم مقاومت ميکند. ( به اين موضوع در ادامه
خواهيم پرداخت)
ديگر اينکه آيا واقعا ميان شيخ خزعل و رضا خان
درگيري صورت گرفت، که مدام در تصوير اين مستند، زير نويس ميشود که " رضا
خان پس از شکست شيخ خزعل" ؟؟
ماجرا از اين قرار است که هيچ گونه
جنگي ميان شيخ خزعل و رضا خان صورت نگرفت؛ رضا خان که تمرد شيخ خزعل را
ديد، تصميم گرفت شخصاً به سراغ وي رفته و سپاه او را در هم شکند؛ در اين
ميان اما دولت بريتانيا نقشي پررنگ ايفا کردند؛ آنان در دوگانه رضا خان و
شيخ خزعل گرفتار آمدند، و آن که را بر ديگري ترجيح دادند، همانا رضا خان
بود. به اين ترتيب که « سرپرسي لورن» وزير مختار انگليس مدتي به عنوان
ميانجيگري مانع از مسافرت رضاخان شد و بعد دريافت که بهتر است از رضا خان
حمايت شود و دست از حمايت شيخ خزعل بردارند. در نتيجه ماجرا بدون هيچ گونه
جنگي و تنها با مذاکرات سورت گرفته توسط لورن با دو طرف منازعه پايان يافت.
البته نبايد لفظ مذاکره را به کار برد؛ بايد گفت که با دستوراتي که لورن
به دو طرف داد اين جريان پايان يافت.
حال بايد پرسيد چه جنگي اينجا
صورت گرفته که مستندسازان با افتخار هنگامي که از جنگ هاي رضا خان سخن
ميگويند، مدام زير نويس ميکنند که " رضا خان پس از شکست شيخ خزعل". اينکه
بريتانيا پشت شيخ خزعل را خالي کرد و دست از حمايت او برداشت، به چه انگيزه
صورت گرفت؟ مگر نه اينکه رضا خان با آنان موافق نبود و آنان مي بايست از
شيخ خزعل حمايت ميکردند؟ چرا ترجيح دادند در برابر رضا خان سکوت و در
مواردي نيز توصيه و دستوراتي به رضا خان داشتند که چگونه با خزعل رفتار
کند.
فقط براي روشن شدن ذهن خوانندگان گرامي، چند گزارش پيرامون اين ماجرا را از اسناد منتشره خود بريتانيا نقل مي کنيم:
«
لورين در گزارش مورخ 7 فوريه 1924/ 17بهمن 1302 يعني يک سال پيش از حذف
خزعل مطرح ميکند که شيخ اينک به چيز ناهنجاري مبدل شده است که سرنوشتش
بايد فرع بر ملاحظه اصلي باشد و ملاحظه اصلي اکنون ايراني ثابت و يکپارچه،
ديواري محافظ در برابر تهديد شوروي به خليج فارس و هند است.
او در
گزارش ديگري در 20 فوريه 1922/ 1 اسفند 1300 مينويسد: رضاخان همان کاري را
که انگليسيها ميخواستند به دست انگليسيها انجام دهند، به دست ايرانيها
خواهد کرد.
در 12 شهريور 1301 ايشان در گزارشي براي کرزن مينويسد:
بايد پيوسته به خاطر سپرد که ملاک نهايي مناسبات ما با ايران، تهران است و
اينکه يکپارچگي تمامي امپراطوري ايران به طور کلي و در درازمدت براي مصالح
بريتانيا مهمتر است تا تفوق محلي هر يک از دستپروردگان ويژه ما.
در
گزارش ديگري در 10 ژانويه 1923/ 19 دي 1301 پس از اطمينان از برخي
پيشرفتهاي رضاخان مينويسد: اينک هنگام آن رسيده است که پيوندهايمان را با
دستپروردگان محلي شل کنيم و پشتيباني از وزير جنگ (رضاخان) قطعاً به معني
سلب دوستيهاي محلي ما است که دشوارترين و مهمترين آنها البته شيخ محمره
(خزعل) است.
در گزارش ديگري آورده است، رضاخان ميتواند موهبتي براي
ما باشد و اظهار نگراني ميکند که اگر رضاخان در کارهايش موفق نشود،
دشمنان او در تهران فرصت مييابند تا برکنارش سازند.
در گزارشهاي
ديگري آمده است که رضاخان پس از آمادگي، مقامات انگليسي را مطمئن ميسازد
که آماده عمليات موفقيتآميز جنوب است. حيثيت او در خطر است و بايد به جنوب
برود.»
مستندسازان
تلاش بسيار ميکنند تا راه اندازي خط راه آهن کشور را اقدامي کاملا بومي و
ملي و کاملاً در جهت خلاف خواست بيگانگان مخصوصاً انگليسيها معرفي کنند.
تعابير
سازندگان مستند در باره رضا شاه و خط آهن را بخوانيد: " راه آهن آرزوي
ديرينه ي ايرانيان" ، " سياست رضا شاه اين بود که هرگز از هيچکدام از دولت
هاي خارجي وام نگيرد" ، نقشه راه آهن دوره قاجار به شدت مورد پسند
انگليسيها بود" ، "نظر رضا شاه درست بر عکس خواسته بريتانيا بود"، " خط راه
آهن ايران به نوعي ابراز استقلال ايران بود"، " براي تامين هزينه خط راه
اهن ر ضا شاه مالياتي غير مستقيم بر روي برخي اقلام مصرفي گذاشت" ، "
نقشه راه اهني که رضا شاه مد نظرش بود امکان هر گونه مقابله با تهديدات
انگليس و شوروي را فراهم مي کرد" و ... تعاريف و تمجيدهاي گوناگون براي
القاي اهميت راه اهن و از آن مهمتر نحوه مديريت رضا شاه بر اين پروژه.
اما
ماجراي راه آهن چه بود؟ آيا واقعا کار شاهان قاجار خلاف منافع ايرانيان
بود و تنها اقدام رضا خان – که به زعم مستندسازان خلاف نظر انگليسيها هم
بود – در جهت تحقق منافع ايرانيان بود؟ چه کسي در نهايت بيشترين بهره را هم
از اين نقشه راه اهن زمان رضاخان برد؟
در پاسخ بايد گفت، راه آهن در
زمان احمدشاه قاجار هم به همين شکل مطرح شد؛ ان موقع نيز اين بحث مطرح بود
که راه اهن از شمال به جنوب کشيده شود، ولي با مخالفت احمدشاه مواجه شد.
مستندسازان تلاش بسيار ميکنند تا راه اندازي خط راه آهن کشور را
اقدامي
کاملا بومي و ملي و کاملاً در جهت خلاف خواست بيگانگان مخصوصاً انگليسيها
معرفي کنند. او در توجيه سخن خود به منافع اقتصادي
راه آهن اشاره کرده و گفته بود : «راه آهنی که به صلاح و صرفه ایران است،
راه آهنی است که از دزداب زاهدان فعلی شروع می شود و مسیر آن به اصفهان و
تهران باشد و از آنجا به اراک و کرمانشاه متصل شود، یعنی از شرق به غرب
ایرن، چنانکه از زمان داریوش هم راه تجارت هندوستان در آسیا و سواحل
مدیترانه همین راه بوده است و این راه برای ملت ایران نهایت صرفه را از
لحاظ تجارت خواهد داشت؛ ولی راه آهن عراق به منجر خزر فقط جنبه نظامی و سوق
الحیشی دارد و من نمی توانم، پول ملت را گرفته یا از کشورهای خارج وام
گرفت و صرف راه آهنی که فقط جنبه نظامی دارد نمایم.»
البته خود
مستند سازان هم به تنها مزيت راه اهن يعني اهميت سوق الجيشي راه اهن ترسيم
شده توسط رضا شاه اعتراف کرده و ميگويد « راه اهن امکان انتقال نيرو به
مرزها را مي داد »و تاکيد هم مي کند که اين راه آهن « از هيچ شهر مهم و
بزرگي جز تهران ، عبور نمي کرد».
با
اين اوصاف بايد پرسيد پس اين راه آهن که هزينه آن از جيب ايرانيان ميرفت و
باعث شده بود زندگي به شدت بر آنان سخت شود، به چه درد مردم ايران ميخورد؟
آيا آرزوي ديرينه ايرانيان استفاده از راه آهن براي سفرهايشان بود يا
امکان انتقال نيروهاي نظامي – و در سال 1320 نيروهاي انگليسي – از اين راه
آهن؟
نکته ديگر اينکه مستندسازان به دروغ عنوان ميکنند که طرح نقشه
راه آهني که رضا شاه به آن تمايل داشت دقيقا در جهت خلاف نظر انگلستان بود.
تنها به دو نکته در اين باره اشاره ميکنيم:
در سال 1912(1291ش.) در
مجلس عوام انگلستان، زماني که گفتگو بر سر مسئله راه آهن سراسری ایران به
میان آمد، لر کتر زین نایب السلطنه هندوستان که بعدها به عنون وزیر خارجه
بريتانيا منصوب شد، گفت: «در مدت 20 سال تأیید کردند که هندوستان باید محاظ
باشد، در یک حلقه کوهها و صحراها که بدون تلفات زیاد و پول غیرقابل عبور
باشد.این سیاست، هندوستان را از هر جمله ای حراست کرده و هیچ ملتی حق عبور
از این منطقه حمایت شده را نداشت؛ اما اگر این راه آهن، راه آهن غربی –
شرقی ایران ساخته می شد، آن وقت تمام آن سیاست به خطا بوده و به ما می
گویند، این اصول را نپذیرید که سیاست حقیقی هند عبارت است از باز کردن
سرحدات آن به طرف مغرب»
نکته دوم اينکه مستند سازان مدام بر اين
طبل مي کوبند که اين نقشه به ضرر انگليسيها بود. اما جالب است که بدانيد «
پس از افتتاح این راه آهن هم انگستان منافع بسیاری را از طریق این خط آهن
بدست آورد. بعد از اینکه هیتلر در جنگ جهانی، با پیشروی های خود به سمت
شوروی در حرکت بود، انگستان توانست از طریق ایران و خط آهن شمال جنوب کمک
های خود را به شوروی برساند تا پازل پیروزی های هیتلر کامل نشود.»
البته
آن روزي هم که در مجلس بحث نقشه راه آهن پيشنهادي رضا شاه مطرح شد،
مخالفين مختلفي داشت که دکتر محمد مصدق شاخصترين آنها بود؛ مصدق هم بر اين
مطلب تاکيد مي کرد که اين طرح توجيه اقتصادي ندارد و فشار زيادي را بر
مردم تحميل ميکند. اما رضا شاه اين طرح را به اجرا گذاشت.
البته
گذاره ديگري نيز وجود دارد که نشان ميدهد رضا خان براي احداث راه آهن نه به
فکر پيشرفت ايران بود و نه مردم ايران و سرمايه ايراني برايش اهميتي داشت؛
او تنها به خود و بقاي سلطنت خويش مي انديشيد.
چنانکه در روزهايي
که انگليسيها با بهره گيري از همين راه آهن، به ياري شوروي شتافتند و رضا
شاه را نيز از کار بر کنار کردند، بارها بر عدم تخريب راه آهن تاسف خورده
بود. ملکه مادر در خاطرات خودش نوشته است: «یادم هست که رضا دو سه روز بعد
از اشغال ایران به من گفت: تاجی جان ما خبط (اشتباه) بزرگی کردیم که پل
ورسک را منهدم نساختیم، ما باید از همان اواسط مرداد ماه که زمزمه حمله
به ایران را شنیده بودم، اقدام به نابود کردن راه آهن میکردیم. رضا تا
پایان عمر همیشه غبطه میخورد که چرا پل ورسک را، خراب نکرده و راه متفقین
را نبسته است.»
ژست
ضد انگليسي ديگري که از رضا شاه ارائه ميشود، اقدام او در لغو قراداد
دارسي است. در اين مستند تلاش شده است تا قرارداد دارسي را قراردادي ننگين
به حساب آورد – که به عقيده راقم اين سطور نيز اين قرار داد در شان ملت
ايران نبود – و ديگر اينکه تلاش شده است تا رضا خان را نجات دهنده اين
وضعيت و بهبود دهنده شرايط قرارداد نفتي با انگليس با قرارداد 1933 معرفي
کند.
حال آنکه به گواهي بانک جهاني و به گواهي مستندات موجود و متن
دو قرارداد فوق، قراردادي که رضا شاه با انگليسيها بست – قرارداد 1933 –
بسيار خفت بارتر از امتيازنامه دارسي بود. به اين گزارشهاي بانک جهاني توجه
کنيد:
« ایران در عوض اعراض از حق خود در چارچوب امتیاز دارسی، یعنی
تملک کلیه داراییهای شرکت، چه در داخل و چه در خارج ایران، که باید در سال
1961 بدون مطالبه هیچ غرامتی به آن واگذار میشد، هیچ غرامتی دریافت نکرد.
امتیاز دارسی فقط 28 سال دیگر اعتبار داشت.» اضافه بر این، به موجب
امتیازنامه دارسی، 10 درصد از مالکیت شرکت به ایران تعلق داشت، که با
پرداخت 1 میلیون لیره (5 میلیون دلار) از آن خریداری شد. «در واقع،
گزارشهای مالی شرکت نشان میداد که ارزش دفتری داراییهای شرکت بالغ بر 46
میلیون لیره [230 میلیون دلار] و ارزش واقعی آنها بیش از 500 میلیون دلار
است. بدین ترتیب، ایران نه 10 درصد بلکه فقط 1 درصد ارزش داراییهای شرکت
را در قبال فروش سهم مالکیت خود دریافت کرد.»
آيا آتش زدن امتيازنامه دارسي يک ژست سياسي و ظاهرسازي براي خوش خدمتي بيشتر به انگليسيها نبود؟ دولت
ایران همچنین شرکت نفت انگلیس و ایران را به مدت 30 سال از پرداخت مالیات
بر درآمد معاف کرد. در عوض، شرکت نفت موافقت کرد که مبلغی برابر با 9 پنی
به ازای هر تن بابت 6 میلیون تن اول، و 6 پنی به ازای هر تن اضافی در
پانزده سال اول بپردازد. موافقت شد که این مبالغ در پانزده سال دوم به
ترتیب به 15 و 9 پنی افزایش یابد. گزارش بانک جهانی خاطرنشان میسازد، «این
مبالغ صرف نظر از هر گونه تغییر در سطح قیمتها یا سود شرکت در طول 30 سال
آینده ثابت میماند.»
همچنین مدت اعتبار امتیاز 30 سال دیگر، یعنی
تا سال 1993، تمدید شد، و حوزه امتیاز به 100 هزار مایل مربع کاهش یافت.
«برغم کاهش وسعت حوزه امتیاز، این حوزه که محدوده حق انحصاری شرکت نسبت به
همه ذخایر اثبات شده نفت را مشخص میکرد، هنوز آنقدر وسيع بود كه با هيچ
معياري در جهان امروز جور درنميآمد.»
بانک جهانی در گزارش خود به
هنگام مقایسه این دو قرارداد خیلی بیپرده و بدون ملاحظه سخن میگوید:
«مقایسه شرایط این دو قرارداد و دستکاری واضح شرکت در گزارش مالی سال 1931
ثابت میکند که قرارداد سال 1933 از لحاظ اقتصادی منطقی و به سود ایران
نبود. با در نظر گرفتن همه جوانب، مطلوبیت امتیاز جدید برای ایران به وضوح
کمتر از امتیاز دارسی بود.»
خلاصه اینکه قرارداد سال 1933 یک خیانت
تمام عیار بود. لغو امتیاز دارسی و جایگزین کردن آن با قرارداد سال 1933
را باید بزرگترین خیانت رضا شاه به ایران و حقوق حقه آن و بزرگترین
خوشخدمتی به اربابان و حامیان انگلیسیاش دانست. دکتر مصدق نيز در
خاطراتش بارها به اين اقدام حمله ميکند.
با اين حال بازهم بايد رضا
شاه را منجي اوضاع نفتي معرفي کرد؟ آيا آتش زدن امتيازنامه دارسي يک ژست
سياسي و ظاهرسازي براي خوش خدمتي بيشتر به انگليسيها نبود؟
- رضا شاه و اطرافيان نزديک و قابل اعتمادش
يکي
ديگر از مواردي که در فيلم به صورت بسيار مضحکي توجيه ميشود، برخورد رضا
شاه با اطرافيان نزديک و دوستاني بود که او را به قدرت رسانده بودند. روايت
مضحک مستندسازان من و تو از برخورد رضا شاه با معتمدان نزديکش را ببينيد:
«
دولتمرداني که در به قدرت رسيدن رضا شاه و تثبيتش نقش داشتند و بعدها
سرنوشتشان به گونه اي ديگر رقم خورد.» اين روايت مضحک و بي شرمانه
مستندسازان « من و تو » از بي رحمانه ترين اقدامات رضا خان با نزديکترين
معتمدان و دوستان خود است. دولتمرداني که سرنوشت قتل آنان در مستند " رضا
شاه " به اين شکل توصيف ميشود که «سرنوشتشان به گونه اي ديگر رقم خورد»؛ به
همين راحتي؛ مستندسازان به همين سادگي از کنار جنايات رضا شاه در حق
دولتمردان معتمد خود مي گذرد.
مستند از محمد علي فروغي، عبدالحسين
تيمورتاش، فيروز ميرزا نصرت الدوله، سردار اسعد بختياري و علي اکبر داور
نام مي برد؛ اما سرنوشت اينان چه بود که مستندسازان به راحتي از آن گذر
ميکند:
به طرز شگفت انگيزي در مي يابيم که هر 4 نفر کشته شده اند؛ بله؛
رضا شاه که با نزديکان خود و برخي را در زندان به طرز فجيعي به قتل رسانده
بود، بي شک نميتوانست احساس ترحمي و انسانيتي نسبت به آيتالله سيد حسن
مدرس، برجسته ترين مخالف خود داشته باشد؛ مستندسازان با وقاحت تمام از کشته
شدن اين افراد به راحتي ميگذرد و تنها به گفتن اينکه «سرنوشتشان به گونه
اي ديگر رقم خورد » بسنده مي کند؛ نه سخن از زندان و تبعيد به ميان مي آيد و
نه حرفي از پزشک احمدي و آمپول مخصوص وي زده ميشود.
علی اکبر داور
| عبدالحسين تيمورتاش
|
فيروز ميرزا نصرت الدوله
| جعفر قلیخان سردار اسعد
|
افراد فوق توسط رضاخان به قتل رسیده اند
مستندسازان با وقاحت تمام از کشته شدن اين افراد به راحتي ميگذرند
و تنها به
گفتن اينکه «سرنوشتشان به گونه اي ديگر رقم خورد » بسنده مي کند؛
نه سخن
از زندان و تبعيد به ميان مي آيد و نه حرفي از پزشک احمدي و آمپول مخصوص وي
زده ميشود.
اين جنايت
بي رحمانه در حق نزديکترين دوستان رضاخان و کساني که او را در رسيدن به
قدرت ياري کردند، صورت گرفت؛ حال باز هم مستندسازان ميتوانند رضا خان را
طرفدار آزادي و آزاد انديش و به فکر ترقي ايران بنامند. چون طرفدار ترقي
ايران بود، بهترين وزراي خود را به تيغ جلاد و آمپول پزشک احمدي سپرد؟
جالب
اينجاست که مستند سازان در ادامه مستند خود اشاره ميکنند که با « از هم
پاشيدن حلقه معتمدان و بارسنگين اداره کشور به دوش رضا شاه افتاد»؛ اين اوج
وقاحت مستندسازان است؛ خود رضا شاه حلقه معتمدانش را به قتل ميرساند و حال
از او ستايش ميشود که « بار سنگين اداره کشور را به تنهايي به دوش کشيده
است». ياللعجب!
مستند سازان " رضا شاه " در توضيح ماجراي کنار رفتن رضا شاه به چند نکته اشاره مي کنيم:
-
راوي مستند، مدام از ارتش رضا شاه و قدرت رضا شاه در ايجاد و مديريت ارتش
نوين سخن ميگويد؛ اما خود اعتراف مي کند که ارتش ايران ظرف کمتر از 48
ساعت از پا نشست! جالب است: از آغاز مستند تا اينجا مدام بر اين طبل کوبيده
مي شود که رضا شاه يک نظامي و مقاوم است و ارتش را به بهترين شکل بوجود
اورده است؛ و حال در نخستين محک جدي اين ارتش مشخص ميشود که چه کسي در او
غش بوده است. ارتش نوين رضا شاه، به فرماندهي رضا شاه، کمتر از 48 ساعت از
پا مي نشيند! واقعا چه بايد گفت. اقتدار ارتشي که رضا شاه بوجود آورده و
خود مديريت ميکرد اين بود؟ اين مديريت رضا شاه را چگونه بايد ستود که مدام
از آن تقدير ميشود؟
اوج خفت و خواري ايران و ايراني در دوره رضا شاه کبير (!) را در فايل زير ببينيد:
- روايت مضحک ديگر در ماجراي برکناري رضا شاه است. فايل زير را ببينيد:
«
رضا شاه براي حفظ دودمانش که سرنوشت ايران بدان گره خورده بود» !!! واقعا
عجيب است. سرنوشت ايران به دودمان پهلوي گره خورده است. سبک ديگري از توجيه
اقدامات خودخواهانه رضا شاه به معرض بينندگان اين مستند ارائه ميشود. وقتي
مستند سازان دليلي نمي يابند که تصميم انگليس براي برکناري رضا شاه را
رسما بيان کنند مجبورند آسمان و ريسمان به هم ببافند. «حفظ دودمان پهلوي که
سرنوشت ايران بدان گره خورده بود»!!
گفته ميشود که استعفا را فروغي
پيشنهاد داده و رضا شاه با پذيرش آن « استقلال ايران را تضمين کرد».
واقعاً در برابر اين دروغهاي آشکار چه بايد گفت. کافي است نگاهي بيندازيد
به آخرين پيامي که بريتانيا به رضاخان داد:
«ممکن است اعلیحضرت لطفاً
از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما
نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا
اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد». واقعا از اين پيام،
استقلال ملت و دولت ايران برداشت ميشود؟ آيا از اين پيام قاطعيت رضا شاه در
برابر بيگانه برداشت ميشود؟
- رضا شاه چگونه به تصميم خودش کنار رفته بود، در حالي که نه اجازه
داشت در ايران بماند! نه اجازه داشت مقصد سفرش را خودش انتخاب کند ، که به
اعتراف مستندسازان، انگليسيها آن را معين ميکردند! نه فرزندش چندان استقلال
داشت که پدر را در ايران نگه دارد! اين چه مدل استقلالي بود که اين پدر و
پسر پهلوي براي کشور حفظ کرده بودند؟
رضا شاه چگونه به تصميم خودش کنار رفته بود، در حالي که نه اجازه داشت در
ايران بماند!
نه اجازه داشت مقصد سفرش را خودش انتخاب کند ، که به اعتراف
مستندسازان، انگليسيها آن را معين ميکردند!
نه فرزندش چندان استقلال داشت
که پدر را در ايران نگه دارد! اين چه مدل استقلالي بود که اين پدر و پسر
پهلوي براي کشور حفظ کرده بودند؟
پايان کلام:اين
مستند، جاي نقد بسيار دارد؛ اگر نبود محظور راقم اين سطور در اطاله مطلب و
رعايت حال خوانندگان، بي شک اين امکان وجود داشت براي مستند 105 دقيقه اي،
بيش از 105 صفحه مطلب نگاشته شود؛ در اين جا تنها به چند مورد محدود اشاره
شد و از بسياري از مطالب پرهيز شد. مستند از دو جنبه قابل نقد بود؛ از
جنبه آنچه گفته شده و از بعد آنچه گفته نشده است. در اين جا تنها به جنبه
نخست اشاره اي بسيار کوتاه شد.
در
پايان در تبيين بهتر رابطه و نگاه رضا خان و بريتانيا به يک سند اشاره و
کلام را پايان ميبريم. اين سند که در ارديبهشت ماه سال 1312 ش و با نمره
3391 از دفتر مخصوص رضاخان، صادر گرديده است درباره موافقت رضاشاه با
انتصاب «جوفرى فاوست تيلر اسكوايا» به مقام ويس قنسولى انگلستان در زابل
است، و متن آن به شرح زير مىباشد:
« با تأييدات خداوند متعال
ما پهلوى شاهنشاه ايران
به حكومت سيستان امر و مقرر مىداريم كه چون اعليحضرت پادشاه انگلستان به
موجب فرمان مورخ پنجم فوريه يكهزار و نهصد و سى و سه جوفرى فاوست تيلر
اسكوايا را به سمت ويس قونسولى در قونسولگرى انگليس در زابل منصوب داشته
اند و موافقت ما نيز با اين انتخاب حاصل است لهذا در انجام مطالب مأموريتى
مشاراليه لدی الحاجة مطابق عهود مقرره لازمه مساعدت و همراهى را بنمايد و
امتيازات مربوطه را مرعى دارد. به تاريخ دهم ارديبهشت يكهزار و سيصد و
دوازده»