خونه مادربزرگه رو یادته؟ باید یادت باشه آخه هرچی که نبود خاطره بود.

به گزارش حوزه ادبیات باشگاه خبرنگاران؛ خانه مادربزرگ همیشه برای من به طعم گیلاس‌های گوشواره‌ای و آلبالوهای یواشکی بود، این خونه نه تنها برای من بلکه برای همه اعضای کوچیک و بزرگ خانواده، خونه امید و سرزندگی به حساب می‌اومد.  
 
اصلا یادم نمی‌ره روزهای عید رو که چه می‌خواستیم و چه نمی‌خواستیم همیشه پاهامون به صورت ناخودآگاهانه به سمت خونه مادربزرگه می‌رفت تا اولین عیدی رو برای برکتش هم که شده از اون خونه بگیریم.  
 
یادش بخیر، چه روزهایی بود، روزهایی پر از خنده و شادی، روزهایی از جنس یکی شدن باهمه خوشی‌های زندگی، یادش بخیر.  
 
این روز‌ها اما دلم همون خونه مادربزرگ رو می‌خواد، همون حال و هوا رو، حواست که هست حتما این روز‌ها یه سری به خونه مادربزرگت بزن، شاید و یا حتما چیزهای خوب و جالبی منتظرت هستن.  
 
نمی‌دونم حواست بوده که ببینی این روز‌ها خونه مادربزرگ چه حال و هوایی داره، اگه آره که حرفی نیست، اما اگر نه باید بهت بگم بهتره امسال حواست رو بیشتر جمع کنی، حتی بیشتر از گذشته، پس پیش به سوی خونه مادربزرگه.



انتهای پیام/اق

برچسب ها: ادبیات ، خاطره ، مادربزرگه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار