****
فرخنده صفری مادر شهید سیدحسین میرقیصری اینگونه روایت میکند: یک بار هم با صدای بلند صحبت نکرد. از همان کودکی رفت سراغ کار؛ او کمک خرج خانواده بود. برایش غریب و آشنا فرقی نمیکرد. آن زمان که از گاز شهری خبری نبود و باید برای تهیه نفت برای پخت غذا و آبگرمکن و بخاری میرفتیم و در صف نفت میایستادیم. سید حسین اغلب فرغون برمیداشت و ظرفهای نفت را از همسایهها میگرفت و برایشان نفت آورد.
به ظاهر سواد خواندن و نوشتن نداشت اما بندگی را خوب بلد بود؛ یک نماز و روزهاش قضا نشد حتی نماز شب او ترک نمیشد.
خواهر شهید میرقیصری ادامه میدهد: داداشم عاشق طبیعت بود؛ گل محمدی را از همه گلها بیشتر دوست داشت؛ قبل از آخرین اعزامش به جبهه برای مادرم گل محمدی گرفت، رفت و به شهادت رسید.
با توجه به موقعیت خانواده و مساعد نبودن شرایط نتوانست به مدرسه برود؛ بعد هم که به جبهه اعزام شد، در آنجا فرصتی پیدا کرد تا در نهضت سوادآموزی جبهه حضور پیدا کند. داداشم در اولین و آخرین نامهاش این بود را نوشته بود: «با سلام خدمت پدر و مادرم». یک دفتر دیکته هم از او به یادگار مانده است که آخرین نمره دیکتهاش را 19 شده بود.
به من که تنها خواهرش بودم میگفت: «سعی کن بعضی از مسائل را بهتر رعایت کنی». او به انقلاب اسلامی پایبندی خاصی داشت.
قبل از آخرین اعزامش هنوز درد جراحت قبلی را داشت اما با تمام این اوضاع جبهه را رها نکرد، رفت و به شهادت رسید. چند وقت که از شهادتش گذشته بود بنیاد شهید اطلاع داد که نوبت عمل نخاع سیدحسین رسیده است!
سیدحسین در روز اول فروردین 67 به شهادت رسید اما قبل از شهادتش برای همه اعضای خانواده عیدی گرفته بود.