مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
در روزگاران قديم مردي بود که هنر ساخت جواهر را داشت و از تکه هاي سخت فلزات و سنگ ها، زيور آلاتي قيمتي مي ساخت که همه مردم از زيبايي شان انگشت تحير به دندان مي گرفتند. روزي اين مرد شکل خاصي از يک تاج زيبا به ذهنش رسيد که فکر مي کرد وقتي آن را بسازد زيباترين تاج عالم خواهد شد. او ساخت تاج را به شکل آزمايشي با فلز برنج که رنگي بسيار شبيه به طلا داشت شروع کرد، ساخت همچون تاجي که او تصور کرده بود با آن زيبايي، بسيار بيشتر از تصورش زمان برد و حدود يک سال طول کشيد تا تاج آماده شد. پس از آماده شدن متوجه شد تاج از تصورش هم زيباتر شده، اما در اين بين افسوس اين بود که اي کاش اين همه وقت را براي فلز طلا صرف کرده بود. از طرفي مرد با خود فکر مي کرد اگر بخواهد يک سال ديگر هم براي ساخت تاج طلا وقت بگذارد، عمرش به هدر خواهد رفت، اين شد که به فکر کيميا گري افتاد، مرد همه تلاشش را به کار گرفت تا شخصي را بيابد و علم کيمياگري را بياموزد تا بتواند نه تنها تاج را بلکه ديگر چيزهاي زيبايي که با برنج و آهن و ... ساخته است، طلا کند.
يک سال ديگر گذشت و هنوز هيچ کيميا گري را نيافته بود! با خود فکر کرد اگر سال قبل، ساخت تاج از جنس طلا را شروع کرده بود اکنون به پايان کار رسيده بود؛ اما باز با خود گفت حالا پيرتر از قبل شده ام و زمان را هم از دست داده ام؛ پس بايد فقط با کيميا گري کارم را انجام دهم. پس باز تلاش کرد يک سال ديگر گذشت تا او علم کيمياگري را کامل آموخت و تاجش را به طلا تبديل کرد. اما وقتي داشت با ذوق به تاج طلايش نگاه مي کرد به اين فکر فرو رفت که در همه اين سال ها به اين نکته توجه نکرده که او اصلا شاه نيست و از شاه ظالم زمان خود هم اصلا خوشش نمي آيد تاج به چه دردش مي خورد؟!
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید