به گزارش حوزه سینما باشگاه خبرنگاران؛ صبح چهارشنبهای که گذشت یکی از تیترهای داغ رسانههای مجازی مربوط میشد به بیماری شهاب حسینی بود؛ ابتدا گفته شد که این هنرپیشه بر اثر سکته قلبی در بیمارستان بستری شده و حتی دلیل این سکته فشار کاری زیاد اعلام شد اما بعد، یکی از هنرپیشههایی که قبلا در فیلم "پنج ستاره" با او همبازی بود (بهناز جعفری) به خبرنگار ما گفت که حسینی از بیمارستان مرخص شده و حالش خوب است.
خانم جعفری این توضیح را هم داد که دلیل رفتن شهاب حسینی به بیمارستان انجام یک چکاپ کامل بوده نه سکته قلبی و این را هم اضافه کرد که (لطفا دنبال خبرهای بد نباشید)
البته جمله آخر خانم جعفری ممکن است بعضیها را به شک بیندازد که آیا واقعا حال شهاب خوب است یا همکار بازیگر او به خاطر اجتناب از منتشر شدن یک خبر بد و ملتهب شدن فضا این حرف را زده.
قضیه هر چیز که باشد مشخص شدن آن تاثیری در حال جسمی شهاب ندارد و ما صرفا میتوانیم برای او آرزوی سلامتی داشته باشیم اما هدف از نگارش این یادداشت چیز دیگری ست.
وقتی التهاب بوجود آمده در بین همکارانم را برای پیگیری خبر سلامتی "شهاب حسینی" دیدم و آن وقتی که دیدم بین رسانههای مختلف مجازی چه رقابت نفسگیری برای انتشار صحیحترین و جدیدترین خبرها در این باره بوجود آمده، ناخودآگاه یاد مرحوم "محمود استاد محمد" افتادم.
استاد محمد یکی از شاخصترین پیشکسوتان عرصه تئاتر بود و سالها از بیماری سرطان رنج میبرد.
بعد از اینکه غربیها به دلایل سیاسی، تحریمها را علیه ایران تا حد زایدالوصوفی افزایش دادند، تهیه داروهای این بیمار سرطانی هم مشکل شد تا جایی که هزینه تامین آن در یک ماه به رقم 20 میلیون تومان میرسید.
پزشکان گفته بودند که اگر او مصرف داروهایش را قطع کند بعد از یک ماه فوت خواهد کرد و روی همین حساب با کمک عدهای از اهالی هنر که استاد محمد را میشناختند 17 میلیون تومان پول جمع شد اما این هم نهایتا یک ماه کفاف میداد و محمود استاد محمد بعد از قطع داروهایش چهل روز بیشتر زنده نماند.
این تئاتری کهنهکار خیلی هم پیر نبود و حالا حالاها میشد از وجودش استفاده کرد اما او در دهه ششم زندگیاش به خاطر نبود دارو از دنیا رفت و بعد از این که فوت کرد تازه رسانهها را یاد خودش انداخت.
همان روز یادداشتی نوشتم با این تیتر که "فهمیدیم رنگ زرد تو از بیماری و رنگ مطبوعات از بیعاری است" و در آن به همکاران رسانهای خودم حسابی طوفیدم.
گفتم که مردم مستقیم سراغ مشاهیرشان نمیروند و این وظیفه ما بوده و هست که کسی مثل استاد محمد را به آنها معرفی و برای آنها مهم کنیم اما نکردیم و نه تنها ما این فرهیخته را به مردم نشناساندیم بلکه حتی هنگام بیماریاش از کنار او بیتفاوت رد شدیم و گذاشتیم بمیرد.
میشد که ما رسانهایها پیگیر قضیه شویم تا هزینههای دارویی استاد محمد توسط خیرین یا مسئولین فراهم شود و یا میشد به سازمانهای بینالمللی که علیرغم مدعی بودن حقوق بشر در مورد چنین قضیهای هیچ نمیکردند فشار آورد.
اما یک نویسنده بیمار بود و ما بیعار، ما هیچ کاری نکردیم و خالق شخصیت حاج کاظم در یک بیماری غریبانه جان داد و حالا که میبینم خبر بیماری شهاب حسینی این قدر التهاب بوجود آورده باز آن داغ دلم تازه میشود.
چرا؟ چون شهاب حسینی بازیگر معروفی است؟ چون طرفدار زیاد دارد؟ چون هر خبری راجع به او کلی مخاطب به چمچه ما میآورد؟
بله! ما دلمان برای شهاب نسوخته، فکر رونق کسب خودمان هستیم والا اگر امثال استاد محمد نبودند ما نه تئاتر داشتیم و نه سینما و اگر اینها را نداشتیم چطور کسی مثل شهاب حسینی میتوانست به این درجه از شهرت و محبوبیت برسد؟
اگر معماران این کهکشان با خون دل، خالق چنین پهنه وسیعی نمیشدند، دیگر میدانی برای عبور هیچ شهابی و دیده شدن آن هم وجود نداشت.
زرد شدیم دوستان، خیلی زرد! شهاب حسینی اصلا دلش نمیخواست که خبر بیماریاش رسانهای شود اما ما ول کن نبودیم و از آن طرف محمود استاد محمد خیلی به رسانهای شدن مشکلاتش نیازمند بود ولی ما ...
لطفا بگردیم و ببینیم همین امروز چه کسانی به رسانهای شدن مشکلاتشان نیاز دارند و منتظر نمانیم تا اینکه روز مرگشان آنها را به مردم معرفی کنیم.
سیستم پاپاراتزی و زردنگاری تا به حال در طول تاریخش هیچ دردی از هیچ مملکتی دوا نکرده اما رسانههای پویا گاه حتی با یک مقاله و یا شهامت به خرج دادن در انتشار یک خبر جهانی را زیر و رو کردهاند.
یادداشت از میلاد جلیل زاده
انتهای پیام/اس