در دوران نمایش مستند نوری بتابان! (۲۰۰۸) مارتین اسکورسیزی در گفتوگویی مثل همیشه به علاقهاش به موسیقی راک اشاره کرده بود و نکتهي جالب این بود که در میان گروههای مورد علاقهاش نام گروه انگلیسی آرکتیک مانکیز هم به چشم میخورد که تازه چند سالی بود به شهرت رسیده بود. درست به همین خاطر است که فقط از اسکورسیزی ۷۱ ساله با آن دل جوانش که هنوز در کار کشف چهرههای تازهوارد موسیقی راک است، برمیآید که بتواند فیلمی مثل گرگ وال استریت بسازد. فیلم اثری دربارهي افراطگرایی در همهي جوانب زندگیست که همان قدر که سبک اسکورسیزی در ساخت آن با چنین ریتم جنونآمیزی تأثیرگذار بوده، حضور لئوناردو دیکاپریو در نقش جُردن بلفورت، کلاهبردار بازار سهام آمریکا هم در شکل دادن به آن مؤثر بوده است. گرگ وال استریت، فیلم دیکاپریو است اما مثل هر فیلم دیگر اسکورسیزی جا برای درخشش بازیگران نقشهای مکمل فیلم هم هست، از دیوانهبازیهای جونا هیل گرفته تا حضور کوتاه اما کلیدی متیو مکكانهی در همان ابتدای فیلم. گرگ وال استریت همان فیلمی از اسکورسیزی بود که دوست داشتم بعد از تجربهي ناجور هوگو (۲۰۱۱) از او ببینم.
چهارمین فیلم سینمایی اسپایک جونز بر خلاف سه اثر قبلیاش که با دنیای درون ذهن و کابوس و خیالپردازی سروکار داشت، بیشتر به دل و دلدادگی مربوط است.Herداستان امتحان کردن جایگزینی دلدادهي از دسترفته با سیستمعاملی کامپیوتری است و جونز بیآنکه بخواهد فناوری و پیشرفت در جنبههای مختلف آن را زیر سؤال ببرد یا حتی روی نامتعارف بودن رابطهي عجیب فیلم زوم کند (هرچند گاهی ناگزیر میشود این کار را انجام دهد)، رابطهي مردی میانسال و سیستمعامل کامپیوتری به نام سامانتا را مثل داستانی عاشقانه به تصویر میکشد. Her فیلمی دربارهي تنهایی و مکاشفهي درونی هم هست و با تأکید بر ضرورت اجتنابناپذیر روابط انسانی در دوران اوج پیشرفت فناوری به پایان میرسد.
گوشبری آمریکایی فیلم «سبک و اجرا» است، درست مثل داستانش که دربارهي اجرای نقشهای از طرف شخصیتهای اصلی برای به دام انداختن عدهای سیاستمدار است و نکتهي کنایهآمیز ماجرا این است که حین اجرای نقشه سر مأمور قانون بیکلاه میماند. فیلم آمیزهای است از طراحی صحنه و لباس گُلدرشت خاص دههي هفتاد با حاشیهي صوتی گوشنواز و فیلمنامهای مملو از جزییات ریزودرشت دربارهي شخصیتهای جورواجور که به لطف حضور گروه بازیگران بینقصاش برداشتی کمیک و پر از گوشهوکنایه به مأموریتهای افبیآی ارائه میدهد.
اولین فیلم نیکلاس وایندینگ رفن بعد از فیلم تحسینشدهي رانندگی (۲۰۱۱)، اثری مخوف و هولناک با مضمون انتقام در دنیای زیرزمینی تایلند است. فقط خدا میبخشد فیلمیست با فیلمبرداری، قاببندی و نورپردازی چشمگیر که موسیقی غربی و شرقی تکمیلکنندهي تصاویرشاند و داستان تلاش مادری بیرحم برای انتقامگیری از یک مأمور پلیس تایلندیست که باعث مرگ پسرش شده است. رایان گاسیلنگ در نقش برادر مقتول نقشآفرینی تماشایی خود در رانندگی را تکمیل میکند و دنیای متمایل به سکون فیلم در آستانهي انفجار قرار میگیرد.
یکی از آن کمدیرمانتیکهای انگلیسی دوستداشتنی با ایدهي سفر در زمان که کرتیس از آن بیشتر برای پرداختن به مفاهیم مورد علاقهاش مثل عشق و خانواده استفاده میکند. فیلم داستان پسریست که متوجه میشود مردان خانوادهاش توانایی سفر در زمان و بازگشت به گذشته را دارند و از این موضوع برای سروسامان دادن زندگی خود و اطرافیانش استفاده میکند. دیگر وقتش بود از آن فیلمهاست که بیشتر از عقل با دل ساخته شده و به همین خاطر تماشای آن با چشم دل تأثیرگذاری آن را چندان برابر خواهد کرد.