اباصلت بیات همزمان با سالروز آزادسازی خرمشهر در خرداد سال 92 طی مصاحبهای با خبرگزاری فارس در وصف این رزمنده چریکی میگوید: گروهبان بهاری خیلی شجاع بود، کارهایی را که دیگران نمیتوانستند انجام بدهند را انجام میداد. الان هم از او خبر ندارم که کجاست، نمیدانم شهید شده یا خیر.
از سویی دیگر سالها بود که گروهبان بهاری به دنبال اباصلت بیات میگشت تا خالق اثر ماندگار خود در صحنههای نبرد آزادسازی خرمشهر را پیدا کند. سرانجام در اردیبهشت سال 93 و طی برپایی نمایشگاه بینالمللی کتاب، گروهبان بهاری به انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس مراجعه میکند و سراغ اباصلت بیات را میگیرد و بالاخره بعد از 32 سال باری دیگر آزادسازی خرمشهر و بهترین خاطرات آن دوران برای فرمانده چریکی ارتش و عکاس نبرد «الی بیتالمقدس» در کنار هم تداعی میشود.
* اعزام برای عملیات فتح خرمشهر
اباصلت بیات میگوید: 13 اردیبهشت 61 اعلام شد برای عملیات «الی بیتالمقدس» آغاز میشود. سریع پیگیری کردم و 2 روز بعد به منطقه عملیاتی اعزام شدم. مدتی که در خدمت برادران رزمنده بودم، شاهد وقایع تلخ و شیرین، دلاورمردیها و ایثار و شهادتها بودم. فتح خرمشهر بود و از نوجوان 14 ساله گرفته تا پیرمرد 75 ساله در کنار هم حضور داشتند و میجنگیدند.
بعد از اعزام، به پادگان دوکوهه رسیدم. پادگان دوکوهه جای بسیار مقدس و خاطرهانگیزی بود چون تمام نیروهای اعزامی از سراسر کشور به این منطقه (جنوب) در این مکان مستقر و یک دوره کوتاه نظامی میدیدند و آماده اعزام میشدند. این پادگان شاهد حضور شهدایی مانند شهید همت، باکریها و خیلی از فرماندهان و رزمندگان شجاع بود که فتوحات بسیار بزرگی را انجام دادند.
من که به منطقه رسیدم، شهید همت و حاج احمد متوسلیان در منطقه نبودند. حدود 1200 نفر از رزمندگان لشکر 27 محمد رسولالله(ص) در حال خواندن دعای فتح و دعای آخر نماز بودند و برای اعزام به منطقه آماده میشدند.
15 اردیبهشت سال 61 وارد ایستگاه حسینیه جاده اهواز ـ خرمشهر شدم؛ بعد از هماهنگی با مسئولان رده بالا، شهید «هادی نفری» مرا به گروهبان بهاری معرفی کرد.
شهید «هادی نفری» از سمت چپ نفر دوم؛ نیروها در کمین هلیکوپتر عراقی
بنده در آن منطقه سعی میکردم مانند رزمندهها در خط مقدم باشم. یکی از دوستان خبر داد که قرار است گروهبان بهاری به شکار هلیکوپتر دشمن برود به سراغش رفتم و گفتم در حال شکار هلیکوپتر میخواهم از شما عکس بگیرم. در ابتدا گروهبان بهاری اجازه نداد. هادی نفری را واسطه قرار دادم و او هم بعد از صحبت با گروهبان بهاری و هماهنگی با مسئولان رده بالا راضی شد. من نیز به همراهشان رفتم.
* مهربانی گروهبان بهاری مرا جذب کرد
گروهبان بهاری شخصیت خاصی بود به میدان رزم میرفت و شجاعانه میجنگید وقتی هم که مجروح میشد به زیر پل ایستگاه حسینیه میآمد او را پانسمان میکردند و دوباره به میدان میرفت. مدیریت گروهها بر عهده او بود، کار درمان آنها را انجام میداد و شجاعانه مقاومت میکرد.
گروهبان بهاری حتی به رزمندهها دلداری میداد. یکبار هم به گروهبان بهاری گفته بودند که تو باید اینجا را ترک کنی اما بهاری گفته بود: «من نمیتوانم ببینم که خون یک نوجوان 14 ساله بر روی زمین ریخته باشد و من بگذارم و بروم».
گروهبان بهاری در حال نجات یک رزمنده؛ او به در حال باز کردن راه تنفس رزمنده است.
یکی دیگر از خصوصیاتی که وی داشت و مرا جذب خود کرد، مهربانی و عاطفه او بود؛ با رزمندگان و نیروهایش به خوبی رفتار میکرد.
در 500 متری ما تانکهای دشمن بود و در انتظار پاتک سنگین دشمن بودیم؛ بنده یک روز در آن منطقه بودم و گروهبان بهاری دیگر نمیخواست آنجا بمانم. او میگفت: «وظیفه تو اکنون این است که عکسها و گزارش تلاش رزمندهها را به گوش مردم برسانی، اینجا نمان ممکن است شهید بشوی و حتی دوربین و وسایلت به دست دشمن بیفتد». ضمن اینکه به من گفت: «اینجا امکان تماس با خانواده نیست و از من خبری ندارند، اگر به تهران رفتی سلام مرا به خانوادهام برسان و بگو من در سلامت هستم».
شب پانزدهم اردیبهشت 61 غذای گرم به نیروها دادند، شام مرغ بود، شهید «هادی نفری» که نور بالا میزد به من گفت: «عملیات سختی در پیش داریم چون غذای گرم به ما دادند» با هم نشسته بودیم او به من نگاه میکرد و من به او نگاه میکردم و غذا از گلوی هیچکداممان پایین نرفت.
سنگر بتنی و محل استقرار نیروهای گروهبان بهاری
بنده شب را در سنگر بتنی زیر جاده خرمشهر خوابیدم و علیرغم میلام باید صبح منطقه را ترک میکردم. آن شب تا صبح دشمن نزدیک 150 موشک به این محل پرتاب کرد. صبح روز شانزدهم اردیبهشت به سختی از منطقه و رزمندگان باصفا دل کندم.
بعد از رفتن از خط مقدم به نقاط دیگر رفتم و عکسهای زیادی گرفتم. سپس راهی تهران شدم. شجاعت رزمندگان را در نشریهای منتشر کردیم. بنابر قولی که به گروهبان بهاری و سایر رزمندهها داده بودم تصاویر و گزارش خبری را در نشریه چاپ کردم.
بعد از مدتی به دیدن خانواده گروهبان بهاری رفتم؛ عکسها را تحویل همسر وی دادم و گفتم: «گروهبان بهاری را در خرمشهر دیدم او در سلامت است». همسر وی هم گفت: «17 اردیبهشت گروهبان بهاری زخمی شد و اکنون در بیمارستان مشهد بیهوش است».
در این ایام به بهشتزهرا (س) رفتم؛ در آنجا اعلامیه شهید «هادی نفری» را زده بودند؛ شوکه شدم و باورم نمیشد که هادی شهید شده باشد؛ سر مزار او رفتم مادر هادی سر مزارش بود او با دیدن من گریه کرد و گفت: «چقدر بوی پسرم را میدهی».
وقتی آلبوم عکسهایم را مرور میکنم، خیلی دلم میخواهد دوباره آن رزمندهها را ببینم. گروهبان بهاری نیز یکی از همان افراد بود که بعد از گذشت 32 سال او پیگیری کرد و توانست مرا از طریق دوستان انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس پیدا کند.
گروهبان بهاری و نیروها در مرز خرمشهر
* عراقیها جرأت ماهیگیری از آب ایران را هم نداشتند
گروهبان قدرتالله بهاری که امروز جانباز 60 درصد دفاع مقدس است، میگوید: بنده استخدام ارتش شاهنشاهی در سال 46 هستم با توجه به اینکه درسم خوب بود در لشگرک دوره آموزشی برای ما گذاشتند و مدرک مهندسی پلسازی گرفتم. پدرم پلیس بود و بنده نیز کارهای نظامی را دوست داشتم.
اگر بخواهم از وضعیت دژهای خرمشهر در دوران طاغوت بگویم، در نقطه مرزی، هر سه کیلومتر به صورت زیگزالی دژهایی وجود داشت؛ در پشت نوارهای مرزی هر دژ امکاناتی از جمله یک تانک M36 و یک تانک M4 ،یک آشیانه مسلسل کالی 50 دیده میشد. این دژهها به صورت کانال به هم وصل بودند. در هر دژ 12 نفر نیرو مستقر بودند؛ تانکهای ما هم در آنجا فاقد شنی بود.
ما در نهر خین بودیم و عراقیها در نهر یوسف که این مرز آبی ایران و عراق بود. مرزداران عراقی حتی جرأت ماهیگیری از آب اروند ایران را هم نداشتند. اگر ماهی میگرفتند و ما را میدیدند قلابشان را جمع میکردند و میرفتند.
در سال 49 در نوار مرزی عراق و ایران مجروح شده و به تهران منتقل شدم. به علت مجروحیت منتسب به اداره بهداری نیروی زمینی شدم و در پست مهندسی بهداری پس از دوره آتش نشانی در شغل آموزش و رفع معایب سیستم اطفای حریق تمام بیمارستانهای ارتش تهران انجام وظیفه کردم.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) دستور دادند که سربازها پادگانها را خالی کنند لذا سربازهای بسیاری پادگانها را خالی کردند و از جمله سربازان دژهای خرمشهر؛ بعضی از پرسنل که در مجموع 5 نفر میشدند، آن هم به خاطر حقوق یا علاقه به رژیم طاغوت در دژها مانده بودند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شرایط هم تغییر کرد؛ گروهی از ارتشیهای وابسته به رژیم از ایران فرار کردند؛ برخی از نیروهایی که قبل از انقلاب فرار کرده بودند، برنگشتند. در واقع ارتش منسجمی نداشتیم؛ تا مدتها حتی لوله تانکها در مرز هم سرویس نشده بود.
سال 1358 به بنده دستور آمد که به نیروها، طرز گلولهگذاری و تیراندازی تانکها را آموزش دهم، بنده به گردان دژ خرمشهر رفتم. هنوز جنگ شروع نشده بود و دشمنی که آن موقع میترسید نزدیک مرز بیاید، در آن سوی مرزها سنگر میساخت و این سنگرسازی بعد از انقلاب اسلامی علامت خطرناکی بود لذا به فرماندهان اطلاع دادم که عراق در مقابل دژهای مرزی خرمشهر در حال انجام مانورهایی است.
* 53 نیرو در مقابل یک لشکر عراقی
در 31 شهریور 59 عراق به مرزهای ما حمله کرده و حتی فرودگاهها را زده است. در تاریخ 3 مهر 1359 داوطلبانه به منطقه رفتم و در پست سرپرست چریکهای ویژه لشکر 92 زرهی اهواز به مبارزه با دشمن پرداختم.
اصولاً در ارتش واحد چریکی وجود ندارد اما در ابتدای جنگ این تشکیلات را ساماندهی کردم و در چند عملیات حضور داشتم آزادسازی سوسنگرد در 12 مهر 59 توسط این گروه انجام گرفت؛ دختر شهید نواب صفوی هم در این گروه حضور داشت. در سال 61 در فتحالمبین شرکت کردم. تا اینکه به عملیات آزادسازی خرمشهر رسیدیم.
6 اردیبهشت 1361 داوطلبانه به سمت جاده خرمشهر حرکت کردیم؛ به عنوان سرپرست دسته شناسایی و ضربت گردان دژ مشغول انجام وظیفه شدم. به دارخوین رسیدیم؛ محل استراحتمان بود؛ ساعت 10 شب دهم اردیبهشت 61 گفتند نیروها را جمع کنیم و از پل پیروزی عبور کنیم و خودمان را به ایستگاه حسینیه برسانیم؛ به منطقه آشنا بودم و حرکت کردیم. عملیات ساعت 12 شب با رمز یا علی علیهالسلام شروع شد.
در ایستگاه حسینیه زیر پل بتنی واقع در جاده اهواز ـ خرمشهر مستقر شدیم. دشمن هم در پادگان حمید مستقر بود. راه فرار دشمن را به خرمشهر بسته بودیم. بنده با 53 نیرو، جناح نگهدار بودم. 53 نیروی پیاده ما جلوی یک لشکر زرهی عراق بودند. سنگینترین اسلحه ما توپ 106 بود. هوا به شدت گرم بود؛ از یک طرف نیش پشهها و از سوی دیگر پاتکهای سنگین دشمن رزمندهها را اذیت میکرد.
* شهادت نیروها در برکه آب
به دلیل شدت گرمای هوا رزمندهها داخل برکه آبی میرفتند و شنا میکردند؛ یک هلیکوپتر عراقی بود که میآمد و داخل آب شلیک میکرد و بچهها زخمی میشدند، آنها به دلیل زخمی شدن نمیتوانستند شنا کنند و غرق میشدند. باید یک طوری این هلیکوپتر عراقی را از بین میبردم. با سرهنگ قوام فرمانده گردان دژ در قرارگاه تماس گرفتم؛ برنامهای برای هلیکوپتر داشتم. سرهنگ قوام به من گفت به قرارگاه بیا. به آنجا رفتم. بعد از گرفتن مجوز به همراه 14 نفر از نیروها از جمله آقای بیات برای عملیات از خط منظم خودی عبور کردیم و به منطقه دشمن وارد شدیم.
دو گروه هفت نفره بودیم؛ یک گروه زیر یک پل پناه گرفتند و گروه دیگر داخل یک سنگر در کمین هلیکوپتر نشستند. بعد از حدود 2 ساعت سرانجام یکی از هلیکوپترها شکار شد.
در این حین به شهید هادی نفری و یکی دیگر از نیروها گفتم که وضعیت آن طرف خط را اعلام کنند. آنها رفتند و خیلی نگران برگشتند؛ رفتم و دیدم حدود 50 تانکهای عراقی دور تا دور منطقه را محاصره کردهاند. به بچهها گفتم که سینهخیز خودشان را به عقب برسانند. در این حین دشمن منطقه را به توپ بست. در آنجا نیز از توپهای دشمن در امان نبودیم و یکی از بچههای هلال احمر هم شهید شد.
در آنجا ترکش خوردم و به سنگرمان برگشتیم. اما میآمدم و وضعیت را بررسی کرده و گزارش میدادم. آقای بیات هم از این صحنهها عکسهایی تهیه میکرد.
مقاومت گروهبان بهاری و نیروها در شب پانزدهم اردیبهشت؛ دشمن در 500 متری نیروهای ایرانی
در مدت یک شبانه روز که آقای بیات در منطقه حضور داشت، لحظه به لحظه تلاش میکرد تا عکسهای نابی از رزمندهها بگیرد و این کار را هم کرد.
* راضی کردن آقای بیات برای بازگشت به عقب جبهه
یکی از زیباییهای جبهه عشق و علاقه رزمندهها به همدیگر بود. همین علاقه سبب راحتتر شدن حضور رزمندهها به دور از خانوادهها در جبهه میشد. آقای بیات طوری به رزمندهها علاقمند شده بود که میگفت میخواهم در این گروه بمانم.
پاتک دشمن جاده خرمشهر؛ 50 کیلومتری خرمشهر؛ شهادت و جراحت رزمندگان
شرایط سختتر میشد، پاتک سنگین دشمن در انتظار نیروها بود، وقتی اصرار آقای بیات را دیدم به او گفتم: ما نظامی هستیم و وظیفه ما این است که در اینجا بمانیم اما شما که اکنون به رسالت خود عمل کردهاید باید آثار را به مردم برسانید. اگر برای شما اتفاقی بیفتد چه کسی میخواهد خبر را مخابره کند و از وضعیت اینجا به مردم گزارش بدهد؟
آقای بیات راضی شده بود برگردد؛ به او گفتم: من یک دختر دارم، خانوادهام منتظرم هستم؛ خبر سلامتی مرا هم به خانوادهام برسان. آقای بیات هم رفت.
دو روز بعد از رفتن آقای بیات، پاتک سنگینی از سوی دشمن تحمل کردیم و بنده در 17 اردیبهشت 61 از ناحیه شکم به شدت مجروح شدم؛ یک ماه در بیمارستان مشهد در بیهوشی کامل بودم. بعد هم آقای بیات به منزل ما رفت و عکسها را به خانوادهام داد.
نیروها در حال پانسمان جراحت گروهبان بهاری
* پیدا کردن عکاس نبرد خرمشهر
در دوران جنگ وقتی از خط خارج میشدم به دشمن میزدم اکثرا خبرنگار همراهم میآمد که خانم فاطمه نوابصفوی و آقای اباصلت بیات در این خطوط حضور داشتند.
اباصلت بیات ویژگی خاصی داشت با این که مسلح نبود و تنها سلاحش دوربینش بود با همان به خارج از خط میآمد هر جا میخواستیم برویم جلوتر از سربازان ما بود. به رزمندهها میگفتم «من ایرانیم و آرمانم ستیز است». همین جمله را به آقای بیات میگفتم. آقای بیات ساک و دوربین در دست داشت و حتی لباس رزم نداشت. به او میگفتم: «اگر در شرایط سختی قرار گرفتی ساک و دوربینت دست و پا گیر است و حتی نمیتوانی فرار کنی؛ پس بهتر است خیلی در کنار ما نباشی و به عقب برگردی». با این حال اباصلت بیات منطقه را ترک نمیکرد و همراه بچهها بود.
این ویژگی آقای بیات سبب شده بود که برای همیشه در ذهنم بماند؛ از سالها گذشته دنبال وی میگشتم تا اینکه اردیبهشت امسال بعد از مراجعه به غرفه انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس در نمایشگاه بینالمللی کتاب، از غرفهداران سراغ آقای بیات را گرفتم. از او فقط یک فرد با چهره زرد رو در خاطرم بود. عکسهایی که به نمایشگاه همراه خود برده بودم را به آنها نشان دادم و آنها بعد از اطمینان خاطر، شماره تماس آقای بیات را به من دادند.
از اینکه سرنخی از او پیدا کرده بودم، خیلی خوشحال بودم؛ چند بار با آقای بیات تماس گرفتم تلفنشان خاموش بود تا این که روی پیامگیر رفت و بنده برای او پیام گذاشتم. بعد هم آقای بیات تماس گرفت و به منزلش در هشتگرد رفتم. ظاهر آقای بیات خیلی تغییر کرده بود. بعد هم ساعتها کنار هم از خاطرات و اتفاقهای بعد از جدا شدن از هم تعریف کردیم و همین یادآوری خاطره 32 سال پیش، جوانی دوبارهای به من بخشید.
* مهمترین اتفاقهای زندگی من
در ضمن میخواهم بگویم که مهمترین اتفاقهای زندگی من در فاصله 15 تا 17 اردیبهشت ماه بوده است. بنده 15 اردیبهشت 1328 به دنیا آمدهام. همسرم متولد 16 اردیبهشت 1333 است. در 17 اردیبهشت 61 مجروح شدم. در 16 اردیبهشت سال 93 هم گمشدهام را بعد از سالها پیدا کردم.
مقاومت در جاده خرمشهر
* حضور در جنگ، بودن در کنار بهترین بندگان خدا
اباصلت بیات در ادامه میگوید: خدا را شکر که توانستم ذرهای از شجاعت گروهبان بهاری را در قالب چند عکس نشان دهم، او را در 24 ساعت به قدری شجاع دیدم که شجاعتش بینظیر بود. با دیدن این غیرت و شجاعت گروهبان بهاری و سایر رزمندهها بنده هم خود را موظف دانستم تا در منطقه بمانم و عکس بگیرم.
خاطرات جنگ، خاطرات بسیار شیرین از بهترین بندگان خداست که جز اخلاص از آنها چیزی ندیدم؛ یادآوری آن روزها روح دیگری بر وجودم میبخشد.