سلمان لکزایی به مناسبت ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) و روز جانباز به تشریح دوران جانبازی پدرش سردار شهید حاج حبیب لکزایی پرداخت.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،سلمان لک‌زایی که خود یکی از پاسداران انقلاب اسلامی است، اظهار داشت: به نظر می‏‌رسد از سه منظر راجع به تمام پاسداران جانباز و جانبازان پاسدار و از جمله پدر پاسدار، جانباز، شهید و ابوالشهیدم حاج حبیب لک‏زایی بتوان صحبت کرد؛ خصوصیات اعتقادی، خصوصیات اخلاقی و خصوصیات رفتاری؛ این یادداشت هم ناظر به این سه ضلع است.

*‌پدرم جانباز نبود

من احساس نمی‏کردم پدرم جانباز است. از کودکی مراقبمان بود. مثل همه پدرها به فکر درس و مشقمان و پیگیر نمرات و امتحانات و کارنامه‏‌مان بود. گاهی اوقات قبل از ما کپی کارنامه‏مان دستش می‏رسید. وقتی ناراحت بودیم که چرا پدر فقط از خودمان وضعیت درسمی‏مان را می‏پرسد، متوجه می‏شدیم که از اول مهر تا پایان خرداد با مدیر مدرسه در تماس بوده، ما را به قرآن خواندن و رابطه داشتن با قرآن سفارش می‏کرد، می‏گفت یا بروید مسجد برای نماز جماعت و اگر توفیق نشد در خانه نماز جماعت برگزار کنید. با ما بازی هم می‏کرد و اهل شوخی و بگو و بخند بود. اهل نماز جمعه بود، بیشتر از ما و از خیلی‏های دیگر کار می‏کرد و کمتر استراحت.

همه مجموعه‏‌هایی که در سطح شهرستان و استان مسئولیتش را بر عهده داشت، جزو موفق‏ترین مجموعه‏‌ها بودند، با بسیاری از شهدا رفیق بود و در اعزامشان به جبهه از طریق سپاه و بسیج کمک کرده بود، اما کمتر در این باب سخن می‏گفت.

معتقد و ملتزم به ولایت فقیه بود و برای نماینده محترم ولی فقیه در استان سیستان و بلوچستان احترام خاصی قائل بود؛ مخصوصاً رابطه کاری که در ستاد احیای امربه معروف و نهی از منکر و مهدویت با هم پیدا کرده بودند، بر میزان این ارادت افزوده بود.

با خانواده شهدا هم انس الفتی داشت، شنیدنی. هر کس، هر کار خیری انجام می‏داد و از ایشان کمک می‏‌خواست و یا ایشان می‏‌توانست کمک کند، معطل نمی‏کرد، وقتی عصبانی می‏شد، سکوت می‏کرد. ما آن وقت‏‌ها نمی‏فهمیدیم که در عین داشتن قدرت، اینقدر خشم را کنترل و مهار کردن چه هنرمندی و هنرآفرینی بزرگی است.

بیش از 60 ترکش در بدن داشت و ما نمی‏دانستیم. به خودم گفتم چشمت روشن! فرزند پدر باشی و از "بدن" پدر بی‌خبر! بعد متوجه شدم خیلی‏های دیگر هم مثل من بی‏خبرند! نماینده ولی فقیه در استان می‏گفت من حدود 10 سال سردار لک‏زایی را می‏شناختم و پس از شهادتش فهمیدم که چشمش را در جبهه به حضرت دوست تقدیم کرده است.

شاید پدر شهیدی در شهرستان زابل نباشد مگر اینکه پدر خانه‏‌اش رفته و حالش را پرسیده و دستش را بوسیده. از دو لب مبارک پدر شهیدی شنیدم که می‏گفت سردار اصلاً تکبر نداشت، چنین انسان بی‏تکبری از مادر متولد نشده است؛ از یک سرباز خودش را کمتر می‏دید.

سرباز بنام انقلاب است «حبیب»

از نسل بلند آفتاب است «حبیب»

در بیعت عشق و عرصه جانبازی

مظلوم‏ترین شهید ناب است «حبیب»

حاج حبیب معتقد به خدا بود، 

حاج حبیب معتقد به خدا بود، پاسدار اسلام ناب محمدی بود، سرشار از اخلاص بود و خودش را ندیده می‏گرفت؛ مثل بسیاری از مردان کشور اسلام، ولایت مطلقه فقیه را با تمام وجود قبول داشت، عاشق اهل بیت بود و در وصیتنامه‌اش نوشته بود یا در جبهه شهید می‏شود و به زیارت امام حسین علیه السلام نائل می‏شوم و اگر هم شهید نشدم به کربلا مشرف خواهم شد؛ در یک کلام می‏توانم بگویم پدرم هنرمند بود، البته اگر هنر را از منظر سید شهیدان اهل قلم آقا مرتضی آوینی پذیرفته باشیم؛ هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت. و لله الحمد

برچسب ها: روایت ، جانباز ، شهید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.