عروس امام می‌گوید: حضرت امام در نظرم محکم، استوار، سخت متعبد به آداب شریعت، تمیز، منظم، اندکی کم‌رو و شاید دیرآشنا و کم‌حرف آمدند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،فاطمه طباطبایی همسر حجت‌الاسلام سید احمد خمینی در کتاب اقلیم خاطرات می‌گوید: در همان روزها، نخستین چیزی که در نظرم جلوه کرد، توجه و محبت آقا به خانم بود.هنگام صرف غذا که همیشه سر ساعت معین بود، کنار سفره می‌نشستیم. خانم در آشپزخانه خودشان غذا را می‌کشیدند، از همین رو آخرین نفری بودند که به ما می‌پیوستند؛ اما تا خانم نمی‌آمدند، آقا به دست غذا نمی‌زدند. اگر ما گاهی شروع به کشیدن غذا می‌کردیم، آقا با صدای بلند خانم را صدا می‌زدند و از ما می‌پرسیدند خانم نمی‌آیند؟ ما متوجه می‌شدیم که آقا می‌خواهند با حضور خانم شروع به خوردن غذا کنیم.

بیشتر اوقات کنار غذا در تابستان یک نوع میوه (خیار یا انگور) گذاشته می‌شد. وقت رطب (خرمای تازه) آن هم بود. آقا رطب را خیلی دوست داشتند. یک روز که هنوز رطب به خوبی نرسیده بود، خرمایی خریده بودند. من برای تحریک اشتهایی آقا گفتم: آقا خیلی خوشمزه است. رطب پارسال است. آقا هم که حاضر جوابی‌های خاصی داشتند، بی‌درنگ گفتند: بله، کشمش هم انگور سال گذشته است.

پس از چندی روز جلوه‌های دیگری از اخلاق آقا را دیدم. نکاتی که خلاف برداشت‌های نخستین‌ام بود و سبب دلبستگی من به ایشان می‌شد، آن گونه که حضورشان در خانه برایم دلنشین و بودن در کنارشان خوشایند بود.

*امام متعبد به آداب شریعت، تمیز، منظم، اندکی کم رو بود

ایشان در نظرم محکم، استوار، سخت متعبد به آداب شریعت، تمیز، منظم، اندکی کم رو و شاید دیر آشنا و کم حرف آمدند. شخصیتی که برنامه‌های معینی برای خود داشت و آنها را انجام می‌داد.آقا به حالات روحی اهل خانه توجه بسیار داشتند. اگر گاهی ساکت بودم و حرف نمی‌زدم؛ با محبتی خاص با من به گفت‌وگو می‌نشستند.

مرا فاطمه خانم صدا می‌کردند و درباره غذا به خانم می‌گفتند: ببنید فاطمه خانم چه غذایی دوست دارد، آن را درست کنید. به احمد نیز می‌گفتند: مواظب باش! فاطمه خانم حوصله‌اش سر نرود. هر وقت چیزی به دستشان می‌دادم با جملاتی مانند ایدک الله، اجرک الله، سلمک‌ الله و ... سپاسگزاری می‌کردند.

نکته مهم دیگری، دقت ایشان در برخورد یکسان بین من و معصومه خانم (عروس بزرگشان) بود. هنگامی که معصومه خانم به آنجا می‌آمد، با ورود او حرکتی می‌کردند و «یاالله» می‌گفتند و من هم که در همان خانه بودم وقتی وارد اتاق می‌شدم احترام می‌کردند و با فروتنی «یا الله» می‌گفتند. توجه به این نکته‌های دقیق و ظریف از جانب ایشان برایم دل‌انگیز بود. با دقت در رفتار ایشان حس کردم دنیا با همه بزرگی‌اش در برابر ایشان کوچک است. تا آن زمان گمان می‌کردم اسارت، تبعید، دوری از فرزندان، دوستانم و هم کیشان و هم‌رزمان اندوه بزرگی است، اما رفته رفته احساس کردم همه آن دشواری‌ها در برابر عظمت روحی ایشان ناچیز است.

 

*امام بزرگ‌ترین و وحشتناک‌ترین اسارت‌ها،‌ اسارت نفس است

یک روز درباره اسارت افراد و تبعید آنها به مناطق محروم سخن به میان امد و آقا با جملاتی ساده گفتند: بزرگ‌ترین و وحشتناک‌ترین اسارت‌ها،‌ اسارت نفس است. از این رو سخت‌ترین و مهم‌ترین مبارزه، مبارزه با هواهای نفسانی است. در این هنگام حس کردم واژه‌هایی که تاکنون شنیده بودم معانی گسترده‌ای دارند. ایشان را شخصیتی برتر از همه انسان‌هایی که بزرگشان می‌پنداشتم، می‌دیدم. در نگاه ایشان راز و رمزهایی می‌یافتم. اما نمی‌توانستم آنها را بگشایم.

 

*مهترین ویژگی امام افزون بر رعایت واجبات، اجرای مستحبات و دوری از مکروهات بود

همه آنچه در سفر اول در خانه ایشان دیدم در ذهنم نقش بسته است. مهمترین ویژگی آقا افزون بر رعایت واجبات، اجرای مستحبات و دوری از مکروهات بود که نزد ایشان اعتبار ویژ‌ه‌ای داشت. به گونه‌ای که گاهی مرا شگفت‌زده می‌کرد؛ مثلاً در حیاط یک دستشویی چینی سفید بسیار کوچک وجود داشت. ایشان به سختی در گوشه‌ای از دستشویی که باریک بود، می‌ایستادند و با دشواری وضو می‌گرفتند. با تعجب از احمد پرسیدم: چرا آقا این قدر خود را به زحمت می‌اندازند و در گوشه دستشویی می‌ایستند؟ احمد گفت: برای اینکه بتوانند رو به قبله وضو بگیرند.

گاهی می‌دیدم که ایشان به طبقه بالا می‌رفتند. کلاهشان را که در اتاق بالا بود، بر سر می‌گذاشتند و به حیاط می‌آمدند، سپس به دستشویی (توالت) می‌رفتند؛ زیرا در توصیه‌های دینی بدون پوشش سر، رفتن به دستشویی مکروه است.

گاهی که با خانم صحبت می‌کردیم، آقا سفارش می‌کردند: مراقب باشید غیبت نکنید! خانم می‌گفتند: آقا چرا ما که حرف می‌زنیم شما می‌گویید غیبت نکنید؟ امام گفتند: معمولاً دو نفری که در جمع آرام صحبت می‌کنند، در حال غیبت کردن هستند. من فقط توصیه می‌کنم، مراقب باشید! نمی‌گویم که غیبت می‌کنید.

*توصیه امام به ما اجرای واجبات و ترک کردن محرمات بود

توصیه ایشان به ما همواره اجرای واجبات و ترک کردن محرمات بود.یک روز به من گفتند: فاطمه خانم شما وسواسی هستید. مبهوت گفتم: نه گفتند: چرا، من دیدم شما با دست خشک و تمیز شیر آب را باز می‌کنید و پس از آن شیر را آب می‌کشید. این کار شما اسراف است و اسراف حرام. یک روز در کربلا بودیم من با اشاره به بخشی از حیاط به آقا گفتم: اینجا نجس است. مراقب باشید! آقا گفتند: شما وسواسی هستید و حرف شما برای من حجت نیست و اعتنایی به حرف من نکردند. از این رفتار ایشان، در آن لحظه کمی رنجیدم، اما انگیزه‌ای شد، تا وسواس را از خود دور کنم.

نکته قابل توجه دیگر در رفتار امام، پاکیزگی، نظم و انضباط ایشان بود. زمانی که از بیرون می‌آمدند، نعلین‌هایشان را در جای همیشگی‌ خود (پشت نرده‌های جلوی اتاق)، می‌گذاشتند و دستمالی هم روی آن می‌انداختند تا گردوغبار روی کفش ننشیند.

هنگامی که می‌خواستند بیرون بروند کفش‌هایشان را برمی‌داشتند و با همان دستمال آن را پاک می‌کردند و اجازه نمی‌دادند کسی این کار را بکند. یک بار کارگر خانه این کار را کرده بود؛ او را نهی کرده بودند. حاج آقا مصطفی با لحنی طنزآلود می‌گفت: کوچه‌ای که آقا از آن می‌گذرند، آلوده به نجاسات و پر از گرد و خاک است، اما آقا روی نعلین خود را پاک می‌کنند که مبادا خاک داشته باشد. کوچه‌های نجف به راستی همان گونه بود که حاج آقا مصطفی می‌گفت.

همچنین آقا هر وقت می‌خواستند، از خانه بیرون بروند رو به روی آینه می‌ایستادند و ریش‌ها را شانه کرده و عطر می‌زدند. به خانه که می‌آمدند، عبایشان را تا می‌کردند و عمامه را روی آن می‌گذاشتند، سپس یک دستمال روی آنها می‌انداختند. عبا را هم به جالباسی کوچکی روی دیوار آویزان می‌کردند. هرگز بدون جوراب بیرون نمی‌رفتند، حتی در گرمای تابستان تعداد لباس‌هایشان اندک تمیز و اتو کرده بود.

برنامه روزانه آقا ثابت و تعریف شده بود مطالعه، عبادت و دیدار با افراد در وقت معین انجام می‌گرفت.همان اهتمامی را که به اجرای واجبات و دوری از مکروهات و انجام مستحبات و ... داشتند، به ورزش و پیاده‌روی و استراحت و رسیدگی به خانواده نیز داشتند.

یکی از برنامه‌های ایشان قدم زدن بود که روزی سه بار و هر بار نیم ساعت تکرار می‌شد. گاهی عصرها می‌رفتند پشت‌بام و آنجا قدم می‌زدند در حال قدم زدن پیوسته ذکر می‌گفتند. پس از آن، وقت نوشیدن چای عصر می‌رسید. سپس مطالعه و دیدارهای خصوصی و آن گاه راهی مسجد شیخ انصاری برای اقامه نماز جماعت می‌شدند. پس از نماز مغرب و عشا لختی در خانه تأمل می‌کردند، سپس به دفتر می‌رفتند. در ساعت معین راهی حرم حضرت امیر (ع) می‌شدند و پس از زیارت به خانه باز می‌گشتند و کنار خانواده و در زمان مشخص به صرف شام مشغول می‌شدند.

یک شب کارگر خانه پرسید: شام را بیاورم؟ امام نگاه به ساعت کردند و گفتند: ده دقیقه دیگر. احمد با تعجب پرسید: گرسنه بودن چه ربطی به ساعت دارد؟ شما تا ده دقیقه دیگر گرسنه می‌شوید؟ امام پاسخ دادند: اگر ملاک گرسنگی باشد، شاید من هیچ گاه میل به غذا نداشته باشم، اما اگر برنامه‌ها منظم انجام شود به همه کارها خواهیم رسید. بارها شنیدم که می‌گفتند: کسانی توانسته‌اند موفق شوند که در زندگی دارای نظم و  انضباط بوده‌اند.

رأس ساعت معین به بستر می‌رفتند و یکی، دو ساعت مانده به اذان صبح برای نماز شب بیدار می‌شدند. افزون بر کارهای روزانه، دعاهایی را چون دعای عهد، زیارت عاشورا و اذکار یومیه و پیش از رفتن به مسجد نافله ظهر را می‌خواندند.

روز آدینه نحوه خواندن نافله تفاوت می‌کرد. امام از صبح تا پیش از اذان ظهر بین کارهایشان به انجام نافله می‌پرداختند. صبح‌های جمعه آقا بسته‌ای را باز می‌کردند. پیش‌بند سفیدی را از درون آن در می‌آوردند و می‌بستند و به کوتاه کردن ناخن و موی سر می‌پرداختند و دستمال را بیرون می‌بردند و می‌تکاندند. سپس همه وسایل را با نظم و ترتیب خاصی جمع می‌کردند و در همان بسته قرار می‌دادند و به حمام برای غسل جمعه می‌رفتند. این برنامه هر جمعه تکرار می‌شد.

در ماه‌های رجب و شعبان دعاهای بیشتری می‌خواندند. در ماه مبارک رمضان با وجود روزه‌داری، در گرمای طاقت‌فرسای نجف کنار کارهای روزانه دعاها و مناجات وارده در مفاتیح را می‌خواندند و هنگام غروب در شب‌های فرد غسل می‌کردند.

 

*حضور خدا در زندگی ایشان بسیار پررنگ بود

حضور خدا در زندگی ایشان بسیار پررنگ بود. احساس کردم رضایت خدا تنها عامل وحدت‌بخش همه کارهای به ظاهر گوناگون (سیاسی، علمی، عبادی) ایشان شده و توانسته‌اند اعتدالی در رفتار و کردارشان ایجاد کنند. از این رو می‌دیدم خشم و مهرشان، نشاط و اندوهشان همگون و هم راستاست.از کار خیر و نیک دیگران به وجد می‌آمدند و با شور و نشاط آن را بازگو می‌کردند و هیچ کار خلاف شرعی را تحمل نمی‌کردند. این گونه رفتار کم کم نگاه مرا دگرگون کرد. با دیدن این ویژگی‌ها علاقه و ارادتی خاص نسبت به ایشان پیدا کردم.

* در اندیشه امام آزادگی در بندگی، عزت نفس در فروتنی معنا می‌شد

مطلب دیگری که از کندوکاو در رفتار آقا آموختم، این بود که زندگی در باور ایشان غیر از آن چیزی بود که می‌پنداشتم. در اندیشه ایشان آزادگی در بندگی، عزت نفس در فروتنی معنا می‌شد. در آنجا معنای «زندگی عقیده است و عمل در راه آن» را دریافتم. این تعابیر جدید، افق‌هایی را به روی من گشود و مایه توجه بیش از پیش من به ایشان شد.

خداباوری و ایمان ایشان برایم جالب بود. تا آن روز گمان می‌کردم همه کسانی را که به مسلمانی می‌شناسم مؤمن هستند، اما با دیدن امام فهمیدم هر مسلمانی مؤمن نیست. ایمان حقیقتی است که باید در همه  ابعاد زندگی و در کردار انسان ظهور و بروز داشته باشد.

یک روز درباره «صراط مستقیم» از ایشان پرسیدم گمان می‌کردم باید آن را در بیرون از خود بجویم. با پاسخ ایشان دریافتم، صراطی است که یک سوی آن به خود انسان (عقل، اراده، ایمان و معرفت انسان) و سوی دیگرش به الوهیت حضرت حق اتصال دارد. حقیقت این بیان را به درستی در نیافتم، اما اتصال و قوام خود را به خدا حس کردم و فهم این مطلب نشاط و شعفی در من به وجود آورد؛ افسوس که زودگذر بود!

حقیقت دیگری که از ژرفای جای آن را دریافتم این بود که اطاعت و پرستش خدا چگونه می‌تواند مایه محبوب‌القلوب شدن انسان شود. می‌دیدم که آقا برای محبوبیت خود کوششی نمی‌کنند، اما هر کس با آقا حشر و نشر پیدا می‌کند به ایشان علاقمند می‌شود. اهل خانه، کارگرها، شاگردان همه علاقه خاصی به ایشان داشتند و کارهایی را که مربوط به ایشان بود با شوق و نشاط و بی‌هیچ چشم‌داشتی انجام می‌دادند. با این تجربه «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا» را دریافتم و فهمیدم رمز محبوبیت، فقط در اطاعت از خداست.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.