فرزند مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میگوید: «روزی با پدرم به زیارت بی بی شهربانو رفته بودیم در راه با مرتاضی برخورد کردیم؛ پدرم به او گفت نتیجه ریاضتهای تو چیست؟
مرتاض خم شد سنگی را از زمین برداشت سنگ در دست او به یک گلابی تبدیل شد و به پدرم تعارف کرد. شیخ به او نگاهی کرد وگفت: این کار را برای من کردی بگو ببینم برای خدا چه کردی؟ مرتاض با شنیدن این سخن به گریه افتاد!»
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید