شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
درویشی نزد بخیلی رفت و از او حاجتی خواست، بخیل گفت: اول تو حاجت مرا روا کن تا من هم حاجت تو را برآورده کنم. درویش گفت: حاجت تو چیست؟ بخیل گفت: حاجتم این است که از من حاجتی نخواهی. «لطایف و ظرایف»