به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، فداکاری و ایثار مادری جوان زندگی دوباره به چند بیمار نیازمند بخشید و اعضای بدن او جان این بیماران را از مرگ نجات داد.
بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری میزبان مادر فداکاری بود که در آستانه بیست و دومین بهار زندگیاش به چند بیمار دیگر که با مرگ دست و پنجه نرم میکردند زندگی دوبارهای هدیه کرد.
چشمان دو مرد به مانیتور دوخته شده بود. یکی از آنها گرد پیری بر چهرهاش نشسته بود و با زبان آذری دخترش را صدا میزد و دیگری که 4 سال از بهترین روزهای زندگیاش را در کنار همسرش سپری کرده بود به بهانههای پسر دو سالهاش فکر میکرد که سراغ مادر را از او میگرفت. لحظاتی بعد با رضایت آنها مریم وجدانی به اتاق عمل منتقل شد تا با اهدای اعضای بدنش به انتظار چند بیمار نیازمند پایان بدهد.
اشرفعلی وجدانی که برای زنده ماندن دخترش تلاش زیادی کرده بود پس از امضای برگه رضایت اهدای عضو بدن مریم گفت: «او آخرین فرزندم بود و علاقه خاصی به هم داشتیم. دختر بسیار خوبی بود و همیشه او را در حال نماز و عبادت میدیدم. باگذشت و فداکار بود و این خصلت او همیشه زبانزد اطرافیان بود. چهار سال قبل وقتی ازدواج کرد احساس میکردم نیمی از زندگیام را داده ام. دو سال بعد، بعد از به دنیا آمدن طاها شیرینی زندگی شان چند برابر شد.
طاها نوه بسیار شیرین زبانی است و هیچوقت از مادرش جدا نمیشد. یک ماه قبل وقتی شنیدم به خاطر سرگیجه در خانه زمین خورده است با کمک همسرش او را به بیمارستان فیاض بخش بردیم. آزمایشها چیزی نشان نمیداد تا اینکه بعد از «سی تی اسکن» مشخص شد تومور مغزی دارد. در این مدت نیز وضعیت جسمی او وخیمتر میشد و با توجه به اینکه بیمارستانهای دولتی برای عمل جراحی دیرتر وقت میدادند تصمیم گرفتیم در بیمارستان خصوصی این عمل جراحی انجام شود.
هزینه این جراحی خیلی زیاد بود و من و دامادم پول زیادی نداشتیم. به ناچار پول ودیعه اجاره خانه را به بیمارستان دادیم و روز بعد دخترم جراحی شد. بعد از جراحی دچار تشنج شد بلافاصله او را به «سی سی یو» منتقل کردند. دخترم سه روز در بخش مراقبتهای ویژه بود تا اینکه به ما اعلام کردند مرگ مغزی شده است. باور نمیکردیم همه چیز به این سرعت سپری شده و دخترم برای همیشه ما را تنها گذاشته است. طاها نوه دو سالهام هر روز بهانه مادر را میگرفت و ما نمیدانستیم چه جوابی به او بدهیم.»
این پدر ادامه داد: «چهره معصوم دخترم را نمیتوانم فراموش کنم. وقتی پزشک بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری پیشنهاد اهدای اعضای بدن دخترم را داد من و همسرش پذیرفتیم.
میدانستم که دخترم دیگر زنده نخواهد شد و طاها دیگر سایه مادر را نخواهد دید، اما در آن لحظه به مادرانی فکر میکردم که سالهاست در بیمارستانها بستری هستند و به خاطر از دست دادن عضوی از بدن با مرگ دست و پنجه نرم میکنند.
صورت کودکان آنها مقابل چشمانم آمد که بیصبرانه منتظر بازگشت مادر به خانه بودند. وقتی پیشنهاد اهدای اعضای بدن مریم را پذیرفتیم او را به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل کردند و پزشک جراح نیز از گرفتن هزینه جراحی صرفنظر کرد. دوست دارم اعضای بدن دخترم به مادرانی اهدا شود که کودکان خردسال دارند. دوست دارم در آینده نوهام به داشتن چنین مادری افتخار کند.»