به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، چهار سال انتظار برای دیدن مجازات کسی که داغ بزرگی را بر دل خانواده نشاند به سرانجام رسیده بود. فقط یک روز تا زمان اجرای حکم قصاص باقی مانده بود و همه در انتظار طلوع آفتاب روز چهارشنبه بودند. ولولهای در روستای خروسفلی نیشابور به پا بود. همه میدانستند که قامت پدر و مادر مهران پس از مرگ پسرشان خم شد و گرد پیری به سرعت چهره آنها را در برگرفت. نوروز 89 تلخترین عید خانواده یوسفی مقدم بود.
همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. 9 روز تا سال جدید باقی مانده بود که تیغه آهنی چاقوی سعید قلب مهران را هدف گرفت و صدای او را که 17 بهار از عمرش سپری شده بود برای همیشه خاموش کرد. بعد از مرگ او تنها چیزی که این زخم را التیام می داد، انتقام بود. خانواده قاتل بارها برای راضی کردن پدر مهران از گذشت خون قاتل پسرش تلاش کرده بودند اما همیشه دست خالی بازمیگشتند.
سرانجام آخرین روز از عمر سعید رسید و او باید تاوان اشتباهی را میداد که 21 اسفند سال 88 مرتکب شد. یک لحظه عصبانیت او را در مسیری قرار داد که در آن پسر نوجوانی را برای همیشه زیر خروارها خاک برد. اهالی روستا میدانستند که طلوع خورشید 27 فروردین ماه سعید در زندان مشهد به دار مجازات آویخته خواهد شد.
اما ظهر روز سهشنبه اهالی روستا با شنیدن صدای جمعیتی که با گفتن تکبیر و صلوات راهی مسجد امیرالمؤمنین(ع) بودند از خانههایشان بیرون آمدند. جلوی جمعیت مرد آشنایی حرکت میکرد. پدر مهران در کنار روحانی روستا راه میرفت و همه به دنبال او به مسجد میرفتند.
جمعیت هر لحظه بیشتر میشد و بسیاری از اهالی روستا به دنبال پاسخی برای این کار بودند. چند دقیقه بعد همه داخل مسجد رفتند. همه چشمها به دهان محمدرضا یوسفی مقدم دوخته شده بود. صبح فردا او چهارپایه را از زیر پای قاتل پسرش میکشید تا به دار مجازات آویخته شود. اما این مرد تصمیم بزرگی گرفته بود و میخواست همه اهالی روستا از آن مطلع شوند. بغضی گلویش را میفشرد و در حالی که اشک میریخت فریاد زد: «من قاتل پسرم را بخشیدم.» صدای صلوات و تکبیر همه فضای مسجد را پر کرد. اهالی روستا او را به آغوش گرفتند و اشک شوق ریختند. چند دقیقه بعد رضایت در مقابل دیدگان اهالی روستا ثبت شد و او که مسافر خانه خدا بود گفت من از خون پسرم گذشتم و هیچ دیهای هم نمیخواهم. امیدوارم خداوند هم از
من بگذرد.
حادثه خونینزائر خانه خدا این روزها احساس میکند بار سنگینی را زمین گذاشته است. پدر داغدیده از تلخ ترین عید نوروز زندگیاش اینگونه گفت: «21 اسفند ماه سال 88 بود. همه اهالی روستا در تکاپوی خانه تکانی و خرید عید بودند. ما هم برای شرکت در مراسم عروسی یکی از بستگان به اطراف نیشابور رفته بودیم. مهران پسر بزرگم همراه ما نیامده بود. ساعتهای پایانی شب به من خبر دادند مهران در یک نزاع زخمی و به بیمارستان حکیم نیشابور منتقل شده است.
به سرعت خود را به بیمارستان رساندم. در آن لحظات متوجه نبودم که مسیر 20 کیلومتری را با چه سرعتی طی کردم. وقتی بالای سر مهران رسیدم پزشکان گفتند که چاقو به قلبش اصابت کرده و امیدی به زنده ماندنش نیست. پاهایم سست شد و روی زمین افتادم. نگاهم را به مانیتوری که بالای تخت مهران نصب شده بود دوختم. هر لحظه صدای ضربان قلب مهران ضعیفتر میشد و چند لحظه بعد خط ممتد و هشدار دستگاه امیدم را برای همیشه ناامید کرد. هنوز نمیدانستم چه اتفاقی برای پسرم افتاده است. یکی از اهالی که در بیمارستان بود گفت مهران با پسر 18 ساله یکی از همسایهها درگیر شده بودند که در این درگیری سعید تیزی چاقویی را بر قلب پسرم فرو کرد. پسرم را خوب میشناختم، میدانستم که او اهل دعوا و درگیری نیست. وقتی بیشتر پیگیری کردم معلوم شد که قاتل به خاطر اینکه انگشت خونی پسرم به ماشین او خورده بود با مهران درگیر شده و ساعتی بعد با چاقو چند ضربه به سینه و شکم پسرم زده و فرار کرده بود.»
این پدر 46 ساله ادامه داد: «قاتل تصمیم داشت همان شب فرار کند اما خانوادهاش او را تحویل نیروی انتظامی دادند. بعد از مرگ مهران احساس میکردم که همه امیدم را از دست دادهام. برایش آرزوهای زیادی داشتم. او بسیار خوشاخلاق و مهربان بود و همیشه سعی میکرد من و مادرش از او راضی باشیم. وقتی با دستان خودم او را به خاک سپردم به تنها چیزی که فکر میکردم انتقام بود. پسرم ناجوانمردانه به قتل رسیده بود و قصاص قاتل و دیدن او بر بالای طناب دار تنها چیزی بود که به آن فکر میکردم. بعد از مراسم چهلم چند بار خانواده سعید برای گرفتن رضایت تلاش کردند اما به آنها پیغام دادم که هرچه قانون حکم کند آن را اجرا میکنم و اجازه نمیدهم خون پسر بیگناهم پایمال شود. آنها بارها چند نفر را واسطه قرار دادند اما من اصرار داشتم تا هر چه زودتر قاتل پسرم محاکمه و حکم قصاص او صادر شود. سرانجام جلسات محاکمه برگزار و حکم قصاص قاتل پسرم صادر و پس از تأیید از سوی دیوان عالی کشور برای اجرا به زندان وکیل آباد مشهد فرستاده شد.»
سرانجام انتظار به پایان رسید و مسئولان زندان از پدر مقتول خواستند تا قبل از طلوع آفتاب روز چهارشنبه برای اجرای حکم قصاص سعید در محوطه زندان حاضر شود. امید خانواده قاتل و اهالی روستای خروسفلی برای گذشت از قصاص کمرنگ شده بود اما تقدیر به شکل دیگری رقم خورد.
گذشتپدر مهران درحالی که اشک میریخت گفت من از خون پسرم گذشتم. ما نمیخواهیم به تلافی خون پسرمان خون جوان دیگری ریخته شود. زندگی و کاشانه ما بعد از مرگ پسرمان ویران شد ولی نمیخواهیم خانه دیگران را ویران کنیم. به حرمت خون پسرم از قاتل او گذشت کردم و دیه هم نمیخواهم. همه اهالی روستا اشک میریختند و او را به آغوش میگرفتند. پدر درباره اینکه چرا از قصاص قاتل پسرش گذشت کرد، گفت: «میدانستم که با قصاص قاتل پسرم هیچ چیزی عوض نمیشود و مهران دیگر برای ما زنده نخواهد شد. مهران چند بار به خواب من و مادرش آمد. لباس سفیدی به تن داشت و از من میخواست گذشت کنم. همه این خوابها نشانه بود تا این که چند روز قبل از اجرای حکم با خودم خلوت کردم.
مسافر خانه خدا بودم و دلم نمیخواست با ریخته شدن خون جوانی به این سفر بروم. تصمیم گرفتم با خدا معامله کنم. در نماز از خدا خواستم به من شهامت گذشت از قاتل پسرم را بدهد و از گناهان من نیز گذشت کند. بعد از خواندن نماز آرامش عجیبی پیدا کردم و بلافاصله سراغ یکی از مسئولان دفتر ثبت و اسناد رفتم و همراه با او و امام جمعه قوچان و اهالی روستا به مسجد رفتیم و در مقابل همه از قصاص قاتل پسرم گذشتم و اعلام کردم هیچ دیهای نمیخواهم. وقتی این جملات را گفتم احساس سبکی میکردم. میدانستم مهران هم از این تصمیم راضی است.»
همه از خداییم و بسوی خدا میرویم