همسرم داشت از من جدا می‌شد و بچه‌هایم را با خودش برده ‌بود و من سر این مسائل اعصابم به هم ریخته بود و خیلی درگیری داشتم. رفتم دم ‌باجه تلفن تا به زن و بچه‌ام زنگی بزنم و ببینم چه اتفاقی افتاده ‌است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اتهامش سرقت بود. وقتی دستگیرش کردند فکر می‌کرد چند سال بیشتر در زندان نمی‌ماند اما قرار بازداشت وی تجدید شد؛ آن هم به اتهام قتل. گودرز دو هفته قبل در شعبه 113 دادگاه کیفری ‌استان تهران به ریاست قاضی اصغرزاده محاکمه شد. او ماجرا را توضیح می دهد.

چه شد که زندانی شدی؟

اولش مرا به اتهام سرقت به زندان بردند بعد هم در آنجا با کسی درگیر شدم و گفتند تو او را کشته‌ای و این باربه اتهام قتل بازداشت شدم.

یعنی در زندان بودی و قرار تشدید شد؟

بله همین اتفاق افتاد. قبول دارم که عصبی بودم اما اصلا نمی‌خواستم کسی را بکشم اتفاقی این طوری شد.

مقتول چرا در زندان بود؟

در بندی که ما بودیم، جرم همه سرقت بود. کامی هم سرقت کرده‌ بود دقیقا نمی‌دانم چه نوع سرقتی. باورتان نمی‌شود خیلی باهم رفیق بودیم نان و نمک هم را خورده‌ بودیم.

چرا دعوا کردی؟

همسرم داشت از من جدا می‌شد و بچه‌هایم را با خودش برده ‌بود و من سر این مسائل اعصابم به هم ریخته بود و خیلی درگیری داشتم. رفتم دم ‌باجه تلفن تا به زن و بچه‌ام زنگی بزنم و ببینم چه اتفاقی افتاده ‌است. یکدفعه کامی آمد. گفت قطع کن. چرا اینقدر حرف می‌زنی؟ من هم گفتم باشد تمامش می‌کنم. حرفم که تمام شد، گوشی را گذاشتم و نشستم کف زمین. همین طوری داشتم به سرنوشت خودم فکر می‌کردم که فحشی داد.

چون فحش داد، با او دعوا کردی؟

نه به همین سادگی نبود. پس از این‌که فحش داد؛ گفتم این‌طوری راحت شدی؟حالا برو. گفت کجا بروم چه می‌گویی؟ دوباره فحش داد و یک مشت زد. باز گفتم حالا برو.

یعنی وقتی که او فحش می‌داد و تو را می‌زد فقط به او می‌گفتی برو؟

رفیقم بود نمی‌توانستم او را بزنم. خلاصه این‌که عصبی‌ام کرد. من هم او را زدم و بعد هم زندانیان دخالت کردند و همه چیز تمام ‌شد.

درباره قتل توضیح بده؟

من یک قلاب داشتم که با آن کفش و اینجورچیزها می‌بافتم. آن قلاب در جیبم بود و برای این‌که کامی را دور کنم، قلابم را به سمتش گرفتم و گفتم دست بردارد و بعد هم دیگران دخالت کردند و تمام شد.

‌آن‌طور که گفته ‌شده تو چیزی شبیه به دشنه دست‌ساز داشتی ضمن این‌که آن را چند بار به سمت مقتول پرت کردی و ضرباتی را به قسمت‌های حساس بدنش زدی.

من دشنه نداشتم همان قلاب دست‌ساز بود برای این‌که وقتم را پر کنم، آن را درست کردم. یک ضربه هم بیشتر به کتفش نزدم اگر ضربه دیگری بر بدنش وارد شده اصلا متوجه نشدم. ما باهم دوست و هم سفره بودیم اصلا نمی‌خواستم به او آسیبی برسد.

کی متوجه شدی کامی فوت شده ‌است؟

چند دقیقه بعد از این حادثه به سلولم رفتم. گفتند کامی رفته زخمش را پانسمان کند. فردایش هم گفتند مرده‌ است. گفتم چرا؟ گفتند تو زدی. این‌طوری بود که فهمیدم او فوت شده‌ است اصلا ضربه کشنده‌ نبود نمی‌دانم او به چه دلیلی فوت شد.

در مورد پرونده خودت بگو، چه سرقت کرده‌ بودی و چرا؟

قدیم‌ها راننده بودم، پول خوبی در می‌آوردم کم‌کم معتاد شدم و کار و زندگی‌ام از هم پاشید. کلا شرایط بدی شده‌ بود یک روز دیدم ماشینی کنار خیابان است و با روش‌هایی که بلد بودم، در آن را باز کردم و سوار شدم خلاصه این‌که دستگیرم کردند و پنج سال به من حبس دادند.

آن سرقت ارزش پنج سال حبس را داشت؟

چه بگویم؟ کار بدی کردم. و زندانی شدم. با خودم گفتم در این مدت حبس، سعی می‌کنم درست زندگی کنم، بلکه توبه‌ کنم و خدا هم کمکم کند اما اوضاع خراب‌تر شد. آن روز هم اگر موضوع زن و بچه‌ام نبود، این‌طوری به هم نمی‌ریختم و وضعم بد نمی‌شد.

حالا زن و بچه‌ات چه می‌کنند؟

آنها بدبخت‌تر از من شده‌اند. پسرم جایی نداشت بماند. به همین دلیل خیلی ناراحت بودم. خودم کردم که لعنت بر خودم باد. حالا بچه‌ها پیش مادرشان هستند. گاهی با بچه‌هایم صحبت می‌کنم دخترم مرتب قربان صدقه می‌رود اما پسرم ناراحت است و می‌گوید چرا کاری کردی که زندگی‌مان نابود شود. نوجوان است بچه حق دارد من با او، خواهر و مادرش بد کردم.

آنها کجا زندگی می‌کنند؟

بعد از این حادثه زنم به خانه پدرش در شهرستان رفت و بچه‌ها را هم با خودش برد. چون نمی‌دانم چه سرنوشتی در انتظارم است، نمی‌توانم به آنها فشار بیاورم. من خودم باعث شدم تا زندگی‌ام این‌طور خراب شود و آن بیچاره‌ها را هم اسیر بدبختی‌های خودم کردم. امیدوارم خدا بچه‌هایم را به هدایت کند و آنها راه مرا نروند که این راه آخرش نابودی است.

در دادگاه خیلی گریه کردی، چرا؟

برای این‌که کامی رفیقم بود. یار روزهای تنهایی من بود. خیلی باهم درد دل می‌کردیم خدا رحمتش کند. واقعا آدم خوبی بود. آن روز هم نمی‌دانم چرا اینقدر ناراحت شد، هیچ‌وقت این‌طور با من رفتار نمی‌کرد بخصوص وقتی می‌دید ناراحت هستم و مساله خانواده درمیان است. جوانی کرد و من هم نتوانستم خودم را کنترل کنم.

شاهدانی که در بند بودند، گفتند تو بعد از این‌که نزدیک باجه تلفن با مقتول درگیر شدی، به سلولت رفتی و دشنه یا همان چیزی که تو می‌گویی قلاب بود را برداشتی و با خودت به باجه بردی و آنجا دوباره با مقتول درگیر شدی اما حالا چیز دیگری تعریف می‌کنی.

نه این‌طوری نبود آن قلاب وسیله کارم بود. من همیشه از آن استفاده می‌کردم و در جیبم بود. اشتباه گفته‌اند. درگیری یک‌بار اتفاق افتاد و من بعد از این‌که ضربه را زدم، به سمت سلول رفتم و دراز کشیدم اتفاقا آن‌قدر حالم بد بود که متوجه نبودن کامی نشدم، چند دقیقه‌ای که گذشت پرسیدم کجاست ؟بچه‌ها گفتند رفته زخمش را پانسمان کند. اصلا کسی باورش نمی‌شد آن ضربه باعث مرگ کامی شود منتظر بودم برگردد تا از او عذرخواهی کنم و از دلش درآورم که فردایش به من گفتند باید به اتهام قتل بازجویی شوم.

بعد از این حادثه از بند سرقتی‌ها رفتی؟

بله بعد از چند جلسه بازجویی مرا به بند قاتلان بردند. در صورتی که من واقعا قصدم این نبود کسی را بکشم. خیلی ناراحت هستم و واقعا پشیمانم. اصلا باورم نمی‌شود در بند قاتلان هستم. من خلاف سنگینم سرقت بود اصلا به قتل فکر نمی‌کردم. سرقت‌هایی هم که می‌کردم، همگی وقتی بود که صاحب مال آنجا نبود. این‌طوری از درگیری دوری می‌کردم. اگر می‌دانستم یک قلاب می‌تواند باعث مرگ آدمی شود، اصلا آن را پیش خودم نگه نمی‌داشتم.

سعی کردی رضایت اولیای‌دم را بگیری؟

اصلا راضی نمی‌شوند بخصوص مادر مقتول که خیلی ناراحت است. خجالت هم می‌کشم حرفی بزنم خداوکیلی رویم نمی‌شود حتی طلب بخشش کنم.

اگر اولیای‌دم قبول کنند دیه بگیرند، حاضری پرداخت کنی؟

اگر قبول کنند هرچه ‌دارم و ندارم به پایشان می‌ریزم. یک چیزهایی دارم که قابلشان را ندارد و در برابر ضربه‌ای که خورده‌اند، چیزی نیست اما مهم‌تر از آن اشک‌های مادر کامی است. وقتی او را گریان دیدم، پا به پایش در دادگاه گریه کردم و شرمنده‌اش شدم. امیدوارم حلالم کند کامی جوان خوبی بود منتها مثل هر جوان دیگری اشتباهاتی کرده ‌بود. به دلیل کاری که کردم، واقعا متاسف هستم و از خانواده کامی می‌خواهم حلالم کنند این گناه بدجوری روی شانه‌هایم سنگینی می‌کند. امیدوارم دعاهایی که هر شب می‌خوانم، روح کامی را شاد کند.

منبع:جام جم

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.