حادثه نخست مسجد قدس (مسجد دروازه): یکی از شبهای دهه 60 که نماز مغرب و عشا به امامت مرحوم حاج آقای تدین در حال برگزاری بوده ناگهان در رکعت دوم، هنگام قنوت حال حاج آقا بهم میخورد و بر زمین میافتند شخص اول سمت راست که معمولا موظف است به نیابت از امام، نماز جماعت را ادامه دهد در همان حال قنوت و دستها مقابل صورت دو قدم جلو میرود و نگاهی به داخل محراب میکند و وقتی میبیند آقا افتاده است در حرکتی جالب دستها را از حالت قنوت خارج ساخت و به هم میزند و میگوید: اِ واویلا آغا اُفتیدهَ نُمازَ بُریِیش!
حادثه دوم مسجد صاحب الزمان شمالی: در هنگام برگزاری نماز مغرب و عشا در یکی از شبهای سال 63 در رکعت سوم، هنگام خواندن تسبیحات اربعه ناگهان یکی از پنکههای سقفی مسجد در بین صفوف نماز گزاران سقوط کرد و به گردن یکی از نمازگزاران اصابت کرد. جالب اینکه نماز جماعت بهم نخورد و فقط چند نفراز نمازگزاران فرد مصدوم را بیرون بردند و نماز بدون وقفه به پایان رسید؛ در هنگام وقوع حادثه حقیر در مسجد حضور داشتم.
حاج امیر ابراهیمیان نوشت: چند سال پیش نماز ظهر مسجد حجت بن الحسن به امامت حاج آقا بیگدلی بود، صدای اتصالی و بهم خوردن کابلهای برق که در قسمت زنانه مسجد بود با صدای جیغ و داد زنان آرامش نماز و مسجد رو بهم زد؛ اما نماز قطع نشد، دوباره صداها تکرار شد و همه نماز گزاران بسمت جعبه فیوز دویدن و هیچ کاری نمیشد کرد، برق مسجد رفت، نماز بهم خورد.
حاج مصطفی نوشت: چند وقت پیش در نماز جماعت مسجد مهدی منتطر (عج) اهواز امام جماعت در حین قرائت حمد رکعت دوم نماز از حال رفت حاج حسین آل مبارک که پشت سر شان بود بلافاصله دقیقاً از همانجایی که حمد قطع شده بود ادامه داد تا نماز تمام شد ...
-در یکی از مساجد دزفول سالها پیش امام جماعت وقتی سر از سجده بر میدارد میخواهد تشهد بخواند نفر پشت سر با زدن دست به زمین آقا را متوجه میکند که جای تشهد نیست ! آقا بحول لله میگوید باز هم زدن دست بر زمین! در همان حال بر میگردد میگوید: موردی گرات په چه کنم؟ نه به هلی تشهد خونم نه به هلی ورسم. طرف هم میگه «موردی گرا خوته! یه سجده رفتیه تی نا».
حاج حسین آقا نوشت: توی یه مسجدی نمازگزارها میرن رکوع، تا ذکر رکوع رو شروع میکنن 10 20 تا از بچههای جلسه نونهالان با هم وارد مسجد میشن و برای اینکه به نماز برسن یکی یکی با صدای کودکانه میگن یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله ...........
مهندس مجیدی راد نوشت: یکبار هم در مسجد نجفیه که محرابش دو تا شکاف (دریزه) به داخل شوادان مسجد داشت یک مارمولک در حین نماز جماعت اومد سمت حج آقا! بعد از اون قوت شکافها رو بستن.
حاج محمد حسین درچین نوشت: در نماز مغرب شبی از شبهای سال آخر جنگ در مسجد جامع دزفول یکی از باقی ماندههای اتوبوس شهادت بود و یک ترکش بزرگ که فرشها را خونی کرد و بقیهاش هم بماند ...
حاج امیر نیکوروش نوشت: ایام موشکباران دزفول خاطر همه دوستان است، مساجد هم در این دوران از دست موشکها جان سالم به در نمیبردند! وقتی مسجد جامع مورد اصابت موشک قرار گرفت، ضلع شمالی آن (چسبیده به حمام) به طور کلی تخریب شد. محل جلسه مکتب ولی عصر (عج ) که جزء با سابقهترین جلسات قرائت قرآن دزفول بود (از سال 1340)، هم کاملاً تخریب شد.
مسئولین برای جلوگیری از تعطیلی جلسه، آن را به مسجد نور که آن زمان جلسهای نداشت منتقل کردند. اتفاقاً چند وقت بعد نزذیک مسجد نور هم مورد اصابت قرار گرفت؛ باز هم هجرت - این بار به زیر زمین بتنی تازه ساخته شده آقا سبزقبا ، رفتیم و به این صورت استمرار جلسه قرآن با چنگ و دندون! حفظ شد. یاد همه شهدای قرآنی به خصوص شهیدان کلاهی و فرزانه که از فعالان عرصه جلسات قرائت قرآن بودند گرامی باد.
نیما از دزفول نوشت: صرفه جویی در منابع مالی مساجد سابقاً بسیار حساسیت داشت؛ متأسفانه الان این حساسیت کمتر شده، خاطرم هست برای کاشی کاری مسجد سفارش کاشی دادند، کاشیها که آمد یکی از برادرانی که دستی در کاشی کاری داشت، تصمیم گرفت که خودش آنها را کار کند و مزد کاشیکاری را برای امور جاری مسجد صرفه جویی کنند.
با تماس تلفنی با تهیه کننده (کاشی سازی) و دریافت راهنمای کار، شروع کرد؛ در حین کار تعدای از بچهها متوجه شدند که جهت نصب بر عکس است وقتی به آن بنده خدا تذکر دادیم، گفت که شرکت گفته دقیقاً طبق شماره فرستادهاند و باید طبق شماره هم کار شوند.
اون بنده خدا درست میگفت ولی به این نکته توجه نکرده بود که شماره پشت کاشی خورده و وقتی سر و ته میشد باید 180 درجه هم در نصب میچرخید، خلاصه کار که از کار گذشت، متوجه اشکال شد ولی دیگر راهی برای جبران نبود، چراکه در صورت درآوردن کاشیها، همگی شکسته میشد؛ اشکال این بود که آیات قرآنی را که میخواندیم باید ادامه آن را برمیگشتیم و از جایی دیگر ادامه قرائت میدادیم، هنوز هم آن کاشیکاری و نصاب آن وجود دارند.
علی موجودی نوشت: سالها پیش در مسجد نجفیه امام جماعتی داشتیم به نام شیخ، ایشان عادت داشت وقتی کسی در رکوع میگفت یاالله، رکوع را بدجوری طولانی میکرد.
این شده بود موجب شیطنت بچهها مینشستند کنار مسجد روزنامه میخواندند و به محض اینکه شیخ رکوع میرفت، صدا میزدند یا الله... یا الله...
شیخ هم ذکر رکوع را ادامه میداد، غافل از شیطنت بچهها؛ و در رکعتهای بعدی هم این کار مدام تکرار میشد و سوژه خنده بچهها بود.
مدام به بچهها میگفتیم: «موردِه نَگِراتون... خو مرض داره ... خو شمو بِگووه یا الله... شیخ مری دَسیه بِکشه (ترمز دستی را میکشد) »
مهندس موزون نوشت: بین خانه ما تا مسجد محله سیاه پوشان فاصله زیادی بود (حدود دو محله) اما صدای بلندگوی مسجد و اذان مؤذنش به خوبی به گوش میرسید. متأسفانه صدای بسیار بد و نوای بسیار نامناسبی داشت این مؤذن. هیچگاه او را ندیدم و نمیدانم نام و نشانش که بود.
انصافاً همت خوبی هم داشت و همه روزه و در تمام اوقات اذانش را سر وقت میگفت.
راستش را بخواهید در این روزگار که اکثریت مساجد اقدام به وصل اذان رادیو به بلندگوی مسجد میکنند دلم برای اذان حلقی و زنده بسیار تنگ شده. حتی برای آن مؤذن بدنوا.
حاج امیر نیکوروش نوشت: در دوران دانشجویی یکی از دوستان اهل قم اینگونه نقل کردند که سال 1368، در ایام کنکور شب تا صبح درس میخواندم و با اذان صبح میرفتم نماز صبح و روز را استراحت میکردم؛ درس خواندن هم پشت بام بود و بلندگوی مسجد محل هم دقیقاً مشرف به محل درس خواندن من.
ساعت هم نزدیکم نبود و با صدای مؤذن درس را تمام میکردم، معمولاً در اکثر مساجد سیستم صوتی بیرون و داخل مسجد مجزا هستند و طوری تنظیم میشوند که بلندگوهای بیرون فقط برای پخش اذان است؛ یکی از این شبها دیدم به صورت غیر عادی بلندگوی بیرون روشن شد و یک نفر چند سرفه جانانه کرد و سپس صدا قطع شد. و این قضیه دو سه بار اتفاق افتاد. پیگیر ساعت شدم، دیدم موقع اذان است. بساط درس را جمع کردم و سریع رفتم مسجد هم اینکه چرا اذان را نمیگویند و هم اینکه جریان بلندگو چیست؟
وقتی وارد مسجد شدم، دیدم که یکی دیگر از پیرمردهای محل که تخصصی در امور دستگاههای صوتی نداشت در حال اذان گفتن بود و با میکروفن خاموش اذان میگفت و به خیال خود موقع سرفه کردن و صاف کردن صدای خود، آن را خاموش میکرد و برای ادامه اذان آن را روشن مینمود! البته انتهای اذان بود و تذکر دادن فایدهای نداشت.