"اخوان ثالث شاعر"،ادیب، منتقد و محقق بزرگی بود که لااقل یک ردیف از دیوار ادبیات معاصر ما را بالا رفته بود.

به گزارش خبرنگار ادبیات باشگاه خبرنگاران، مهدی اخوان ثالث فرزند مردی است که همراه دو برادر دیگرش روزگاری از سرزمین روسیه به ایران مهاجرت کردند و پس از تشرف به دین مبین اسلام، در شهر مشهد ساکن شدند، اما شاید هیچکس فکر نمی‌کرد که فرزند یکی از این سه برادر تازه ایرانی شده (که نام خانوادگی خود را اخوان ثالث گذشته بودند) روزی تا این حد به ادبیات سرزمین جدیدش خدمت کند.
 
اخوان ثالث شاعر، ادیب، منتقد و محقق بزرگی بود که لااقل یک ردیف از دیوار ادبیات معاصر ما را بالا رفته بود.
 
مقام معظم رهبری هم که به شعر سنتی علاقه وافری دارند،‌ جزو دوستداران آثار اخوان محسوب می‌شوند.

 اخوان یک شاعر نوگراست که به بسیاری از قواعد سنتی وفادار بوده و همین قضیه او را به حد واسطی بین ادبیات نو و کهن این سرزمین تبدیل کرده، در دفتر خاطرات مقام معظم رهبری چند یادداشت از اخوان ثالث وجود دارد که به عنوان یادگاری ثبت شده بودند و تاریخ آن‌ها به دهه‌ی 40 شمسی برمی‌گردد.
 
* اخوان ثالث، لولای اتصال شعر نیما و شعر سنتی است
 
حمیدرضا شکار سری شاعر در گفتگو با خبرنگار ادبیات باشگاه خبرنگاران افزود: انقلاب نیما  در فضای متکی بر یک سنت فوق العاده قوی و قدرتمند به وجود آمد و با وجود اینکه در نفس آوانگاردیسم نفی کامل سنت وجود دارد، عمل ایجاد انقلابش در شعر را با بصیرتی انجام می‌دهد که از تندروی‌های رایج آوانگارد در زمان خود دور می‌‌ماند.
 
شکارسری ادامه داد: اخوان ثالث کسی است که با پیروی از نیما گامی عقب تر از وی برداشته، به این معنا که شعر او با وجود آن‌‌که پس از دوره‌ی شکوفایی نیما و با تبعیت از او سروده شده، کلاسیک تر از اشعار یوشیج است.
 
این شاعر با تاکید بر اینکه اخوان ثالث لولای اتصال شعر نیما و شعر سنتی است،‌اظهار داشت: شاعر "زمستان" پذیرش شعر نیما را برای جامعه‌ی سنتی شعر فارسی راحت می‌کند، اگر نیما صاحب زبانی غریب است در عوض زبان اخوان ثالث غنی، سنتی و محکم است.
 
شکارسری تصریح کرد: بدون اخوان ثالث پذیرش شعر نوی نیمایی مخصوصا برای جامعه‌ی دانشگاهی که تا چند سال قبل پایبند قالب‌های سنتی در شعر بودند، مشکل تر می‌شد.
 
* اخوان ثالث؛ واژه چین افکار مردم
 
تقی محدی فکور زاده، شاعر در گفتگو با خبرنگار ادبیات باشگاه خبرنگاران، با اشاره به اینکه اخوان ثالث یک شخصیت سیاسی و ادبی بوده افزود: اخوان بهترین شعرهایش را در زندان سرود.
 
وی در ادامه‌ی سخنانش، استفاده از زبان فارسی دری خراسانی را ویژگی منحصر به فرد خالق "ارغنون" در وادی ادبیات دانست و گفت: اخوان ثالث پیش از گرایش به نیما و شعر نیمایی هم اشعار مستحکم و محکمی چون "زمستان" و "چاوشی" و همینطور غزل‌های بسیار خوبی داشته است.
 
این شاعر اظهار داشت: در شعر اخوان هرگز دیده نشده که کلمات بدون هیچ قانونی کنار هم بنشینند، در این اشعار معمولا چینش واژه‌ها رعایت شده و تمامی کلمات با سنجش در مکان مناسب خود قرار گرفته‌اند.
 
فکور زاده ادامه داد: میزان چینش واژه‌ها در شعر اخوان ثالث چیزی در حد روش حافظ است و در اصل شاعر "زمستان" معتقد به حافظ بوده و شعرهایش شعر درد است، به آن معنا که این گونه نبوده که دنیا را آب و شاعر را خواب ببرد.
 
وی خاطرنشان کرد: شاید حافظ نیز در زمان خود از درد مردم گفته باشد، اما تفاوت میان حافظ و اخوان ثالث در این بوده که حافظ حامی داشته و اخوان از داشتن حامی محروم بوده است.






 


متن دست‌نوشته مرحوم اخوان که در سال ۱۳۴۱ در دفتر یادداشت آیت‌الله خامنه‌ای نوشته شده ، به شرح زیر است:
 
صبوحی
 
در این شبگیر
 
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده‌ست ای مرغان،
 
که چونین بر برهنه‌ شاخه‌های این درختِ برده خوابش دور،
 
غریب افتاده از اقرانِ بستانش درین بیغوله مهجور،
 
قرار از دست داده، شاد می‌شنگید و می‌خوانید؟
 
خوشا، دیگر خوشا حال شما، امّا
 
سپهر پیر بد عهد است و بی‌مهر است، میدانید؟
 
«کدامین جام و پیغام؟ اوه
 
بهار؛ آنجا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانه تو باز هم آن کوهها پیداست.
 
شنل بر فینه‌شان دستارِ گردن گشته، جنبد جنبشِ بدرود.
 
زمستان گو بپوشد شهر را در سایه‌های تیره و سردش،
 
بهار آنجاست، ها آنک طلایه‌ی روشنش، چون شعله‌ای در دود.
 
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهایِ ما
 
و پرواز پرستوها در آن دامانِ ابر آلود
 
هزاران کاروان از خوبتر پیغام و شیرینتر خبر پویان و گوش آشنا جویان،
 
تو چشنفتی بجز بانگ خروس و خر
 
در این دهکور دور افتاده از معبر؟»
 
«چنین غمگین و هایاهای
 
کدامین سوک می‌گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
 
اگر دوریم اگر نزدیک
 
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک.»
 
سروده شده در اسفند ماه ۱۳۳۹ در تهران
 
قطعه «صبوحی» به اسلوب جدید نیمائی سروده شده است و در قالب آزاد عروضی که مقید به قید «تساوی طولی مصرعها» نیست. هر مصرعی مستقل از دیگری، چندتائی از افاعیل و ارکان بحر اصلی شعر (هزج سالم) را شامل شده. مطابق این اسلوب نیمائی در هر بحر از بحور متداول عروض که شعر سروده شود، مصرعها بنا بخواست و بنا به حاجت سراینده شعر کوتاه و بلند اختیار شود، یعنی قبلاً قالبی معین و مشخص وجود ندارد که شاعر در آن قالب کلمه بریزد بلکه اختیار قوالب در هر قسمت بمیل و بنا باقتضای طبع و سیاق جمله‌بندی شاعر است. فی‌المثل مصرعی شامل پنج رکن است و مصرعی دیگر شامل یک یا دو رکن یا مزاحف یک رکن، و کمتر و بیشتر، و قس علیهذا‌ و هلمّ جرّاً. اما در عین حال که شاعر در کار خواتیم و اختیار مقدار ارکان هر مصرع آزاد است، مقید باین هست که وزن و بحر را رعایت کند و شروع مصرعها خارج آهنگ و اشتباهاً به بحر ناهماهنگ دیگری نرود و در همان بحر اصلی مختار باشد و در خواتیم مصرعها با استفاده از قافیه و نیز زحاف اشباعی استقلال هر مصرع حفظ شود که شعر بشکل بحر طویل در نیاید. فی‌المثل در این قطعه «صبوحی» که در بحر هزج سالم نیمائی است وزن بند آخر شعر بر اینگونه است.
 
مفاعیلن مفاعیلات
 
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
 
مفاعیلن مفاعیلات
 
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلات
 
و هکذا باقی مصراعها که همه در بحر هزج سالم آزاد نیمائی است با «مفاعیلن» شروع میشود و به «مفاعیلات» (زحاف اشباعی) یا «مفاعیلان» یا «مفاعیلن» خاتمه میکند و حتی‌المقدور خواتیم مصرعها زحاف اشباعی دارد یا لااقل در هرچند مصرعی یک خاتمه اشباعی دارد که شعر از حالت بحر طویلی خارج گردد. استقلال مصرعها در عین حال بوسیله قوافی شعر نیز ضمانت میگردد (مطابق اسلوب قدیم). توضیح آنکه در این شیوه قوافی غالبا برای پایانبندی مصرعها و نیز برای زینت شعر و تداعی و یادآوری بکار میآید و بیشتر در مختتم جملات شعری است فی‌المثل در بند اول «دور» و «مهجور» و نیز «میخوانید» و «میدانید» قافیه دارند و در بند دوم «بدرود» و «دود» و «ابرآلود» (در پویان و جویان هم سجعی است) و «خر» و «معبر» و در بند سوم «نزدیک» و «تاریک» قافیه دارند. در سِفینه‌ها و دفترهائی ازین قبیل که دوستان و آشنایان یا دوستداران شعر منجمله نزد منهم میفرستند تا یادگاری در آنها بنگارم، غالبا اگر اهل شعر نو و اسالیب جدید باشند، غزل و رباعی مینویسم و ازین قبیل، اما اگر اهل شعر کهن باشند ازینگونه شعرهای جدید مینویسم، تا تنوعی بدفتر داده شده باشد. در دفتر شما حبیب شفیق آقای خامنئی که همین تازگی بافتخار آشنائی با آن عزیز نائل آمده‌ام از هر دو نوع نگاشتم و مختصر شرحی نیز در خصوص قالب این قطعه صبوحی برافزودم تا یادگار کاملتر باشد و بعضی ناآشنایان این شیوه که احیاناً این دفتر بدستشان میافتد به توضیحی نیاز نداشته باشند و دانسته باشند که شعر نو هم پر بیقاعده نیست و دشنام لایق بعضی «آثار خزعبل موسوم به نو» را بر آشنایان اهل نثار نکنند! این مختصر اشاره راجع قالب و شکل ظاهری شعر بوده، در تعریف شعر حکما و ادبای قدیم گفته‌اند: «کلامی است مخیل و موزون و مقفی و متساوی» و وزن را «کیفیت ایجاد فقرات و نظمی در زمان و تقسیم زمان به فقراتی منظم» تعریف کرده‌اند و قافیه را «تشابه اواخر ادوار» گفته‌اند یا: «تکرار جزئی از قسمت اخیر مصرعها بشرط اینکه بعین تکرار نشود که اگر بعینِ تکرار شد، آن ردیف است و قافیه پیش از آن است» در این اسلوب جدید نیمائی چون قید «تساوی» مصرعها زده شده است بنابراین «دور» هم از آن شکل قدیم بیرون آمده است و بآن شیوه قدیم «تشابه اواخر ادوار» وجود ندارد و ازینرو قافیه هم شکل و شمایل تازه‌ای می‌یابد و بیشتر برای زینت کلام و تداعی جملات پیش و استقلال خواتیم مصرعها میباشد، چنانکه گذشت و اما از لحاظ معنی و محتوی این قطعه عبارت است از گفتگوئی خیالی بین سراینده آن با مرغانی که بامداد پگاه، شبگیر، بر درخت گرم و شاد و شیرین آواز خوانی میکنند که: کدام جام صبوحی مستتان کرده است در بند دوم مرغان جواب میدهند که ما را آمدن بهار مست کرده، افق خانه تو محدود است که هیچ جا را نمی‌بینی و هیچ خبری را نمی‌شنوی، بهار آنجاست و اینجا در دلهای ما و در بند سوم خطاب سراینده به ابر است که غمگین و سوگوار می‌گرید و می‌بارد و سراینده که از قیاس شادی مرغان با غمهای دائمی و بسیار خود دل شکسته مانده است، باو میگوید که بیا با هم گریه کنیم.
 
و اینک یک رباعی:
 
گر زرّی و گر سیم زرانددودی، باش
 
گر بحری و گر نهری و گر رودی، باش
 
در این قفس شوم چه طاووس چه بوم
 
چون ره ابدی است، هر کجا بودی، باش
 
بیادگار آشنائی در دفتر آقای خامنه‌ای
 
نوشته آمد در اسفند ماه ۱۳۴۱
 
در تهران مهدی اخوان ثالث
 
م. امید خراسانی
 
در ادامه چند شعر نیمایی از مرحوم اخوان ثالث را در ذیل بخوانید؛
 
زمستان  

 
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ،
سرها در گریبان است .
کسی سر بر نیارد کرد
پاسخ گفتن و دیدار یاران را .
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،
که ره تاریک و لغزان است .
وگر دست ِ محبت سوی کس یاری ،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
که سرما سخت سوزان است .
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ،
ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمردم !
ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین !
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای!
منم من ،
میهمان هر شبت ، لولی وَش مغموم .
منم من ،
سنگ تیپاخورده ی رنجور .
منم ،
دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور .
نه از رومم ،
نه از زنگم ،
همان بیرنگ بیرنگم .
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم .
حریفا !
میزبانا !
میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد .
تگرگی نیست ، مرگی نیست .
صدایی گر شنیدی ،
صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگزارم.
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه می گویی که بیگه شد ،
سحر شد ،
بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ،
بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست .
حریفا !
گوش سرما برده است این ،
یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است .
و قندیل سپهر تنگ میدان ،
مرده یا زنده .
به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود ، پنهان است .
حریفا !
رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است .
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .
هوا دلگیر ،
درها بسته ،
سرها در گریبان ،
دستها پنهان ،
نفسها ابر ،
دلها خسته و غمگین ،
درختان اسکلتهای بلور آجین .
زمین دلمرده ،
سقفِ آسمان کوتاه ،
غبار آلوده مهر و ماه ،
زمستان است .
 
سبز

 
با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
لیک ای عطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهایش می آمد به چشم آشنا ، رفتم
پا به پای تو که می بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می رفتی
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصامرزهای دور
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ،‌ زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازویی که یک سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم
شکر پر اشکم نثارت باد
خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجد گون نگین ،‌ خاتمت بازیچه ی هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم !؟
 
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
 
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستين سرد نمناكش
 
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران، سرودش باد
 
جامه اش شولاي عريانی ست
ور جز اينش جامه ای بايد
بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
گو برويد، يا نرويد، هر چه در هر كجا كه خواهد
يا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاری نيست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندی نمی رويد
باغ بی برگی كه می گويد كه زيبا نيست؟
 
داستان از ميوه های سر به گردونسای اينك خفته در تابوت پست خاك می گويد
 باغ بی‌برگی
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل‌ها، پاييز
 
 
انتهای پیام/
برچسب ها: آغوش ، شاعر ، ادیب ، منتقد ، محقق ، اخوان ، ثالث
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.