شبهاى جمعه / ياد شهداء
تو نگاه اول از اين تصوير برداشت ميشه كه دارن برا يه شهيد فاتحه ميخونن ولى ... بعد از يه خستگى طولانى و رزم شبانه در كرخه من ديگه باطريم تموم شد و رو همين سنگ و كلوخ ها كه ميبينين يه خواب مشتى و عميق كردم انقدر خسته بودم كه وقتى بالا سرم اين دو عزيز نشسته بودن و صدام ميزدن اصلاً متوجه نشدم ، خلاصه وقتى ديدن از بيدار كردن من خسته شدن بالاسرم يه فاتحه خوندن ، اون اقاى گل كه بالاسرم سمت راست نشسته شهيد غلامحسين نيكخواه و عزيز سمت چپ سردار بزرگوار اقا گلعلى بابايى ست كه واقعاً مثل اسمش گله و بعد از دوران دفاع مقدس تمام وقت خودش رو گذوشته برا نوشتن خاطرات دوران جنگ و كتابهاى بسيار خوبى هم در اين زمينه نوشته ، فاتحه خونا هم خسته شدن رفتن ، ولى حورشيد با حرارتش منو از رو برد و بيدارم كرد ، وقتى بيدار شدم هيچكدوم از بچه ها نبودن تنها راه و طى كردم تا رسيدم به اردوگاه گردان مالك ، اما بركت خاطره ى امشبم برا اون اقاى گلى ست كه از دور تو سنگر نشسته و دستشو زده زير چونه اش داره فاتحه خونا رو ميبينه ، شهيد مجيد نوايى ، عمليات والفجر هشت برا گرفتن كارخونه نمك تو فاو ميرفتيم مجيد كه غرق عشق حضرت اباعبدالله عليه السلام بود و انگار با خبر بود لحظات ديگه مهمون اربابش ميشه ، تو ستون كه ميرفتيم نه اروم و نه بلند داشت زمزمه ميكرد، ديدم داره شعرى كه اقاى حسان عزيز از زبان حضرت مسلم عليه السلام سروده رو ميخونه ...
انتظارم ميكشد يادى ز ما كن يا حسين
درد هجران را به وصل خود دوا كن حسين
يا حسين جانم فدات
بازم نثار ارواح طيبه ى شهدا و نثار پير و مرشدشون حضرت امام خمينى ( سلام الله عليه ) صلوات و فاتحه اى هديه كنيم