به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، مدت کوتاهی پس از بدترین شکست جنگی ایالات متحده در تاریخ- جنگ ویتنام- موج فزایندهای از فیلمهایی که تلاش داشتند به مقابله با آسیبهای حاصل از جنگ بپردازند، پدیدار شدند. تمرکز برخی از آنها بر داستانهای عبرت آموز تمثیلی بود. ازجمله "اینک آخر الزمان"، کاری حماسی که به نمایش جنگ آسیای جنوب شرقی به عنوان کابوس ترس و اغتشاش و بیرحمی پرداخته است. کاریکاتورهایی که به تصویر کشیده شدهاند، با شخصیت فاسد رابرت دووال که اظهار میدارد بمبهای ناپالم صبحگاهی "بوی پیروزی میدهند" اثری فراموش نشدنی را بر ذهن تماشاگران بر جای میگذارند.
یا قهرمان جنگی- سرهنگ رویگردان ارتش، با بازی مارلون براندو، که جنگ امپراطور شرور را غنیمت شمرده و سوار بر کشتی به سوی جنگلهای انبوه پناه میبرد تا به قهرمان ستودنی و سرباز خدا مبدل گردد. در یک نمونه دیگر فیلم ضد جنگ 1979 فرانسی فورد کاپولا، نه تنها جنجال آفرین شد بلکه به عنوان نامزد بهترین فیلم و بهترین کارگردانی جشنواره فیلم اسکار برگزیده شد.
در سال 1978 درست یکسال پیش از نمایش "اینک آخرالزمان"، بازیگر برتر اسکار از فیلم "بازگشت به وطن"، انتخاب شد، فیلمی که به بررسی تأثیرات مخرب جنگ بر روابط خانوادگی می پرداخت. خسارتهای ناخواسته جنگ که در وطن و به شکل خیانت زناشویی و با محوریت زنی آمریکایی (شخصیت جین فوندا) و همسر خودرأی و جنگجو و مبتلا به اختلالات تروماتیک وی (با بازی بروک دِرن)، و صمیمیت رو به رشد قربانی دیگر جنگ با هنرمندی جان ونت، نمود مییافت. این درام واقعی، علاوه بر ارائه احساسات ناب، نشان داد که چگونه افراد مختلفی که در سرنگونی یک جنگ سهیم بودهاند با رنجها و دردها و اختلالات تروماتیک مواجه میشوند. این فیلم به عنوان یک درام قدرتمند و هیجان انگیز به گونه تأثر آمیزی بر چالشهای موجود برتری جست و موجب آگاهی بیشتر بینندگان از عواقب فاجعه بار و واقعی جنگ بر انسان ضعیف و آسیب پذیر، و نیز توجه بیشتر مخاطبان به روابط خانوادگی شد.
همچنین یک سال پیش از نمایش "واینک آخرالزمان"، وقایع قبل و بعد از جنگ آمریکا و ویتنام در فیلم 1978 "شکارچی گوزن" مایکل چیمینو به تصویر کشیده شدند. نیمه ابتدایی فیلم به ارائه احساسات جنگ طلبانه شهر معدنی کوچکی در پنسیلوانیا، به همراه جشن عروسی بزرگی که به افتخار 3 مرد جوانی که در شرف پیوستن به جنگ هستند برگزار شده، و نیمه دوم آن به خسارتهایی که جنگ بر روح حساس بشر وارد میکند و نیز حس عمیق وفاداری جنگ آوران میپردازد. سفرهای کوهستانی درجستجوی شکار، در واقع استعارهای است از پیوند لطافت پیچیده بشر و رفتار غیر انسانی آن که هر دو هم زیبا و هم طبیعی هستند. این فیلم به عنوان درسهای اخطارآمیز و با ارزشی از جنگ، بیانگر بینش عمیق بشری نیز است.
«پلاتون» برای صلح
شاید بارزترین فیلم اسکاری که به دقت تلاشهای یک سرباز آمریکایی برای زنده ماندن در جنگلهای آسیای شرقی را به تصویر میکشد، برنده اسکار 1986 ، "پلاتون" الیور استون، بوده است. وحشت گرافیکی جنگ- از جمله نمایش خشونتهایی که نیروهای نظامی ایالات متحده مرتکب شده اند- نشان دهنده بهترین و بدترین اثرات جنگ بر طبیعت بشر است.
الیور استون به دلیل کنکاش استادانه خود در تأثیرات مخرب جنگ، باری دیگر در سال 1989 برنده جایزه بهترین کارگردانی برای فیلم "متولد 6 جولای" شد، فیلمی که بر اساس یک داستان واقعی و توسط سرباز جنگ و فعال صلح طلب ران کوویک نوشته شده بود. این فیلم با جلوههای قوی و ویژه خود سربازان مبارز و تأثیرات مخرب جنگ بر خانوادههای آنها را با هنرمندی تمام به تصویر کشیده است. موضوع دیگری که به تصویر کشیده شده است، شور وطن پرستی شهر کوچکی است که در وجود جوانان شهر موج میزند.
دولت ایالات متحده همواره از برنامههای پروپاگاندای خود در هالیوود سود جسته است. حتی پیش از جنگ ویتنام، قهرمان افسانهای و جنگی فیلم 1968 "کلاه سبزها" با بازی جان وین، بسیاری از جوانان آمریکایی را مسحور و فریفته شرکت در جنگ و کشته شدن در راه هدفهای ثابت ایالات متحده آمریکا نمود.
ران کوویک (از نیروهای جنگ ویتنام) همچون تیلمن و بو برگدال (از نیروهای جنگ افغانستان) که از قربانیان پروپاگاندای مشترکی هستند، بواسطه آگاهی از واقعیتهای زشت جنگهای امپراطوری و عذاب وجدان حاصل از آن مبادرت به اقداماتی ضد جنگ کردهاند. افشاگرانی چون چلسی مانینگ و ادوارد اسنودن نیز در مسیر اهداف ضد جنگ خود دست به فعالیتهای شجاعانهای زدهاند.
نمود دیگری از جنون جنگ ویتنام در فیلم ضد جنگ 1987 استنلی کوبریک "غلاف تمام فلزی" به نمایش در آمده است. فیلمی که در رابطه با حمله تت بود. تلاشهای سینمایی دیگری نیز جهت به تصویر کشیده شدن وقایع جنگ ویتنام وجود داشت، که از شایسته ترین آنها می توان "پسرهای شرکت c" (1997) و "برو به اسپارتها بگو" (1979) و "تلفات جنگ" (1989) و "ما همه سرباز بودیم" (2002) را نام برد. ولی بیشتر صحنههای ستودنی فیلمهای مزبور، در واقع به بهترین صورت بیانگر پیچیدگی و ترس و تراژدی جنگ ویتنام- حداقل از نقطه نظر آمریکاییها- هستند.
البته فیلم های بیشتری باید در مورد 1 تا 3 میلیون آسیایی که زندگی خود را به موجب جنگهای امپریالیستی آمریکا از دست دادند و یا میلیونها نفری که از دست جنایتهای ضد بشری آمریکائیها نجات یافتند ساخته شود. اگرچه چندین فیلم ویتنامی در مورد جنگ وجود دارد؛ ولی تعداد فیلمهای آمریکایی که به جنگ ویتنام پرداختهاند، انگشت شمار هستند.
«مهلکه» و حقایق جنگ عراق و افغانستان
در تضادی کامل با دوره جنگ آمریکا و ویتنام، پس از واقعه 11 سپتامبر، هیچ فیلمی به بیان حقایق جنگ عراق و افغانستان نپرداخت. شاید دقیق ترین نمونه، مربوط به برگزیده 2009 اسکار "مهلکه" بود. "مهلکه" داستان زندگی سرباز آمریکایی است که در خنثی کردن بمب تخصص دارد. روایت شجاعانه جنگ عراق بواسطه تجربه یک سرباز، بسیار واقع بینانه به تصویر کشیده شده است. این فیلم از نمایش فساد و شرارت و انحرافات سیاسی جنگ و اشغال حذر کرده و جنبه غم انگیز و هزینه گزاف جنگ را به تصویر نکشیده است. شخصیت اصلی داستان بیرحم ترین آنها جلوه میکند و با بیشترین انگیزه و دقت به انجام مأموریتهای خود میپردازد.
پیام های جنگی"مهلکه"، که عاری از هرگونه عناصر ضد جنگ است، بواسطه نمایش غیر احساسی حقایق، نه موضعی جنگ طلبانه است و نه موضعی ضد جنگ. البته، پس از بازگشت سرباز جنگی به میهن، و عدم هماهنگی پوچی و بیهودگی زندگی روزمره و شرایط پر هیجان جنگی، قهرمان داستان تسلیم اعتیاد و اختلالات تروماتیک پس از واقعه (PTSD) می گردد. این فیلم نمایشی از انگیزه زیاد برای مأموریتهای بیشتر است، چیزی که امپراطور کنونی از سربازان خود می خواهد.
مارک والبرگ در فیلم "تنها بازمانده" نقش آفرینی میکند که بر اساس یک داستان واقعی و تجربه دلخراش یک از اعضای یگان ویژه ایالات متحده در افغانستان، مارکوس لوترل نوشته شده است. اگرچه این فیلم نمایش پیوند برادرانه و شجاعت سربازان جنگ است، ولی جهت جذب بیشتر جوانان در نیروهای نیوی سیلز (یگان ویژه) ساخته شده است. اگر چه این فیلم، روایت داستان نجات یکی از سربازان یگان ویژه است، ولی هدف آن انعکاس شور و فداکاری قهرمانانه نیروهای ویژه ارتش در دفاع از امپراطوری آمریکا است. "تنها بازمانده" نیز همانند دیگر فیلمهای جنگی معاصر آمریکا، به ستایش و تکریم مأموریت آمریکا میپردازد که به عنوان یک نیروی مبارز "استثنایی" هدفی جز بهرهمندی شهروندان آمریکایی از "آزادی" ندارد. کلیشه ای قدیمی که هم اینک به دروغی دیگر مبدل شده است.
سانسور و جدایی
فساد و شرارت و بیرحمی طولانیترین جنگهای تاریخ آمریکا نیز در هالیوود به تصویر کشیده شده است. چنین شکافی در تاریخ سینما از چگونگی پوشش خبری جنگها کاملاً مشهود است. بر خلاف جنگهای ویتنام که دوربینها سربازان را تا میادین جنگی دنبال میکردند و تصاویر سیاه و سفید خونریزی سربازان در حال مرگ را مشاهده میکردند؛ جنگهای قرن 21 سانسور میشوند و از ارائه واقعیتهای وحشتهای جنگی کاملاً ممانعت به عمل میآید. برنامههای به نظر واقع گرایانه شبانه دهها سال قبل، بیش از هر عامل دیگری موجبات تحول عقاید عمومی در مورد جنگ ویتنام را فراهم آورد. از جمله مشهورترین ترانههای سال 1966، می توان "قصیده کلاه سبزها" ی گروهبان بری سادلر را نام برد. ولی کمتر از دو سال بعد، مردم آمریکا که پیش از این به شدت طرفدار جنگ بودند، تغییر رویه داده و به مخالفت با جنگ طلبیهای رئیس جمهور لیندون جانسون و برکناری وی روی آوردند؛ و این، نتیجه نمایش واقعی جنگ بر صفحههای تلویزیون است.
فاجعه قندهار: رابرت بیلز، سرباز آمریکایی سحرگاه رمضان به خانه چند افغانستانی رفته و همه آنها را به رگبار میبندد. 11 نفر از جمله چند کودک و یک نوزاد هم کشته میشوند. او بعد از تیرباران جنازهها را میسوزاند.
البته طی دو جنگ اخیر ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه، چنین روندی به کار برده نشد. علیرغم دروغهای قابل توجهی که رژیم نومحافظه کار بوش و چنی در مورد یورش و اشغال عراق و افغانستان بیان کردهاند و نیز شواهدی آشکار مبنی بر اینکه برنامه اهریمنی جنگ عراق، سالها پیش از عملیات پرچم دروغین (false flag) 11 سپتامبر طرح ریزی شده بود؛ در واقع هیچ جنبش ضد جنگی در کار نبوده است. به موجب تدابیر ویژه جنایتکاران جنگی، و پوشش مصنوعی و سانسور شده جنگهای اخیر آمریکا، نه تنها هیچ یک از یک و نیم میلیون کشته عراقی بلکه سربازان کشته شده آمریکایی نیز به تصویر کشیده نشدهاند. و این چنین است که نسخه بی ثمر جنگهای امپریالیست مدرن، توسط نیروهای داوطلب ارتش آمریکا به اجرا در میآید. سربازانی که در میادین جنگی نفت خیز خارجی و فرسنگها دور از وطن و خارج از دید و اطلاع 99 درصد جمعیت آمریکا میجنگند و کشته میشوند. جدایی عمیق ارتش ایالات متحده و شهروندان آمریکایی نیز بر اساس طرحی منحوس و شیطانی نهاده شده است.
جنون جنگ با بنلادن
فیلم های اخیر آمریکا، بر خلاف فیلمهای واقع گرایانه ای که به بیان تاریخ جنگ ویتنام پرداختند، اغلب به بیان بی احساس جنون جنگی پرداخته است. از آن جمله می توان "مهلکه" فیلم برگزیده اسکار کاترین بیگلو را نام برد که 3 سال پس از ساخت مهلکه به تولید "30 دقیقه پس از نیمه شب" و نقل "داستان واقعی" گزینش مرد سیاه پوست دولت ایالات متحده پرداخت. 10 سال پس از واقعه 11 سپتامبر، تیم ویژهای از ابرقهرمانان عملیاتهای سیاه سیا، بواسطه سماجتهای قهرمانانه و بی وقفه خود، سرانجام موفق به دستگیری رهبر شورشیان موهوم اسامه بن لادن شدند. فردی که دقیقاً همان نقش " تنها تفنگدار"ی را برای 11 سپتامبر بازی میکرد که اوسوالد و سیرهان و جیمز ارل برای عملیات پرچم دروغین مارتین لوتر کینگ و جان اف کندی بازی میکردند.
آمریکاییها گفتند بن لادن را کشتند و جنازه او را به دریا انداختند. خبری که هرگز باورپذیر نبود.
این هم، داستان خیال انگیز دیگری چون داستان "تغییر مسیر" پرواز 93 توسط تعدادی از مسافران این پرواز به سوی پنسیلوانیا- جایی که اثری از قراضههای هواپیما در آنجا یافت نشد- است که برای آمریکاییهای ثروتمند و وطن پرست ساخته شده است.
طاعون
علی رغم تحریف بی حد و اندازه مصنوعی تاریخ، که هدفش این بود که ساکنان امپراطوری آمریکا احساس بهتری نسبت به خود و جنگهای غیر بشری کشور داشته باشند. هالیوود اشتیاق و اجازه و جرأت به تصویر کشیدن تاریخ جنگ را ندارد- در واقع هالیوود توسط علایق پنتاگون و سیا تسخیر شده است. صنعت فیلم قادر به نمایش صادقانه و دقیق واقعیتهای جنگ و آمریکا نخواهد بود، چرا که طاعونی که سالها پیش به خبرنگاری مستقل هجوم برده و آن را غیر فعال کرد هم اینک بر نابودی و غیرفعال کردن هالیوود متمرکز شده است. هالیوود نیز همچون رسانههای جریان اصلی ابزاری جهت فریبکاری و پنهان نمودن جنایتهای دولت ایالات متحده آمریکا است. در عصر جنگ طلبی و ستمگری و خشونت و انحطاط امپراطوری آمریکا، هیچ فیلم ضد جنگی دیگری نخواهیم دید.
ایالات متحده آمریکا تحت کنترل و جزو داراییهای الیگارشیهایی است که صاحبین اصلیترین شرکتهای فرا ملی هستند که میتوان گفت تقریباً تمامی دولتهای ملی را تحت کنترل خود دارند. آنها دست نشاندههای خود در پنتاگون و سیا را جهت انجام معاملات شیرین با استودیوهای بزرگ و حصول اطمینان از حضور قهرمان جنگی پروپاگانداییی خود در صحنه، به هالیوود میفرستند. غیبت فیلمهایی که واقعیتهای گناهها و خشونتهای جنگی را به تصویر میکشند، شکل دیگری از قدرتهای سانسورگر در زندگی روزمره ماست. به روی همرفته، جنگ همواره وجود دارد و زنان و مردان تازه نفس و نا آگاه و میهن پرست کشور لازمه میادین جنگی آتی هستند. هر چیزی که وحشت و زشتی و خشونت حقیقی جنگ را افشا سازد، خوشایند ماشین جنگ افروز همیشگی نیست.
بازیهای ویدئویی و فیلمهای جعلی به همراه تمامی قهرمانان جعلیاش که در راه مبارزه با جهادگران مسلمان شرور جعلی خونهای مصنوعی میریزند، تداوم خواهند داشت. بدین ترتیب، انسانهای واقعی، همانگونه که خواست و آرزوی جمعیت الیگارشی است، خونهای واقعی خود را در سرتاسر جهان خواهند داد.
الیگارشی بزرگ
هالیوود، جنگ و خشونت و تباهی واقعی جنگ را به نمایش نمیگذارد. هالیوود چگونگی به کار برده شدن مالیات آمریکاییها برای تأمین مالی و مسلح شدن القاعده و داعش را بیان نمیکند؛ همان مزدورانی که ظاهراً موجب کشتار 3000 آمریکایی در واقعه 11 سپتامبر و نیز جنگهای آمریکا با چین و روسیه و سوریه در مکانهایی چون سوریه و لیبی و بالکان در دهه 1990 و افغانستان در دهه 1980 شدند. اگرچه کشور آمریکا در جنگها یکی پس از دیگری شکست می خورد، ولی الیگارشی بزرگ- برنامه نظام نوین جهانی- بر نابودی آمریکاست. همه بازنده هستند، بجز 1 درصدی که به واسطه دستور کاری که مبنی بر بی ثباتی و فقر و کنترل دیگر کشورهای جهان است، از سودهای کلانی بهره مند می شوند.
با توجه به مؤثر بودن پروپاگاندای ایالات متحده آمریکا، مدیر سابق سیا، ویلیام کیسی اظهار داشت: " نظر به اینکه مردم آمریکا حرفهای ما را باور کردهاند به این نتیجه می رسیم که برنامه ما کاملاً موفق بوده است."
همچنان که طبلهای جنگی به طور مداوم نواخته میشدند، دست نشانده الیگارشی و جنایتکار جنگی، هنری آلفرد کیسینجر، تحقیر ظالمانهای را نثار آمریکائیها و بویژه سربازان آمریکایی کرد و اظهار داشت: "نظامیان، حیوانات کند ذهن و کودنی هستند که به عنوان ابزار سیاستهای خارجی مورد استفاده قرار میگیرند."
به نظر می رسد که آنها کودتای خود را به انجام رسانیدهاند. کل تشکیلات ایالات متحده فنا شده است و دیگر مورد حمایت آن دسته از خیانتکاران دولت که به حفظ آن سوگند یاد کردهاند، نیست. دولت ایالات متحده آمریکا با استفاده از شیوههای کنترل اذهان و بواسطه تکریم جنگ از طریق فیلمهای پروپاگاندای هالیوود، جوانان آمریکایی را در مورد بیرحمی های جنگ و خشونت فریفته و آنها را به عنوان قربانیان محراب فراماسونی شستشوی مغزی داده و جهت اجرای مناقصات خونین و کثیفی که سودش نصیب همان 1 درصد محتکرین ذی نفعی میگردد که قرنها از جنایتهای خونین خود شانه خالی کردهاند. آنها چندین نسل آمریکایی را اغفال کرده و در میادین جنگی متفاوت به کشتن داده اند.