در ابتدا ستون سرمقاله روزنامه کیهان را میخوانید که به مطلبی با عنوان«موهبت بزرگ الهی»به قلم حسین شمسیان اختصاص یافت:بسیاری از کشورهای دنیا و سرویسهای زبده امنیتی و اطلاعاتی آنها؛ برای
رسیدن به اهداف و امیال خود، با بکارگیری پیچیدهترین روشها، دست به
عملیات روانی در کشورهای هدف میزنند. این عملیات در بالاترین سطح ممکن، و
با دقت و وسواس وصف ناشدنی انجام میشود و معمولاً هم نتایج باورنکردنی از
آن حاصل میشود. از جمله معروفترین این رفتارها دروغسازی و تخریب
شخصیتهای اصلی و ارکان کشور هدف است. اما دلیل مهم و محوری در به ثمر
رسیدن این اقدامات تنها دقت نظر و کارآزمودگی جاسوسان و عوامل اجرایی این
عملیات نیست بلکه اصلیترین دلیل آن جدایی حاکمان و سردمداران آن کشورها از
مردم و وجود فاصله جدی بین مردم و حاکمان است که در نتیجه آن دروغها و
شایعات باورپذیر میشوند. اما در ایران، وضع جور دیگری است و تبلیغ و ترفند
دشمن، آب در هاون کوفتن است! نمونه بارز راه به خطا بردن دشمن، در مسائل
یک هفته اخیر کاملاً مشهود است. جراحی و بیماری رهبر عزیز انقلاب موضوعی
بود که به یقین خبر مهم و حرف اول مردم در هفته گذشته بود و با اینکه به
لطف الهی به خیر گذشته بود، میتوانست دستآویز خناسان باشد. اما همان
رابطه عاشقانه و صمیمانه، آن راه را بست و به جای آن، عشق و عاطفه و همدلی
را در فضای جامعه پراکند.
این مقدمه برای تبیین رابطه امام و امت- که در
جای خود بسیار مهم و قابل ارزیابی نیز هست- گفته نشد. بلکه مقدمهای به
منظور تبیین یک کار ارزشمند و هوشمندانه است که قطعاً و با نظر حضرت آقا
انجام شده و هنوز اندکی از آن نگذشته، آثار و برکات آن را شاهدیم.نوه
اطلاعرسانی و پوشش خبری مراحل درمان و عمل جراحی رهبر معظم انقلاب همان
اقدام ارزشمند و ستودنی است که به لحاظ حرفهای و نیز به لحاظ آرامش بخشی
به جامعه، جای تحلیل و البته تقدیر فراوان دارد.واقعیت غیرقابل انکار
این است که سلامت و عافیت رهبر عزیز انقلاب برای مردم کشورمان و در نگاهی
درستتر و منطقیتر برای مردم مسلمان عالم، مسألهای حیاتی و قابل توجه است
و به طور طبیعی کوچکترین مشکل در سلامتی ایشان، نگرانی عمیق و جدی مردم را
به دنبال خواهد داشت. و به روال همیشگی و شناخته شده، با سوء استفاده و
توهمپراکنی دشمنان نیز همراه خواهد بود. اما پوشش خبری دقیق و حساب شده
این رخداد و بخصوص مصاحبه معظمله، راه را بر هر حدس و گمانی بست. با این
همه نگرانی مردم پایانی نداشت و در نتیجه عطش و اشتیاق آنها برای اطلاع از
سلامت پیر و مرادشان بیشتر میشد. اطلاعرسانیهای بعدی و گزارش تیم معالج،
اندک اندک، نگرانی را به آرامش و تشویش را به شکرگزاری و سپاس از درگاه
خداوند بدل کرد. و اینگونه شد که ایران به نماز شکر ایستاد.
مدیریت هوشمندانه این رخداد، آثار و نتایجی داشت که به برخی از آنها اشاره میشود:
1-
یکی از زیباترین آثار این اقدام، نمایش پیوند عمیق امت با امام بود. از
نخستین ساعت اعلام خبر، مردم کشورمان و اندکی بعد عاشقانی که در جای جای
جهان زندگی میکردند، به طرق مختلف به پیگیری روند درمان و دعا و نیایش
پرداختند. امری که به یقین در هیچ جای دیگر جهان شاهد آن نیستیم و اساساً
چنین رابطهای بین مردم و حاکمان آنها قابل تصور و تعریف نیست. شاید برای
نشان دادن این رابطه، باید دهها و صدها کار فرهنگی و هنری انجام میشد تا
این دلدادگی - آن هم نه در این سطح- به جهانیان نمایانده میشد. اما طی چند
روز، این امر در نهایت زیبایی متبلور شد. نگاهی به دلنوشتههای مردم در
بخش «ملاقات مجازی» سایت رهبرمعظم انقلاب، گویای این حقیقت انکارناپذیر
است.
2- برای عاشقان و ارادتمندان رهبری، سادهزیستی رهبرشان امری مسلم و
قطعی است و درباره آن کمترین تردیدی ندارند. حتی به جرأت میتوان گفت؛
آنها که در این جغرافیای اندیشه نیستند هم نسبت به سادهزیستی رهبر معظم
انقلاب تردید و تشکیکی ندارند. اما در کنار آن، وسوسه خناسان همیشه وجود
داشته و دشمن سعی میکرده اینگونه القا کند که این سادهزیستی تنها در
ظواهر زندگی است، نه رویهای ساری و جاری در تمام شئون زندگی رهبر انقلاب.
اما اقدام معظمله و اصرار ایشان به جراحی در یک بیمارستان دولتی و بدست
متخصصان و فرزندان همین آب و خاک مهر باطلی بر همه این توهم پراکنیها بود.
در این میان باور به توانمندی متخصصان داخلی نیز نکتهای گفتنی است. تن
سپردن به علم و تجربه ارزشمند متخصصان داخلی، مهمترین و بالاترین مهر تأیید
بر شعار «ما میتوانیم» است که رهبر انقلاب خود سالهاست منادی آن است و
امروز با پایبندی به آن، روح خوداتکایی و خودباوری و اعتماد به نفس را در
جوانانمان تزریق کرد.
3- نکته مهم دیگری که نباید از نظر دور داشت و جزو
ارزشمندترین نتایج این رخداد است، مدیریت و هدایت صحیح و هوشمندانه افکار
عمومی است. آنگونه که در ابتدای این نوشتار ذکر شد، بحرانآفرینی و
تنشزایی، از مهمترین اقدامات سرویسهای اطلاعاتی بیگانه است و گاه برای
ایجاد یک بحران ده سال مقدمهسازی و زمینهچینی صورت میگیرد. به یقین برای
آنها فرصتی مثل بیماری و نقاهت رهبر گرانقدر ما و جانمایه ملت موقعیتی
مغتنم و بینظیر برای نیل به اهداف شوم و پلیدشان بود اما خدا نخواست و
نشد. امپراطوری خبری آنها و شبکه عنکبوتی و گسترده ارتباطی غرب، در مقابل
هوشمندی، دقت و تدبیر نظام اسلامی به زانو درآمد و امکان کوچکترین
بهرهبرداری سوء از آنها سلب شد. از یکطرف دقت و هوشمندی در مقدمات عمل
چنان بود که تا دقایقی قبل از عمل هم کسی نمیدانست بزودی یک بیمارستان
معمولی دولتی، میزبان قلب تپنده امت خواهد بود و قرار است آن عزیز گرانمایه
در آن جا رنج از تن بزداید و به فضل الهی جامه عافیت بپوشند. از دیگر سو،
این دقت با تدبیر بعدی تکمیل شد، اطلاعرسانی دقیق و همزمان با عمل جراحی و
سپس مراحل آتی آن، عملاً ابتکار عمل در حوزه رسانه را از دست دشمن خارج
کرد. این موضوع، مسأله بسیار مهم و تعیین کنندهای در امر خبر و خبررسانی
است و هر که مدیریت خبر با او باشد، برنده نبرد رسانهای خواهد بود و اجازه
شکل دهی به افکار عمومی را از حریف سلب کرده است.
4- اما فارغ از همه
آثار و برکات مدیریت رسانهای و خبری ماجرا، کرامت نفس رهبر عزیز، یک
پرونده درمانی و پزشکی را به صحنه وحدت و انسجام ملی تبدیل کرد. با آنکه
مردم از دیدن تن بیمار رهبرشان به روی تخت بیمارستان آزرده خاطر و اندوهگین
بودند و دلشان میخواست رفت و آمدها به اتاق ایشان کمتر باشد و زمان
بیشتری برای استراحت حضرت آقا فراهم شود، کرامت و حسن خلق آقا، راه را به
هیچ کس نبست و اینگونه شد که جمع کثیری از آنانکه اشتیاق دیدار و ملاقات
امام و مقتدایشان در دلشان شعله میکشید، به این توفیق نائل آیند.
ملاقاتها
اما رنگ و بوی دیگری هم داشت! و در این میان دیدار علما و مراجع دیدنی و
شنیدنی بود. کمتر پیش میآید که پیوندهای عمیق عاطفی، عرفانی و فقاهتی که
در طول سالیان گذشته تاکنون بین رهبر عزیز انقلاب و مراجع و علمای کرام شکل
گرفته، متجلی شود و تبلور عینی پیدا کند. رسم و روش علمای ربانی، دوری از
بسیاری از اموری است که ذرهای شائبه و شبهه تبلیغ و نمایش داشته باشد. اما
اینجا و در عمل به یک فریضه الهی یعنی عیادت، آنهم عیادت از بیماری که
بیماریش دل خلقی را پریشان کرده، بسیاری از حقایق را نشان داد و نشان داد
که آنها که سعی در القای دروغها و حیلههایشان دارند، چقدر دستشان خالیست و
خاطر «آقای ما» چقدر پیش علما و مراجع عزیز و گرامی است.
اکنون به سید و
مقتدایمان عرض میکنیم که همه ما هم دلمان میخواست که به عیادت آن جان
نازنین بیاییم و پروانه شمع وجود نورانیت گردیم، اما میدانیم که برای همه
ممکن نیست پس به جای دیدار، این چند روز دخیل تمنا و استغاثه به پنجره
فولاد عاشقی بستیم و از صدق دل و عمق جان برای سلامت و طول عمر با عزتت دعا
کردیم، تمنا کردیم که پرچم، از دست با کفایت شما بدست صاحب پرچم، ولیالله
اعظم(عج) برسد و وقتی لبخندتان را دیدیم، همچون آیتالله جوادی آملی
شکرگزاری کردیم و گفتیم: «من الله المسلمین بشفاءکم. خداوند با شفای شما به
مسلمین منت نهاد».
شروین طاهری در مطلبی با عنوان«سَرِدیو از تنش جدا میشود؟»چاپ شده در ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز انگونه نوشت:این پنجشنبه که از راه برسد، اغلب اسکاتلندیها دلایل و
انگیزههای زیادی برای انداختن برگه «آری» به صندوق همهپرسی جدایی از
بریتانیا دارند اما برای مردم جهان همین یک انگیزه بس که با رای مثبت آنها
سر « لِوْیاتان بریتانیا» از تنش جدا میشود.«آری» گفتن به جدا شدن سر این
امپراتوری شر، لطفی است که «مک»ها هم به خودشان میکنند هم به مردم جهان،
چرا که پادشاهی بریتانیا هنوز هم مثل 3 قرن گذشته، یکی از مسببان جنگ و
کشتار و مصیبت در هر گوشهای از دنیاست و با رو به ضعف گذاشتن و در نهایت
فروپاشیاش قطعا ما به صلح جهانی نزدیکتر میشویم نه به «جنگ سوم جهانی»
یا آن خوابی که لندن و واشنگتن برای بشریت دیدهاند.
«تامس هابز» فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم که بنیان بسیاری از نظریههای
قرارداد اجتماعی را در فلسفه سیاسی امروزین گذاشته است، موجودی مصنوعی که
دولت یا جمهوری را به وجود میآورد، یا همان سلطه پنهان را « لِوْیاتان»
نام میدهد؛ هیولایی کریه و شیطانی که از مکاشفات یوحنا اقتباس شده و در
فرهنگ کلیسایی یکی از 4نگهبان جهنم است. تردیدی نیست که تعریف هابز از
هیولای درون کالبد حاکمیت منطبق با درکی بود که او از مشاهده نحوه تشکیل
امپراتوری آنگلوساکسونها در سالهای حیاتش در کنار قدرت به آن رسیده بود.تصویر معروفی که هابز روی جلد چاپ اول کتاب « لِوْیاتان» ترسیم میکند،
غولی است تاجدار که شمشیری در یک دست و عصای پاپی در دست دیگر دارد.
لویاتان نیرویی نظامی و روحانی را در اختیار دارد که سلطه بر اجسام و
وجدانها را به او اعطا میکند. گویی روح این تصویر در نشان خاندان سلطنتی
بریتانیا که پس از مرگ هابز و پس از الحاق اسکاتلند به پادشاهی بریتانیا
طرح شد، دمیده است. انگار او میخواسته به آیندگان بگوید که از نزدیک دیده
که چگونه « لِوْیاتان»، این روح شیطانی قدرتطلبی بیپایان از همان آغاز
در «پادشاهی متحد» یا «بریتانیای کبیر» رسوخ کرده است. حال سرزمینی کهن که
روی نقشه حکم تاج این پادشاهی یا به تعبیر خود انگلیسیها کله موش جزیره
انگلستان را دارد، 300 سال پس از الحاق به شر در تکاپوی خیر است برای
استقلال.
بزرگترین چشمانداز اسکاتلندیها استقلال اقتصادی است، آن هم از نوع
نفتیاش. قرنها پیش کل جزیره انگلیس در دست اقوام سلتی بود که اجداد
اسکاتلندیها و ایرلندیهای امروز هستند. مهاجران آنگلوساکسون به آنها لقب
«آبی» داده بودند چون هنگام جنگ پوست صورتشان را با مادهای که از دل زمین
میجوشید رنگ میکردند. نفتی که در این 40 سال خزانه لندن و مخزن سوخت
ماشین جنگی بریتانیا را پر میکرد حالا به سلاحی علیه پادشاهی در دست
استقلالطلبان شمالی یا اسکاتلندیها تبدیل شده است. اغلب منابع نفتی اطراف
جزیره در محدوده قلمروی ایالت اسکاتلند است و مطابق موازین بینالمللی در
صورت استقلال آن، ملی اعلام شده و سهم مردم این کشور میشود که تا امروز
نه تنها از مواهب نفتیشان برخوردار نبودند بلکه باید مالیاتهایی سنگین به
لندن میپرداختند تا ماشین جنگیاش را روشن نگه دارد.
آخرین نظرسنجی معتبر درباره آرای احتمالی اسکاتها در همهپرسی روز هجدهم
سپتامبر نشان میدهد طی یک هفته، موافقان استقلال از بریتانیا 3 درصد
پیشرفت داشتهاند. 54 درصد پاسخدهندگان به نظر سنجی «مرکز پویشهای قومی»
گلاسکو را کسانی تشکیل میدهند که پنجشنبه میخواهند برگه «آری» را به
صندوق بیندازند. تا هفته پیش این رقم 51 درصد بود، پس سفر توأم با عجز و
لابه دیوید کامرون به ادینبورو و بر افراشتن پرچم اسکاتلند بر فراز
نخستوزیری لندن و اتحاد احمقانه رهبران 3 حزب اصلی محافظهکار، کارگر و
لیبرال تاثیری بر عزم ملی مردم شمال جزیره نداشته است و آنها پای در راهی
بیبازگشت گذاشتهاند که به تولد یک کشور جدید منتهی میشود. اما آیا
پادشاهی متحد بریتانیا هم با این اتفاق در جادهای بیانتها قدم میگذارد؟
شواهد موجود موجب میشود تصدیق کنیم که «آری» به اسکاتلند مستقل، همان
«آری» به فروپاشی بریتانیا خواهد بود که فعلا به غیر از اسکاتلند؛ ولز،
ایرلندشمالی و چند جزیره و منطقه کوچک دیگر مثل جبلالطارق را شامل میشود.
شاید بگویید اسکاتلند پس از استقلال هم زیر چتر سلطنت باکینگهام باقی
میماند، همان گونه که کانادا، استرالیا و نیوزلند ماندند اما در پاسخ باید
باز به تعریف روح مصنوعی «لِوْیاتان» در موجودیت نظام امپراتوری بازگردیم و
خاطرنشان کنیم که این روح تمامیتخواه که همواره به دنبال کالبدی فراختر
در جغرافیای جهانی بوده به زحمت در کالبدی تکهتکه شده دوام میآورد و
همانطور که هابز گفته است «جنگ داخلی و تجزیه» آن را به سوی مرگ سوق
میدهد، همانطور که رکود کشورگشاییهای بریتانیا پس از جنگ دوم جهانی،
امپراتوری را بیمار کرد و به ظهور ابرقدرتی تازه به موازات آن در آن سوی
آتلانتیک شمالی انجامید. تصور کنید اگر ایالات متحده آمریکا امروزی به جای
برخورداری از یک دولت مرکزی قدرتمند، به مجموعهای از چندین
کشور(ایالتهای سابق) مستقل اما همپیمان تقلیل مییافت، چه ابرقدرت
بیقدرتی میشد.
فرض دیگری هم وجود دارد و آن اینکه اسکاتلندیها پس از استقلال، همهپرسی
دیگری مطابق معیارهای اتحادیه اروپایی برگزارکنند و در آن باقی ماندن زیر
چتر قیمومیت سلطنت انگلستان را به رای بگذارند، همان طور که جمهوری ایرلند
در 1931 به طور کامل مستقل و تبدیل به جمهوری شد نه یک کشور سلطنتی مثل
کانادا.داستان یک پادشاه و چند دولت و چند ملت که از قرن بیستم تاکنون در
بریتانیای کبیر در حال صغیر شدن شاهد بودهایم، راز بقا نیست بلکه مرثیهای
است بر یک رویا. حتی در میانه قرن بیستم که زمان شکلگیری بزرگترین
اتحادها و بلوکبندیها بود هم بسیاری روشنفکران بزرگ غربی، رویای
امپراتوری در ذهن انگلیسیها را ذهنیتی واپسگرا میدانستند که به جای
چشمانداز، تنها پیشینه دارد. در واقع پس از جنگ دوم جهانی انگلستان خود به
امپراتوری جدیدتری ملحق شده است که رفته رفته در هیات ایالات متحده
آتلانتیک شمالی خودنمایی کرده و در حال گسترش مرزهای خود به سمت شرق اروپا و
مدیترانه است. هر چند این امپراتوری جدید مصداق همان بیماری است که به جان
امپراتوری بریتانیای سابق افتاد، چرا که فاقد یک روح مصنوعی واحد یا یک
«لِوْیاتان» است.
روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان«پشت پرده این ائتلاف چیست؟»در ستون یادداشت خود به قلم محمد حسن آصفری به چاپ رساند:
حضور وزير خارجه آمريكا در منطقه براي تشكيل ائتلافي از 40 كشور در پوشش
مقابله با گروه تكفيري تروریستی داعش در عراق و سوريه، در شرايطي صورت
ميگيرد كه اوباما پس از گذشت چند ماه از تحرك اين گروه در عراق و اذعان به
نداشتن استراتژي در نوع و نحوه مواجهه با تحركات اين گروهك دستساخته،
نهايتا چاره كار را در تشكيل ائتلافي از 40 كشور ميبيند. اگرچه
فهرست كشورهاي عضو اين ائتلاف نشاندهنده صوري بودن آن و تلاش آمريكا
براي كسب وجاهت بينالمللي از اقداماتي است كه براي آينده منطقه طراحي كرده
است و خود بر عدم نتيجهبخشي آن در كوتاهمدت اذعان دارد، اما آمریکا در
وراي اين ائتلاف و اقدامات احتمالي عليه داعش، اهداف مهمتري را در منطقه
دنبال ميكند. آنچه مسلم است،
آمریکا به دنبال مبارزه با تروریسم نیست و خود عامل ایجاد و پرورش دهنده
گروههای تروریستی در جهان است و واشنگتن باتشکیل این ائتلاف به دنبال
جبران شکستهایی است که در منطقه داشته است. شکستهایی همچون شکست در برابر
امواج بیداری اسلامی در منطقه، شکست آمریکا و اسرائیل در برابر ملت مظلوم و
بی پناه غزه، ناکامی در مذاکرات هستهای ایران و عدم امکان تحمیل
خواستههای نامشروعش به ایران در اثر مدیریت هوشمندانه رهبر انقلاب. لذا
آمریکا مبارزه با تروریسم را بهانهای قرار داده تا بلکه بتواند به این
بهانه مجددا حمله و هجمهای جدید را علیه مردم سوریه و ملتهای منطقه داشته
باشد.
با توجه به تزلزل پایههای مشروعیت و وجهه آمریکا در بین ملتهای
جهان و به خصوص در منطقه، آمریکا توان و امکان اقدام یکجانبه برای این کار
را ندارد، پس به دنبال ایجاد ائتلافی متشکل از 40 کشور است تا بتواند با
کسب مشروعیت جهانی در راستای نیل به اهداف پلیدش گام بردارد. اقدام آمریکا
در ایجاد ائتلاف علیه داعش میتواند در منحرفکردن افکار عمومی جهانی نسبت
به نقش محوری این کشور و حامیان آن در ایجاد، تجهیز و توسعه گروههای
تروریستی به بهانه سرنگونی حکومت قانونی سوریه نقش اساسی ایفا کند. داعش
دست پرورده خود آمریکاست. این گروهک تروریستی با مجوز آمریکا وارد سوریه و
سپس عراق شد. حتی وزیر دفاع امریکا سال گذشته با سفر به منطقه خاورمیانه،
حمایت مالی، نظامی و اطلاعاتی برخی کشورهای منطقه را برای گروههای
تروریستی که در عراق و سوریه از جمله داعش حضور دارند، جلب کرد. حال،
آمریکا با چنین کارنامهای چگونه میتواند ادعای مبارزه با داعش را مطرح
کند. از نظر آنها گروههای تروریستی که با سیاستهای آمریکا همراه باشند
گروههای تروریستی خوشخیم و گروههایی که با سیاستهای آمریکا همراه
نباشند گروههای بدخیم هستند.در حالی که از دیدگاه ایران تمامی گروههای
تروریستی منفور هستند. اگر هدف
آمریکا مبارزه با گروههای تروریستی است چرا در مقابل گروهک تروریستی
جبههالنصره که سر بریده سربازان و مردم سوریه را بازیچه دست خود کردهاند
اقدامی صورت نداده و نمیدهد. همچنین در مقابل گروهک تروریستی منافقین که
بیش از 17 هزار نفر از مردم بی گناه ایران را به خاک وخون کشانده سالها
سکوت کرده است.
از نظر آمریکاییها
فقط داعش گروه تروریستی است و سایر گروههایی که کاری به اهداف و منافع
آمریکا ندارند و به اقدامات تروریستی میپردازند، تروریست محسوب نمیشوند.
لذا اگر قرار است مبارزهای علیه تروریسم صورت گیرد باید شامل همه گروههای
تروریستی باشد نه اینکه با آنها برخورد گزینشی صورت گیرد. با
توجه به اینکه آمريكا در برنامهريزي براي ايجاد و تقويت گروههای
تروریستی مختلفی از جمله داعش به منظور مقابله با اسلام ناب و گفتمان
انقلاب اسلامي، نقشي اساسي داشته، به نظر می رسد یکی از اهداف اقدام اخير
اوباما و برخي از كشورهايي كه به اين ائتلاف پيوستهاند تنها پاك كردن نقاط
سياه كارنامه منطقهاي آنها در حمايت و تقويت اين گروه است. از
سوی دیگر، اگر ائتلافی نیز صورت گیرد جز به افزايش ناامني و اوجگيري
اقدامات تروريستي در منطقه و افزايش مشکلات و مصائب مردم كشورهاي منطقه
نتیجهای نخواهد شد. حتی باعث توجیه تداوم حضور نیروهای بیگانه در منطقه
خواهد شد. آمریکا به خوبی میداند که داعش جز با مقابله مردمي از بين
نخواهند رفت.
از آنجا که ایران با رویکرد حمایت از مقاومت اسلامی و مردمی، نقش محوری در
مقابله با گروههای تروریستی در منطقه دارد، آمریکا به خوبی آگاه است که
در صورت تقویت روند مبارزات مردمی درمبارزه با گروههای تروریستی، موقعيت و
موضع ايران بیش از پیش تقویت خواهد شد. امری که مطلوب آمریکا و کشورهای
غربی و برخی دولتهای مرتجع منطقه نیست. لذا بخشي از هدف راهبردي امريكا در
شكلدهي به اين ائتلاف، حذف ايران از محور مبارزه با گروههای تروریستی در
منطقه است. اساسا آمریکا به مبارزه با تروریسم اعتقادی ندارد.
چرا
که تکفیری ها در راهبرد نظامی و امنیتی، ابزاری در راستای پیشبرد اهداف و
منافع آمریکا هستند. برخی کارشناسان بینالملل معتقدند آمريكا با تشکیل اين
ائتلاف به دنبال تضعيف داعش است نه از بين بردن كامل آن، زيرا اين گروه
تروريستي ساخته خود غربيهاست و تا زماني كه در سوريه حضور داشتند و با
دولت بشار اسد رئيسجمهور سوريه ميجنگيدند تهديدي براي غرب نبود اما با
تسلط بر بخشهايي از عراق اين گروه منافع امريكا در منطقه را مورد تهديد
قرار داد و با به خطر افتادن منافع امريكا در عراق زمينه براي مقابله با
اين گروه تروريستي فراهم شد. در حال حاضر وضعیت این گروهک تروریستی در
منطقه به حدی رسیده که اگر از این قویتر شود، بیش از این در برابر آمریکا،
غرب و منافع آنها سرکشیهایی خواهند داشت. از
دیگر اهداف ائتلاف دروغین اين است كه آمريكا از طريق اين ائتلاف سعي دارد
با هزينه مالي و نيروي نظامي خود اعراب، از داعش به عنوان اهرم فشاري براي
دولت عراق و كشورهاي ديگر استفاده كند.
آمريكا درصدد است تا مقابله با
تروريستها را در عراق مديريت كند تا از اين اهرم فشار استفاده و بخشي از
حاكميت عراق را در خدمت تأمین منافع غرب قرار دهد. اگر
واقعا آمریکا قصد مبارزه با دعش را دارد نیازی به ایجاد ائتلاف جهانی علیه
آن نیست؛ با عدم حمایت از این گروه تروریستی، ممانعت از اعزام نیرو و
ممانعت از ارسال سلاح و تجهیرات برای آنها میتوان آنها را نابود کرد. از
سوی دیگر اگر چنین ائتلافی شکل بگیرد فلسفه وجودی سازمانهای بینالمللی و
وظیفه و رسالت اولیه آنها که تلاش برای حفظ و تقویت صلح در جهان است، زیر
سوال خواهد رفت. باید این نکته را نیز در نظر داشت که برخی کشورها اعلام
کردهاند که به این ائتلاف نخواهند پیوست. چراکه
به اهداف و مواضع آمریکا اعتمادی ندارند. آمریکاییها تا زمانی به مبارزه
با تروریسم پایبندند که صرفا منافع آنها تأمین شود. تا زمانی که میان حرف و
عمل غرب تفاوت وجود دارد نمیتوان به اقدامات آنها اعتماد کرد و لذا
نمیتوان برای ائتلافی که آمریکا رهبری آن را داشته باشد، آینده روشنی را
متصور بود.
مطلبی که علیرضا رضاخواه در ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان با عنوان«نقش «کمربند» در سياست خارجي آمريکا»به چاپ رساند به شرح زیر است:
ايدئولوژي جايگاه پسيني را در تعريف سياست
داشته و آن را جهت دهي مي کند. بسياري از انديشمندان معتقدند اين منافع
ملي است که نقش هدايتگري در سياست خارجي را بر عهده دارد، غافل از اين که
منافع ملي هم توسط ايده ها و ارزش ها و در دامن فرهنگ تعريف مي شود. از
همين رو است که بسياري از تحليل گران براي کشف قاعده مندي سياست خارجي
آمريکا به بررسي ريشه هاي ايدئولوژيک اين رژيم سياسي پرداخته اند. ادبيات
ميثاقي، استثناگرايي، آينده محتوم، پيوريتنيسم و... انگاره هاي اصلي تشکيل
دهنده ايدئولوژي سياسي در آمريکا مي باشند. ايدئولوژي سياسي که مي توان آن
را در ترمينولوژي "روياي آمريکايي" مفصل بندي کرد. سياست خارجي به عنوان
سهم دار بخش عمده اي از صحنه سياسي اين کشور نيز از اين امر مستثنا نيست.
چه مداخله گرايي با رويکرد جکسونيسم، چه بين الملل گرايي با رويکرد
ويلسونيسم و چه انزواگرايي با رويکرد هاميلتونيسم در سياست خارجي آمريکا
همه محصول تفکرات ايدئولوژيک هستند.
از برون دادهاي سياست خارجي ايدئولوژيک مي توان به ساده
انگاري(Oversimplification)، تعميم بخشي(Generalization)، خود محق
بيني(Self-righteousness)، به کارگيري معيارهاي دوگانه در تفسير تحولات
(Double standard) و دو گانه سازي(Dualization) اشاره کرد. يک نمونه از اين
نوع رفتار را در قبال تحولات بين المللي مي توان در مصاحبه اخير هنري
کيسينجر اسطوره سياست خارجي آمريکا در رابطه با ايران مشاهده کرد. کيسينجر
در تلاشي جديد براي ترويج گفتمان "ايران هراسي" نسبت به بازگشت امپراتوري
ايران و آن چه او کمربند شيعه در منطقه خاورميانه مي خواند هشدار مي دهد.
او با کمک از استعاره هاي آشنا تلاش مي کند تا موضوعات پيچيده بين المللي
را تا اندازه يک کمربند در خاورميانه ساده کند تا بتواند ايدئولوژي
زيربنايي سياست خارجي آمريکا را بالا نگاه دارد. هنري کيسينجر در گفت وگوي
خود با شبکه راديويي «ان پي آر» مي گويد: «يک نوع کمربند شيعي از تهران تا
بغداد و بيروت کشيده شده و اين کمربند فرصتي را در اختيار ايران قرار
مي دهد که امپراتوري ايران باستان را، اين بار با برچسب شيعه، بازسازي
کند.»
کيسينجر از همان استعاره اي بهره گرفته است که ، زبيگنيو برژينسکي، مشاور
امنيت ملي جيمي کارتر، در اواخر دهه ۱۹۷۰براي تبيين سياست هاي واشنگتن در
مقابل مسکو به آن متوسل شده بود. وي در اظهار نظري معروف از «کمربند سبز»
اسلام سخن گفت که قرار بود به گفته او از خاورميانه در مقابل تهديد اتحاد
شوروي دفاع کند. البته بايد تصريح کرد که پيش از اين اصطلاحاتي چون "کمربند
آفتاب" و يا "کمربند انجيلي" براي ترسيم خط کشي هاي سياسي جغرافيايي داخل
ايالات متحده آمريکا استفاده مي شد. اصطلاحاتي ساده که به راحتي ميان خود و
ديگري خط کشي مي کند تا مرزهاي سياسي را مشخص تر کند. لذا گريزي از غيريت
سازي نيست. آمريکايي ها هميشه نياز به دشمن دارند، آنها خود را در آينه
مخالفان شان معني مي کنند. واقعيتي که ساموئل هانتينگتون بارها آن را مورد
تاکيد قرار داده است. البته اين دشمن بايستي قد و اندازه آمريکا هم باشد.
شايد به همين دليل است که کيسينجر مي گويد: "ايران مشکلي بزرگ تر از داعش
است".
مطلبی که روزنامه رسالت با عنوان«نقض حقوق بشر در ايران!»در ستون سرمقاله روزنامه خود و به قلم محمد کاظم انبارلویی به چاپ رساند به شرح زیر است:
يكي از ادعاهاي غرب عليه ملت و دولت ايران، نقض حقوق بشر است بيآنكه آنها اعتراف كنند از چه «حقوقي» و يا از كدام «بشر» در ايران ياد ميكنند.با پيروزي انقلاب اسلامي، ملت ايران در يك رفراندوم آزاد اعلام كرد نظام ما يك نظام «جمهوري» است نه سلطنتي، نه فاشيستي، نه سوسياليستي ونه ليبراليستي.ملت ايران صراحتا در اين رفراندوم اعلام كردند كه ميخواهيم مناسبات اسلامي را در امر حكومتداري رعايت كنيم و اسلام و قرآن و آموزههاي ديني، ملاك رعايت حقوق بشر در ايران باشد. نخبگان ملت ايران در قانون اساسي و به تبع آنان ملت ايران اعلام كرد منظور از «حقوق»، همان فقه و شريعت اسلامي است و منظور از انسان، انسان تراز اسلام و قرآن است. انساني كه خداوند از نحوه آفرينش او و اهداف و رسالتهاي او در قرآن سخن ميگويد. انساني كه يك ماموريت ابدي دارد و حيات او مختص چند روزي كه در اين كره خاكي زندگي ميكند، نيست.
وحشت غرب از انقلاب اسلامي از همين پديداري «بشر» تراز قرآن و اسلام و حقوق مبتني بر فقه و شريعت اسلامي است كه تمامي ابعاد و نيازهاي فطري بشر را در برميگيرد. لذا از همان ابتدا چون ياراي مقابله علمي با حقوق بشر اسلامي را نداشتند، راه ديگري را انتخاب كردند؛ آن راه هم سادهترين و هموارترين و بيدردسرترين مسير بود و آن، اينكه انگ نقض حقوق بشر را بر پيشاني جمهوري اسلامي، دولت و ملت ايران بزنند.مجموعه گزارشهايي كه طي سه دهه گذشته تاكنون سازمانهاي حقوق بشري تحت حمايت غرب و بويژه آمريكا عليه ايران تهيه كردند در چند محور خلاصه ميشود؛
1- يك محور از گزارشهاي نقض حقوق بشر اختصاص به حمايت غرب از منافقين، عناصر مرتبط با سلطنتطلبان، ماركسيستها، كمونيستها و عناصر واداده در برابر غرب و ايستاده در مقابل ملت است. محور اصلي راهبردهاي اين جريان مبارزه با اسلام و مخالفت با دين و مخالفت با مبنا قرار گرفتن احكام قرآن در مناسبات بين حكومت و مردم است.اين گروهها براي مبارزه با انقلاب و مردم و اسلام تا موقعي كه دست به ترور و قتلهاي فجيع گروههاي مردمي و مسئولان حكومتي نزده بودند كسي به آنها كاري نداشت. اما وقتي به كشتار مردم و نقض حقوق بشر در ايران روي آوردند مطابق قوانين اسلامي با آنها برخورد شد. غرب و بويژه آمريكا به جاي دفاع از حقوق ملت ايران و مبارزه با تروريسم و جلوگيري از نقض حقوق بشر، براي حفظ منافع خود از ناقضان حقوق بشر در ايران حمايت كردند و بعد هم سازمانهاي دستساز حقوق بشري را فرستادند ايران تا با گزارشهاي جعلي، ايران را متهم به نقض حقوق بشر كنند. هزاران تن از مردم عادي كه طعمه ترور بودند و صدها مقام دولتي كه قرباني ترور شدند، از نظر غرب هيچ حقوقي ندارند. اما تروريستهاي ضدبشر وضد حقوق بشر، بهطور وسيع نه تنها مورد حمايت حقوقي آنان قرار گرفتند بلكه مورد حمايت مالي و تسليحاتي هم واقع شدند. آمريكا هنوز در عراق متعهد است كه از جمع چند صدنفري تروريستهاي منافق كه دستشان به خون ملت ايران و ملت عراق آلوده است دفاع كند.
2- يك محور از گزارشهاي نقض حقوق بشر در ايران مربوط است به دفاع از فرقه بهائيت كه نقش جاسوسي و فتنهگري در كشور دارد. جريان بهائيت يك جريان دستساز سرويسهاي امنيتي انگليس در ايران بوده است. مركز اين فرقه اكنون در حيفا در قلب سرزمينهاي اشغالي است. بهائيت يك سرويس تمام عيار جاسوسي و امنيتي است كه تحت پوشش يك دين جعلي فعاليت ميكند. اسناد مشهود و غيرمشهود، اين ادعا را به خوبي ثابت ميكند.در جريان فتنه 88 اين فرقه در كنار ديگر جريانهاي مرتبط با سرويسهاي جاسوسي امنيتي غرب، نقشآفريني كردند.
با آنكه اين فرقه آزادانه در ايران زندگي ميكنند و از حقوق شهروندي برخوردارند و حتي در بخشي از فعاليتهاي اقتصادي داراي انحصارات هستند، گزارشهاي ضدحقوق بشري از ايران حكايت از نقض حقوق آنها دارد.ترجيع بند گزارشهاي ضدحقوق بشري در ايران آن است كه؛ «بهائيان از داشتن اموال، تحصيل و اشتغال در ايران محروم هستند!!»
3- يك دسته ديگر از اتهامات سازمانهاي حقوق بشر به ملت ايران ناظر به دفاع از قاچاق مواد مخدر و قاچاقچيان مواد مخدر است. سالانه دهها تن از جوانان جان بر كف ما در نيروي انتظامي در مقابله با قاچاقچيان به شهادت ميرسند. هزاران جوان و خانواده در معرض مواد مخدر، جان خود را از دست ميدهند و يا دچار فروپاشي خانواده ميشوند. مواد مخدر كيان زندگي را در ايران، منطقه و جهان تهديد ميكند. ايران از كشورهايي است كه ترانزيت مواد مخدر در آن صورت ميگيرد و مسير اصلي ورود مواد مخدر به اروپاست.كشورهاي اروپايي به جاي تجليل از شهداي نيروي انتظامي كه در مقابله با قاچاقچيان به شهادت رسيدهاند و به جاي دلسوزي براي خانوادهها و جوانان ايراني كه در معرض تهديد مواد مخدر هستند، دلسوز قاچاقچيان مواد مخدر شده و معترض به مجازاتهاي سنگين براي آنها هستند!
حال آنكه در قوانين بينالمللي هيچ مصونيتي براي قاچاقچيان مواد مخدر تعريف نشده است. در تمام دنيا قاچاق مواد مخدر از مصاديق جرم است و براي آن مجازاتهاي سنگين تعريف شده است و اساسا يكي از وظايف كليدي پليس بينالملل، مبارزه با شبكههاي سازمان يافته قاچاق مواد مخدر است.اما بخشي از گزارشهاي مدعي نقض حقوق بشر در ايران اختصاص به دفاع از قاچاقچيان دارد! چرا؟ براي اينكه از نظر اين سازمانها بايد ملت ايران را نابود كرد. اگر با تروريسم نشد، با مواد مخدر!
4- بخش ديگري از گزارشهاي سازمانهاي حقوق بشري عليه ملت ايران اختصاص به حقوق زنان و حقوق همجنسگرايان دارد.
آنها به دليل اينكه در قرآن و احكام الهي، همجنسگرايي جرم محسوب ميشود، ما را به نقض حقوق بشر متهم ميكنند.آنها از سرنوشت قوم لوط درس نگرفته و جوامع خود را در مسيري قرار دادهاند كه فروپاشي خانوادهها و تهديد و تحديد نسل، كمترين آسيب اين رويكرد است. آنها بايد منتظر يك صيحه آسماني باشند تا به قهر الهي نابود شوند.
آنها بيآنكه از حقوق اسلامي چيزي بدانند ما را متهم به نقض حقوق زنان ميكنند در حالي كه در جوامع خود سالانه دهها هزار زن توسط شوهرانشان يا شوهران به دست زنانشان به قتل ميرسند. صدها هزار نفر مورد اذيت و آزار جنسي قرار ميگيرند، با وجود آنكه داد و فرياد روانشناسان و جامعهشناسان آنها به هوا بلند است، خود را در يك گرداب توفاني گرفتار كردهاند و ميخواهند جوامع اسلامي را هم به همان گرداب وحشتناك ببرند، لذا انگ نقض حقوق زنان را به ما ميزنند تا ما نيز به همان چيزي گرفتار شويم كه سالهاست جوامع مدرن با آن دست به گريبان هستند.
جمعبندي:
آنچه از جمعبندي گزارشهاي حقوق بشري در مورد ايران به دست ميآيد آن است كه آنها وقتي سخن از حقوق انسانها در ايران به ميان ميآورند، در حقيقت از حقوق «اشرار» سخن ميگويند و كاري به حقوق مردم عادي و ميليونها ايراني كه بايد از حداقل حقوق الهي و انساني برخوردار باشند، ندارند. جالب اينجاست كه گزارشهاي نماينده كميسيون حقوق بشر در سازمان ملل قبل از طرح در اين سازمان، از بيبيسي، بنگاه سخن پراكني انگليس يعني اصليترين كشور ناقض حقوق بشر در ايران پخش ميشود.
نام نماينده كنوني كميسيون حقوق بشر سازمان ملل، «احمد شهيد» است. شايستهترين نام براي او «احمد شرير» است. شرارت او در تنظيم اين گزارشهاي شرارتآميز و ارتباط او با بيبيسي و منافقين، از جرايم مشهود اوست. ماموريت او در ايران حمايت از اشرار، تروريستها و ... است.دفاع از حقوق 75 ميليون نفر ملت ايران در هيچ جاي گزارشهاي او وجود ندارد. سازمان ملل بايد به اين بازي شرورانه و وقيحانه پايان دهد. مسئولين كميسيون حقوق بشر سازمان ملل بايد نماينده شرور خود را عوض كنند و يك نماينده بيطرف براي دفاع از حقوق بشر كه ناظر به حقوق 75 ميليون ايراني است، به كشور ما گسيل دارند.
«ملاحظاتی پيرامون توافق تجاری ايران و روسيه»عنوانی است که به مطلبی چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی اختصاص یافت:
ديپلماسي "رويكرد به شرق" يك بار ديگر در كانون توجه و اولويت كاري دولت جمهوري اسلامي ايران قرار گرفته است، آن هم توسط دولتي كه در ميان منتقدانش متهم به توجه بيش از اندازه به غرب است و دقيقاً در زماني كه بيشترين تلاشها در ايران و مغرب زمين براي حل و فصل مناقشات اتمي و... جريان دارد.پيش از اين، دولت محمود احمدي نژاد كه حداقل در ظاهر بر مخالفت صريح با برقراري هرگونه ارتباط با كشورهاي اروپايي اصرار داشت، دولتمردان وقت تلاش كرده بودند گسترش روابط سياسي و اقتصادي با كشورهايي مانند چين، روسيه و... را در دستور كار قرار دهند؛ تلاشي كه ناپختگيهاي ديپلماتيك آن را نافرجام گذاشت.
اكنون به نظر ميرسد شرايط براي احياي اين رويكرد فراهم آمده است. ايران در بحبوحه مذاكرات دشوار با گروه كشورهاي 1+5 بيش از هر زمان ديگري به از هم پاشيدن ديوار تحريمها نياز دارد تا به اين ترتيب طرفهاي غربي را وادار به امتيازدهي كند. روسيه به عنوان يكي از كشورهاي شاخص غيرغربي، به تازگي آماج تحريم اروپا و آمريكا قرار گرفته است و براي كاستن از فشارهاي اين تحريمها، تمايل فراواني به گسترش ارتباط با همسايه جنوبي خود دارد.محصول اين هم افزايي و اشتراك منافع و اولويتها، انعقاد تفاهم نامهاي كلي براي گسترش تبادلات اقتصادي ميان دو كشور ايران و روسيه به ارزش 70 ميليارد يورو بود. دو كشور البته پيش از اين نيز مبادلاتي با هم داشتند و حتي در اوج دوران تحريمهاي غربي عليه ايران، گرچه ارزش تبادلات ميان تهران و مسكو از 4 ميليارد دلار به 2 ميليارد دلار كاهش يافته بود ولي متوقف نشده بود. به عنوان مثال تنها يكي از شركتهاي خودروساز ايراني طي سالهاي 1386 تا 1388، 12 هزار دستگاه خودرو به روسيه صادر كرد و پس از توافقنامه ژنو هم مجدداً قرار شده است تا دو سال ديگر ده هزار دستگاه ديگر نيز به روسيه صادر شود.
با اين حال، برخي كارشناسان معتقدند با توجه به شرايط اقتصادي حاكم در ايران و معذوريتهاي خاص روسيه، تعيين سقف 70 ميليارد يورو براي تبادلات تجاري و اقتصادي ميان دو كشور چندان دست يافتني نيست و حداقل به 5 سال زمان احتياج است تا بتوان به چنين سطحي از همكاريها دست يافت.نكته مهم ديگري كه بايد مورد توجه قرار داشته باشد، ميزان آمادگي بخش خصوصي و غيردولتي در ايران براي تأمين نيازهاي روسيه و جلب رضايت بازارهاي آن كشور است.بررسيها نشان ميدهد كه گذشته از نفت، روسيه بيش از هر چيز به مواد غذايي و ميوه نياز دارد، با اين حال، بخش كشاورزي ايران درحال حاضر يكي از دشوارترين دورههاي خود را سپري ميكند.
سياستهاي نادرست دولتهاي نهم و دهم در حوزه كشاورزي، كم آبي، پيامدهاي اجراي قانون هدفمندي يارانهها و شبكه ناسالم توزيع در ايران طي سالهاي اخير آسيبهاي زيادي به كشاورزان وارد آورده كه توان توليد صادرات محور را تا حدود زيادي از آنها گرفته است.از سوي ديگر بايد اين وسواس را هم داشت كه صادرات روسيه به ايران در قالب توافقنامه اخير، شرايط را بيشتر از اين براي توليد كنندگان داخلي دشوار نكند چرا كه تجربيات ناموفق قبلي نشان ميدهد در مواردي از اين قبيل كه به نظر ميرسد موقعيت ويژهاي پديد آمده است، زمينه رانت جويي يا سوء استفاده از تسهيلات تعريف شده براي استفاده از فرصتها افزايش مييابد.به عنوان نمونه ميتوان به سوءاستفادههاي كلاني كه به بهانه دور زدن تحريمها توسط برخي انجام گرفت اشاره كرد. اكنون نيز بايد هوشيار بود كه استفاده از امكان و فرصت تبادل با روسيه، به بهانهاي براي دور زدن قانون، رانت خواري و لطمه زدن به توليد كنندگان داخلي تبديل نشود.
سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد را میخوانید که با عنوان«فقرا را فقیرتر نکنیم»و نوشته شده توسط علی فرحبخش به چاپ رسید:
ريشهكن كردن فقر و تعديل نابرابري درآمد، وقتي همراه با رشد اقتصادي در نظر گرفته ميشود، به بزرگترين هدف اقتصاد توسعه و دشوارترين وظيفه سياستگذاران مبدل ميشود. در كشور ما، علاوهبر موارد فوق، اين مساله به دلايلي اهميتي مضاعف يافته است. بسط و تحقق عدالت اجتماعي يكي از مهمترين آرمانهاي نظام پس از انقلاب بوده است و هدفگيري آن وجه مميزه اين نظام با ساير نظامهاي حكومتي قلمداد ميشود. شايد بههمين دليل وضعيت فقر و توزيع درآمد بهعنوان جنبههاي بارز عدالت اجتماعي، همواره مورد توجه مسوولان و افكار عمومي بوده است. رشدهاي سريع و مستمر اگرچه ميتوانند الگوهاي جديدي در تخصیص منابع خلق كنند، ولي درجه حصول و موفقيت رشدهاي بلندمدت اقتصادي، بستگي بهلحاظ کردن عوامل تاثيرگذار از جمله مساله توزيع درآمد، در برنامههاي رشد اقتصادي دارد.
اقتصاددانان كلاسيك از قديم اعتقاد داشتند كه رشد اقتصادي به همراه بهبود توزيع درآمد ممكن نيست. آنان معتقد بودند كه يكي از شرايط لازم براي ايجاد رشد اقتصادي، تشديد نابرابري در توزيع درآمدها است؛ زيرا با توجه به اينكه تقريبا تمام درآمد گروههاي كمدرآمد صرف هزينههاي مصرفي ميشود، رشد اقتصادي وابسته به پسانداز گروههاي پردرآمد جامعه خواهد بود كه اساس سرمايهگذاري را فراهم ميكنند؛ بنابراين استدلال، هر نظام اقتصادي كه بر پايه نابرابري بيشتر درآمد پايهريزي شود، در مراحل اوليه توسعه داراي رشد اقتصادي بالاتري نسبت به نظام اقتصادي طرحريزي شده براساس توزيع عادلانهتر درآمدها خواهد بود.مشاهدههای آماري سالهاي اخير، نمونههاي زيادي از كشورهاي در حال توسعه را نمايان ميسازد كه رشد اقتصادي به همراه بهبود توزيع درآمدها را تجربه كردهاند. اين امر عمدتا به واسطه سهولت جابهجايي سرمايه در مقياس جهاني، بهرهگيري مناسب از ذخایر خدادادي و نيز سرمايهگذاري در سرمايه انساني امكانپذير شده است.
دولتهاي پوپوليست همواره به جاي آنكه تمركز خود را بر كيك بزرگتر و در نتيجه بهرهمندي بيشتر مردم از منافع حاصل از بزرگتر شدن اقتصاد متمركز کنند، چاقوي خود را براي برش كيك تيز كردهاند، سياستي كه نه فقط به سهم بيشتري از كيك براي اقشار فرودست منجر نشده است، بلكه مستمرا به اتلاف بخش بزرگي از كيك دامن زده است. بهعنوان يك مصداق عيني ميتوان به سياست پرداخت يارانه نقدي از اواخر سال 89 اشاره كرد كه با هدف بهبود سطح رفاه خانوارهاي ايراني به انجام رسيد. آمار ارائهشده از سوي مركز آمار ايران حاكي است از سال 90 تاكنون، اگرچه هزينه خانوارها بهلحاظ اسمي افزايش يافته است، ولي ميزان اين رشد از افزايش قيمتها كمتر بوده است. بهعبارت ديگر با پرداخت يارانه نقدي اگرچه خانوارها تصور كردهاند بهلحاظ اسمي بر درآمد آنها افزوده شده است، ولي آثار تورمي اين سياست آن چنان بوده كه سبد مصرفي خانوارها را بهلحاظ واقعي كوچكتر كرده است.
اطلاعات ارائهشده از سوي مركز آمار نشان ميدهد در دوره سه ساله (1392-1390) اگرچه هزينه خانوارها به ميزان 81 درصد افزايش يافته است، ولي افزايش شاخص قيمت كالاها و خدمات مصرفي در همين دوره با 114 درصد رشد روبهرو بوده است كه نشان ميدهد در همين دوره مردم با سبدي 33 درصد كوچكتر از قبل روبهرو بودهاند. در يك تصوير بزرگتر و در يك دوره هشتساله در فاصله سالهاي(1392-1384)ميتوان تصوير جامعتري از وضعيت خانوارهاي ايراني در اين دوره بهدست داد. بررسي بودجه خانوار در اين سالها نشان ميدهد بهجز سال استثنایي 88 كه تورم بهشدت كاهش يافته و اندكي در حدود 4/2درصد وضعيت رفاهي خانوارها ارتقا يافته است، در تمامی سالهاي اين دوره با كاهش سطح رفاهي روبهرو بودهايم كه اوج اين كاهش در سال 90 با كاهش حدود 10 درصدي سبد واقعي خانوارها نمايش داده ميشود. شكست سياستهاي پرداخت يارانه و كمكهاي سنگين در قالب طرحهاي حمايتي مختلف نشان ميدهد
اين برنامهها نه فقط نتوانستهاند در هدفگيري اقشار آسيبپذير كمك بسزايي داشته باشند، بلكه بهواسطه اتلاف بخش عمدهاي از منابع دولتي، بسياري از سرمايهگذاريهاي مولد را از بودجه لازم محروم ساختهاند؛ سياستهایي كه با ايجاد كسري بودجه و تورم بزرگترين ضربه را به اقشار محرومي زدهاند كه قصد حمايت از آنان را داشتهاند. شرايط ركود تورمي فعلي باز هم حكايت از آن دارد كه اگر دولت سياست كاهش شكاف درآمدي و بهبود وضعيت دهكهاي پایين درآمدي را در مد نظر قرار دارد، راهي جز خروج از ركود و كنترل تورمي كه همچون يك باتلاق بزرگ اقشار متوسط و فقير جامعه را در خود ميبلعد، وجود ندارد.
روزنامه ابتکار ستون سرمقاله خود را به مطلبی با عنوان«نگرانيی ها از نقش آفرينی منطقه ای ايران»و نوشته شده توسط مهدی روزبهانی اختصاص داد:
تروريستهاي داعش سومين قرباني خود را سربريدند. اقداماتي که براي کشورهاي دور و نزديک منطقه از يک چالش امنيتي فراتر رفته و يک فصل سياسي به نام خود در مناسبات خاورميانه گشوده است. نگراني هرکدام از کشورهايي که به نوعي خود را در اين موضوع (مبارزه باتروريسم ) دخيل ميدانند متفاوت است. به عبارت ديگر ميتوان گفت اين يک تهديد جدي است که از يک سو به لحاظ امنيتي شهروندان کشورهاي مختلف را تهديد ميکند و از سوي ديگر اعتبار سياسي ساختار حکومتي آنها را نشانه گرفته است.همچون اخطاري که آن تروريست سياه پوش هنگام نمايش مشمئز کننده سر بريدن يک انسان، به سران کشورهاي غربي داد.گذشته از نظرهايي که آمريکاييها را به نوعي مسبب تولد تروريست در خاورميانه ميدانند؛ هر کدام از کشورهاي صاحب نفوذ و منفعت در منطقه همچون ايران، آمريکا و عربستان امکاني خاص براي تبديل اين تهديد به فرصت دارند. در اين ميان توجه و چانه زني در مورد نقش ايران بيشتر از همه جاي بحث و نظر دارد.چانه زنيهاي فرامنطقه اي به منظور همکاري و يا عدم همکاري ايران براي حل بحرانهاي مختلف منطقه اي پيش از اين جايگاه ايران را به عنوان يک پايگاه ثبات منطقه نشان داده است.از اين رو در موضوع تروريستهاي داعش نيز که به لحاظ جغرافيايي فاصله کمي با ايران دارند؛ حضور ايران و نحوه نقش آفريني اش يک بحث مهم شناخته ميشود. بايد گفت از نظر همسايگان منطقه اي ايران، که بعضا رقيب سياسي هم تلقي ميشوند؛ آنچه که تعيين کننده نظر آنها نسبت به نقش آفريني ايران است؛ بحث گسترش نفوذ سياسي ايران ميباشد. از جمله اين کشورهاي ميتوان به عربستان سعودي اشاره کرد که در بسياري از مسائل، نقطه مقابل ايران تلقي ميشود.
از اين رو وقتي در منطقه بحراني شکل ميگيرد؛ آنچه که موجبات نگراني رقباي ايران را فراهم ميکند، اين است که هرچقدر ايران در حل موضوع سهم بيشتري را به خود اختصاص دهد و نقش پوياتري را ايفا کند؛ در آينده ميتواند از قدرت چانه زني بيشتري در معادلات منطقه اي برخوردار باشد. از اين رو بايد انتظار داشت که عربستان سعودي براي نگراني آمريکاييها و ساير متحدان غربي اش تسهيلات فراهم و دلارهاي نفتي خود را خرج کند تا اينکه حضور آنها در منطقه به گونه اي باشد که امکان فعاليت ايران کمتر فراهم شود. به همين خاطر است که اولاند رئيس جمهور فرانسه موضوع دعوت ايران به کنفرانس پاريس را منوط به مشورت با عربستان سعودي دانسته است.
همچنين بايد توجه داشت که اقدام نظامي عليه تروريستها در نقطه اي تقريبا به دور از نقشه جغرافيايي آنها، هزينه بردار است و اين براي کشورهاي غرب حائز اهميت ميباشد. درکنار اين نوع نگاه آمريکا به ثبات در خاورميانه نيز قابل توجه است.آمريکا به خوبي ميداند که ايران و عربستان هر دو امکانات خاص خود را براي نفوذ و رهبري در منطقه دارند: گروههاي مورد حمايت، انديشه سياسي و مذهبي، امکانات مالي و لجستيکي و در نهايت جديت لازم براي اعمال نفوذ در منطقه. بر اين مبنا ترجيح ميدهند به جاي اينکه يک کشور تبديل به يک قطب بلامنازع منطقه شود؛ ميخواهند که دو قطب در تعامل و کشمکش با يکديگر باشند، تا بدين طريق هرگاه منافع شهروندان آمريکايي اقتضا کرد از يکي به عنوان اهرم متعادل سازي ديگري بهره گيرند. باتوجه به اينکه اين امر براي سياستمداران واشنگتن مسلم است که ايران چه با آمريکا و عربستان همکاري کند يا نه، به هرحال درصدد نقش آفريني منطقه اي خواهد بود. از اين رو ترجيج ميدهند نظر عربستانيها را در طرح مبارزه با داعش که به نوعي منجر به گسترش نفوذ سياسي و امنيتي عربستان ميشوداعمال کنند.
اما اين اقدامات پشت پرده براي پيشبرد اهداف رقباي منطقه اي زماني بيشتر موفق ميشود که ديپلماتهاي ايراني از تحرکات ديپلماتيک خود به دلايل مختلف غافل ميشوند و باز ميمانند. بايد در نظر داشت که آنچه که راهگشاي اقدامات نظامي و تحرکات امنيتي است هوشمندي و ذکاوت ديپلماتها است. هرگاه تعامل ديپلماتيک بين ايران و عربستان کمتر شود کشورهاي ديگر براي کسب منافع خود بيشتر حضور خواهند داشت و اينگونه است که امروز به خاطر نبود روابط سازنده ديپلماتيک بين کشورهاي منطقه، به جاي اينکه کشورهاي خاورميانه خود داعيه دار حل بحرانهاي منطقه اي شوند؛ آمريکا به عنوان يک هژمون وارد ميشود و بايد و نبايد را تعيين ميکند که در اين حالت بي شک بخشي از منافع ايران اگر از دست نرود؛ تهديد خواهد شد.بر اين اساس انتظار ميرود که دستگاه سياست خارجي جمهوري اسلامي نقشه راه بلند مدتي را براي تعامل سازنده با کشورهاي خاورميانه در دستور کار قرار دهد هرچند که اختلافاتي بر سر راه وجود داشته باشد.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«تغيير بزرگ؛ نيازمند تصميم تاريخی»و نوشته شده توسط جواد گیاه شناس اختصاص یافت:
«ما نيازمند تغيير هستيم». شعار بزرگ و تاثيرگذار رييسجمهور اوباما در کارزار ايالات متحده آمريکا وي را از رقيب خود پيش انداخت و دنيا شاهد روي کارآمدن رييسجمهوري بود که قصد داشت از ضرب آهنگ جنگ در عراق و افغانستان بکاهد و هزينههاي درگيري ايالات متحده را در اقصي نقاط جهان کاهش دهد. پس از گذشت چندين سال اوباما تا حدي توانست به آنچه مد نظر خويش بود در عراق و افغانستان دست يافته و شهروندان آمريکايي را به توفيقات ديگر اميد دهد. جداي از موفقيت يا عدم موفقيت سياست اوباما، اکنون شاهديم که اين کشور در وعدههاي مختلف خويش براي خروج نظاميان از اين دو کشور اقدام نمود و در رابطه با پرونده هستهاي ايران عليرغم شدت برتري نظرگاه جنگطلبان و افراطيگرايان داخلي، سناريوي تحريم را انتخاب و تا حد زيادي از شعار محور شرارت جورج بوش که فقط يک ابزار را پيشنهاد مينمود و آن جنگ و تصادم نظامي بود، نيز فاصله گرفت. هرچند ايران و ايالات متحده اکنون پس از تغييرات سياسي و روي کار آمدن حسن روحاني وارد فاز گفتوگو و مذاکره گرديدهاند اما همگان شاهد آن بوديم که توفيقات تيم ديپلماتيک و سطح مذاکرهکنندگان در ژنو و وين راهبرد جديدي در مسائل پرونده هستهاي را بازگشايي نمود. وليکن عليرغم تلاش طرفين در مذاکرات وين گامهاي موثري در حل و فصل موضوعات و اجماع در خصوص توافق جامع صورت نگرفت. هر چند براي هر دو کشور ايران و آمريکا، اراده طرفيني در خصوص موضوع هستهاي به صورت منسجمي وجود داشت. اما مهم ترين مانع بر سر دستيابي توافق هستهاي را بايد خارج از معادله امنيتي – سياسي هستهاي ايران و غرب جستوجو نمود. معادلهاي که نگاه موثر به ابعاد مختلف آن قابليت حل و هضم مسائل مختلف بويژه رابطه ايران و آمريکا را تحتالشعاع خويش قرار داده است.
با نگاهي به لايههاي رسوب نموده تخاصمات دو طرف ايران و آمريکا و شکلگيري پارادايمي از تفکرات آشتي ناپذير بين ايران و ايالات متحده موجب گرديده تا در يک فرآيند تاريخي هر دو طرف به جاي کاهش سطح اعتماد، آجري بر ديوار بدبيني و عدم اعتماد روابط خويش نهند. در سوي ديگر يعني براي تصميمگيرندگان ايالات متحده سنخ و لايه عدم اعتماد و موهوم پنداري يک دشمن با توجه به عدم ارتباط اين کشور با جمهوري اسلامي ايران بدلايل مختلفي نمود واضحتري دارد. بطوريکه بحران عدم تفاهم و درک تحولات دروني ايران، آمريکاييها را عملاً از تحليل سطح و مناسبات دروني جمهوري اسلامي ايران، ناکارآمد نموده است. آمريکاييها با توجه به قطع روابط سياسي خود بعد از انقلاب اساساً امکان مجاورت فکري و فرهنگي و اجتماعي از بنيادهاي جمهوري اسلامي را از دست داده و در مقابل ايرانيها در سطوح مختلف دولت و ملت همواره با رفت آمدهاي متعدد عمق برداشتهاي اجتماعي و سياسي خود را در سطوح مختلف نخبگان سياسي – اجتماعي ارتقاء داده و توانستند برداشتهاي به روزتري را در مصاديق متعدد سياسي و اجتماعي از مناسبات اجتماعي – سياسي ايالات متحده ابراز دارند. بنابراين پر واضح است که سطح برداشت آمريکاييها از تحولات سياسي جمهوري اسلامي ايران کم بنيهتر و عمق تحليلهاي استراتژيک آنان نيز فريز گرديده حوادث دهه اول انقلاب اسلامي ايران باشد.
از سوي ديگر سايه سنگين لابيهاي قدرت و منافع در درون ايالات متحده که همواره منافع خويش را در تنشزايي روابط ايران و غرب ميديدند بر موج انشقاق اين دو کشور افزوده است. با اين همه گذار تاريخي آمريکاييها در منطقه خاورميانه آنان را با يک واقعيت بنيادين مواجه ساخته است و آن اينکه هيچ توافقي بدون حضور ايران پايدار نخواهد بود. بحران سوريه خود معرف چنين واقعيتي بود. اما اينک و در اثناي اوج گفتوگوهاي ايران و آمريکا هر دو کشور نيازمند يک زمين سياسي جديد به منظور شناخت بهتر از عمق تحليلهاي استراتژيک خود به منظور دستيابي به منافع مشترک ميباشند. داعش در عراق و سوريه ميتواند امکان چنين همکاري را فراهم سازد. در اين راستا چندي پيش بلومبرگ در گزارشي تحت عنوان «اوباما نيکسون شود و به ايران سفر کند» نوشت: باراک اوباما قول به تضعيف و در نهايت نابودي داعش داده است. تحقق اين هدف بدون اعزام سرباز دشوار است. اگر سربازان آمريکايي باشند، اين به معناي جنگي بزرگ در عراق و سوريه است. به علاوه، اگر ما به داعش هجوم برده و آن را نابود کنيم، پس از چندين سال بايد به کشور خود بازگرديم و پس از مدتي چيزي شبيه داعش مجددا بازميگردد. بنابراين اجماع جهاني به منظور مبارزه با تروريسم و افراطگري ميتواند موقعيت ايران و آمريکا در حل و فصل منازعات مزمن خويش را تقويت نمايد.
از سوي ديگر بحران افراطگري و تروريسم داعش، امروزه بحراني بر معادله امنيتي غرب در خاورميانه را ايجاد نموده است. آمريکا امروز بر سر دو راهي سنت مداخلهجويي و تغيير استراتژيک در منطقه است. مداخلهجويي در هسته اصلي خويش دوري از ايران و تصميم به تغيير در معادله امنيتي منطق بدن وجود ايران تقريبا غير ممکن است.بنابراين با توجه به شرايط خاص منطقه خاورميانه و خطر افراطگري و خشونت و روي کار آمدن فرقههاي افراطي تغيير محور مذاکرات و مجاورتهاي همکاري ايران و ايالات متحده از مسايل مناقشهآميز طرفيني به اشتراکات امنيتي مورد توافق طرفيني ميتواند کمکهاي مناسبي در سطح تحليلهاي درست و واقعيتر اين دو کشور ايجاد نمايد. نمونه چنين همکاريهايي در عراق و افغانستان در دهههاي گذشته، بسترهاي مناسب تحولات منطقهاي را ايجاد نموده است و توانسته تا سطح موضوعات مورد مناقشه مزمن را به سمت محورهاي مورد علاقه و اشتراک طرفيني تغيير دهد.
زمينه چنين همکاري امروز در مسئله داعش ميتواند هردو طرف را در يک راهبرد مشترک قرار دهد. از سوي ديگر بسترهاي چنين همکاري نيز ميتواند علاوه برگسترش فضاي اعتمادسازي بين دو کشور، خطر تروريسم و افراطگري را که يکي از دشمنان مشترک منافع هر دو کشور در منطقه ميباشد، مرتفع سازد. بنابراين بايد منتظر بود و ديد آيا سياست تغيير رييس جمهور اوباما ميتواند سر شاخههاي عملياتي خويش با ايران را تعيين نموده و مردم آمريکا را در فضاي ديگري از سياستهاي اين کشور در رابطه با ايران قرار دهد ياخير؟ همه چيز منوط به تصميم بزرگ ايالات متحده در تصميم تاريخي خويش براي پذيرش ايران به عنوان يک قدرت منطقهاي است. موضوعي که تا کنون ساختارها و تصميمگيران ايالات متحده از آن طفره رفتهاند و افراطگرايان داخلي ايالات متحده و رقباي منطقهاي ايران از آن هراسناکاند.