به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، دکتر عبدالوهاب فراتی متولد سال 1347 در شهر شوش است. ایشان علاوه بر تحصیلات حوزوی (خارج فقه و اصول) دکترای علوم سیاسی از دانشگاه باقرالعلوم دارد.
تدریس، پژوهش، مدیر گروه مؤسسه انقلاب اسلامی و عضو هیئت علمی دانشگاه از فعالیتهای دکتر فراتی است.
از تألیفات دکتر عبدالوهاب فراتی میتوان به این موارد اشاره نمود: انقلاب اسلامی و بازتاب آن، اندیشه سیاسی امام خمینی (ره)، اندیشه سیاسی سید جعفر کشفی، (از مرجعیت تا تبعید حضرت امام) تاریخ شفاهی، رهیافت نظری بر انقلاب اسلامی، گونههای مشروعیت قدرت سیاسی در ایران، آزادی در اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) و امام خمینی (ره) و نسل سوم است.
*تغییر نگاه روحانون به قدرت بعد از فوت آیتالله بروجردی ناشی از چه عوامل اجتماعی و فرهنگی بود؟
ـ گذشته از ضرورتهایی که موجب عدول امام خمینی (ره) از واردنشدن روحانیان به مناصب اجرایی شد، بیتردید، فضای انتقادآمیز سالهای پیش از انقلاب، در خروج روحانیان از مسجد و محراب و پذیرش مسئولیتهای اجتماعی و سیاسی بیشتر، تأثیر بسیاری گذاشت.
روشنفکران دینی آن دوره بر این باور بدون که گرچه نمیتوان نقش فعال روحانیت را در بسیاری از نهضتهای معاصر مثل جنبش تنباکو و انقلاب مشروطه انکار کرد، اما آنان هرگز نتوانسته بودند بنیانهای تئوری سیاسی اصیل اسلامی را در برابر ایدئولوژیهای دیگر پایهگذاری کنند.
مثلاً درباره مشروطیت: با اینکه بنیانگذاران و رهبران بزرگ آن، روحانیون و وعاظ انقلابی و مترقی بزرگی چون ثقهالاسلام و ملک المتکلمین بودهاند، میبینیم روح و بیشنر مشروطه، بیش از آنکه تحت تاثیر جهانبینی سیاسی و ایدئولوژیک اسلام یا شیعه باشد، تحت تاثیر فرهنگ کبیر فرانسه است.
پس از آن روحانیون از حضور فعال در قدرت سرخورده شده بودند به خصوص در عصر رضاخانی، تنها تک چهرههایی مثل مدرس و خیابانی وارد عرصه سیاست شدند که عملاً تنها ماندند و همه چیز، زیر غباری از سکون و سکوت پنهان شده بود.
تا جایی که علی شریعتی در بحث بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی به طعنه میگوید «در نهایت شهریور بیست آمد، دیکتاتوری رفت و آزادیهای رایگان نثارمان شد؛ اما روحانیت چنان در شور و شوق بازگشت به چادر و عبا و عمامه و رویش و حوزه و سینه و شله هیئتهای مذهبی و برگزاری رسمی و علنی عزاداری غرق بود که نه خطر را احساس کرد و نه مسئولیت را نتیجه این وضعیت این شد که نسل جوان تحصیلکرده و روشنفکران، زمینه بیرقیبی برای غلبه مارکسیسم شدند.»
البته، چهرههای صدیق روحانیهایی که در نهضت ملی به عرصه سیاسی وارد شدند نیز «نماینده صداقت و آگاهی و مسئولیت انسانی خویش بودند و نه نماینده و سخنگوی حوزه.» در جریان قیام 15 خرداد هم، «یکی از چهرههای متفاوت حوزه بود که به تنهایی در برابر دولت پهلوی ایستاد؛ وگرنه، فضای حاکم بر حوزههای علمیه همانی بود که پس از این قیام، به سکون و سکوتی دیگر تن داد.»
*آیا انتقاد از اینکه روحانیون نقش سیاسی و احتماعی را بر عهده نگرفتند منحصر به علی شریعتی بود؟
ـ روشنفکران دیگر مانند مهدی بازرگان، بر این باور بودند فاصله علما از درک جنبههای اجتماعی اسلام علما را که همیشه در جنبشهای تاریخی و احتماعی فعال و پیشرو بودند را به روحانیهای دنبالهرو تبدیل کرد که صرفاً به امور مذهبی مشغول بودند. و از منبر درس و بحث و روایت یا محراب ذکر و رکوع و سجود، پا آنطرفتر نگذاشتهاند؛ یعنی، در گذشته زندگی میکنند و به آخرت میاندیشند و حال را به فراموشی میسپارند و پایهگذار نوعی «نهیلیسم مذهبی!» شدهاند.
*آیا این انتقادها فقط جنبه بیرون حوزوی داشت؟ درون حوزه روحانیون نوگرا نقدی به نقش سنتی حوزه نقد نداشتند؟
ـ علاوه بر انتقادهایی که از بیرون بر حوزویان وارد میشد، از درون حوزههای علمیه نیز روحانیهای نوگرا و سیاسی، برداشتهای مشابهی مطرح میکردند. اینان نیز با اندکی تفاوت، با روح انتقادهای روشنفکران دینی از بیاعتنایی حوزههای علمیه هماوا بودند.
شاید منتقد جدی روحانیان، خود امام خمینی(ره) بود که میفرمود: «وای بر این دنیا، وای بر ما، وای بر این علمای ساکت، وای بر این نجف ساکت، این قم ساکت، این تهران ساکت، این مشهد ساکت. این سکوت مرگبار اسباب این میشود که زیر چکمه اسرائیل، به دست همین بهاییها، این مملکت ما، این نوامیس ما پایمال بشود».
چنین وضعیتی که حتی تا آستانه پیروزی انقلاب اسلامی نیز ادامه داشت، ایشان را مجبور میساخت که دوباره بگوید: خدا میداند که من برای حوزهها متأسفم. من برای حوزه نجف متأسفم. آقا، حیثیتش را از دست میدهد حوزه نجف... این حوزه هزار ساله و هزار و چند ساله حیثیتش را از دست می دهد.
تحلیل کلی نواندیشان حوزه این بود ثابت نگه داشتن سازمان روحانیت در وضع فعلی به انقراض آن منتهی خواهد شد. نکته جالب اینجاست که چنین نظریاتی حتی زمانی مطرح میشد که ظاهراً حوزههای علمیه به نفع سیاستهای انقلابی دچار تحول شده بود. این نشان میداد که نو اندیشان حوزه به تحولاتی عمیقتر از ایجاد ظاهر یا فضایی انقلابی در حوزههای علمیه میاندیشیدند و گاهی، تعابیری به کار میبردند که تندی آن، دست کمی از انتقادهای بی پروای روشنفکران دینی نداشت؛ تعابیری که روحانیت را به درختی آفتزده تشبیه میکرد و روحانیها را کسانی میدانست که درون این حصار ایمن، فقط میخواستند «زندگی کنند و بس» و اسلام نیز همانطور باشد که در حالا در دست مثلاً چهار تا فرض کنید مقدس مآب و مفاتیح به دست است.
این اعتراضهای تند را گروهی از روحانیها مطرح میکردند که پروایی نداشتند از گفتن برنامههای اسلام در ذهن خود آقایان علما هم کهنه شده است و آیات قرآن را نشنیده میگیرند. و اطراف آنان، پُر است از افراد به ظاهر مقدس که ملاحظات آنان، کوچکترین حرکت را از علما سلب میکنند. با وجود آنان، مثل این است که دشمن به شما حمله کرده است و یک نفر هم محکم دستهای شما ره گرفته باشد.
پیامد چنین وضعیتی این بود که خود آخوندها هم باور کردند که ما را چه به سیاست؟ و معنایش این است که اسلام را اصلاً کنار بگذاریم. اگر هم خیلی همت میکردند، در نهایت میگفتند: اگر خود حضرت صاحب(عج) مقتضی بدانند، خب خودشان تشریف بیاورند.
بدین ترتیب، در وضعیتی که روشنفکری دینی دریغ میخورد که به دلیل ضعف اندیشه سیاسی و اجتماعی پویا در حوزههای علمیه، حالا باید کمونیستها بیایند از توده و مردم و مبارزه با دنیا صحبت کنند، امام خمینی(ره) نیز میگفت: «حالا، محتاجیم زحمت بکشیم تا اثبات کنیم که اسلام هم قواعد حکومتی دارد.» شاید این همان «محبت امام معصوم(ع)» بود که به تعبیر شریعتی، جانشین «معرفت زمان» به عنوان اصلی ترین محور تفکر سیاسی و حکومتی تشیع شده بود.
*وضعیت حوزه بعد از انتقاد بیرون و دون حوزوی به چه شکلی بود؟
اما آنچه بعد از این انتقادها به جا ماند دو چیز بود: نخست، وضعیت کنونی روحانیان برخاسته از علل و عواملی بود؟ در حالی که شریعتی از وجود عوام زدگی میان روحانیان مینالید و آن را موجب فسخ همه ادیان میدانست و عالم دینی را به دستگاه صدور حکمی تشبیه میکرد که مریدانش آن حکم را استنباط کردهاند، شهید مطهری نیز میافزود:
روحانیت ما در اثر آفت عوام زدگی، نمیتواند پیشرو باشد و از جلوی قافله حرکت کند و به معنای صحیح کلمه، هادی قافله باشد؛ مجبور است در عقب قافله حرکت کند. خاصیت عوام این است که همیشه با گذشته و به آنچه به آن خو گرفته، پیمان بسته است.
و دوم آنکه روحانیت آرمانی یا همان زنجیری که مابین سلسله امامان بر حق و امام غایب، ارتباط برقرار میکند و فقه اسلامی را حتی در عرصههای اجتماعی فعال میسازد و پاسخی برای مسائل زندگی فردی و جمعی مسلمانان از درون فقه میجوید، چه باید بکند؟ پاسخ آن روز بسیاری از علاقهمندان به روحانیت، ایجاد اجتهادی پویا بود تا بتواند «آیینه زنده و تمام نمای تمامی مظاهر و شئون زندگی مادی و معنوی و محور آمال و افکار و فعالیتهای جامعه مسلمانان» باشد.
به همین دلیل، روحانیت برای پاسخگویی به مسائل زمان حال و مشکلات نوپیدا، «چارهای جز توجه و بلکه تتبع و تبحر در تمامی علوم و شئون روز یا لااقل، آشنایی با آنها ندارد.» از این رو، روحانیت باید در ارتباط با افزایش بنیه علمی خود، در برابر هر یک رساله عملیه که از طرف مراجع تقلید و روحانیت نوشته میشود، {باید} ده رساله علمیه و فکریه و اصولیه و اجتماعیه و اقتصادیه و سیاسیه بر طبق احتیاج و درک و قبول مردم و شأن زمان، راجع به اصول و عقاید و افکار و مرام اسلام نوشته شود.
شاید، طرح اینگونه انتقادها و انتشارهای خیر خواهان و اصلاح طلبان بود که بستری فراهم شد تا روحانیان، به تدریج، به عرصههای اجتماعی و سیاسی راه یابند و بدینگونه، خود را با حادثهای تاریخساز، یعنی انقلاب اسلامی، پیوند زنند و آن را رهبری کنند. تجلّی نظری چنین ورودی را باید طرح نظریه ولایت فقیه از سوی رهبر انقلاب دانست که حامیانش، ایده و آرمانش را در حوزه بسط دادند و روحانیان را این گونه، در عرصههای مختلف سیاسی درگیر کردند.
آیا چنین انتقادهای منجر به حضور روحانیت در قدرت به عنوان ناظر شد یا پا به عرصه تصدیگری گذاشت؟
بدین ترتیب، روحانیت با اتکا بر چنین فضای آکنده از انتقاد و انتظار، از مسجد و محراب بیرون آمد و سپس با عدول امام خمینی(ره) از آن اصل نانوشته، پا به عرصه تصدیگری امور اجرایی نهاد و برای خود، برحسب ضرورتهای ناخواسته، کارکردی جدید تعریف کرد و بدینگونه، سرنوشت خود را با کارآمدی نظام برآمده از انقلابف پیوند زد.
روحانیت به تعبیر مقدم مراغهای، تا پیش از سالهای انقلاب توانسته بود «با تحمل فشارها و صدمات بسیار در راه آزادی و مقابله با ظلم و استبداد و در راه فروزان نگهداشتن شعلههای مقاومت و معنویت،» انقلابی را خلق کند که به گفته بازرگان، اگر آن را «انقلاب روحانی ایران بنامیم، دور از واقعیت سخن نگفتهایم.» این روحانیت، هماینک، وارد عرصهای شده بود که تاکنون تجربه نکرده بود. بازرگان درباره روند تدریجی ورود روحانیان به نهادهای سیاسی حاکمیت معتقد است که در مراحل اولیه، اقدام به اعزام نمایندگان ارشادگر و ناظرین سیاسی ایدئولوژی در ادارات احساس شد. دیری نگذشت که در دولت موقت، به منظور هماهنگی در پیشرفت کارها و چارهجویی متحد و تخالف مراکز تصمیمگیری، از چند نفر آقایان دعوت شد به سمت سرپرستی کمیته مرکزی و معاونت وزارتخانههای کشور و دفاع و آموزش و پرورش ، رسماً و با داشتن مسئولیت و حق رأی، در هیئت وزیران شرکت کنند. پس از آن، در کابینههای بعدی، به وزارتخانههای کشور و ارشاد و نخستوزیری رسیدند و با انتخاب حجتالاسلام والمسلمین آقای سید علی خامنهای به ریاست جمهوری، بعد از آقایان بنیصدر و شهید رجایی، در رأس قوه مجریه نیز قرار گرفتند... شورای عالی قضایی و دادگاههای انقلاب یکسره در اختیارشان میباشد... نهاد عبادی سیاسی نماز جمعه نیز... از آنِ روحانیت است.
در کابینه ترمیمی دولت بازرگان، پنجنفر از روحانیهای شورای انقلاب، یعنی 13.3 درصد از کابینه، به جمع دولتمردان پیوستند. مهدویکنی مشاور وزیر کشور، رفسنجانی مشاور وزیر کشور، آیتالله خامنهای مشاور وزیر دفاع و باهنر مشاور وزیر آموزش و پرورش شدند و آیتالله دکتر بهشتی به عنوان نماینده در وزارت دادگستری و نیز سرپرست جهاد سازندگی برگزیده شد.
با وجود اینکه بازرگان معتقد بود توزیع منصفانهای از قدرت بین گروههای عمده سییاسی که هرکدام گرایش فکری مشخصی را دنبال میکردند، انجام داده است، سهم روحانیان در آن، از سایر گروهها کمتر بود و این، شاید به همان فضای اولیه انقلاب، یعنی فقدان انگیزه لازم میان روحانیان برای تصدیِ امور اجرایی کشور و نیز فقدان تجربه لازم در جمع آنان، بازمیگشت.
در کابینه پیشنهادی شهید رجایی نیز آیتالله مهدوی کنی به عنوان وزیر کشور معرفی شد. اما پس از عزل بنیصدر از مقام ریاست جمهوری و آغاز ریاست جمهوری یک ماه شهید محمد علی رجایی، این بار یک روحانی، یعنی محمد جواد باهنر، به نخستوزیری رسید. در واقع میتوان گفت از این دوره به بعد که تاکید فراوانی بر انقلابی و متعهد بودن مسئولان نظام میشد، فضا برای ورود روحانیان بیشتری به نهادهای سیاسی حاکمت گسترش یافت: روحانیان، علاوه بر پستهای ویژهای مثل وزارت و ریاست دیوان هالی کشور و دادگستری و نیمی از اعضای دوازدهنفره شورای نگهبان که در اختیار داشت، توانست برای چندین نوبت، ریاست قوه مجربه را از طریق انتخاباتی کاملاً دموکراتیک به دست آورد.
در تمام سه دهه پس از انقلاب قوه قضاییه به روحانیان سپرده شد. مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز که ترکیبی از شخصیتهای حقوق و حقیقی است، طی ادوار مختلف حیات خود، روحانیان متعددی را درون خود جای داده است. به همین دلیل، میتوان گفت: نظام جمهوری اسلامی، به طبیعت خود، نظامی وابسته به علمای دین است و علمای دین هم از این حیث که در پدید آوردن این نظام، سهم وافر داشتهاند و هم از این جهت که مردم درباره نظام به ایشان مراجعه میکنند وهم از این جهت که خود از جهات مختلف و در مشاغل مختلف نظام مسئولاند، وظیفه سنگینی به عهده دارند.
با این همه، حضور روحانیان در مجلس شورای اسلامی یا همانجایی که امام خمینی(ره) تاکید میکرد که آن را رها نکنید، روندی رو به نزول طی کرده است:
در مجلس اول 171 روحانی و در مجلس دوم، 157 ،در مجلس سوم،88 در مجلس چهارم، 69 درمجلس پنجم59 در مجلی ششم35 ودر مجلس هفتم به 41 نماینده تقلیل پیدا کرد.
*روشنفکران چپ و مارکسییست چه رویکردی به روحانیت داشتند؟
ـ معمولا گروههای چپ ایرانی تفسیر الحادی و مارکسیستی یا به قول خودشان، انقلابی از آموزههای دینی داشتند، روحانیت را به عنوان ضد توحیدیترین عنصر جامعه میدانستند که خلق تحت ستم را استعمار میکند. به منظور رسیدن به جامعه توحیدی و آگاه کردن مردم باید این عامل حذف یا برکنار شود تا بتوان به دستورات و احکام حدا عمل کرد و جامعه بیطبقه توحیدی را پایه گذاری کرد.
بر این اساس گروهی مانند فرقان که اطلاعاتی بسیار اندک و انحرافی از اسلام داشتندبه شدت نیز متاثر از ایدولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران بود، پیش از پیروزی انقلاب، همواره حرکت روحانیها برای رسیدن به قدرت را استعمار تودهها و حرکتی همسو با استعمار و استبداد میدانست و همواره از شعار «اسلام منهای روحانیت» حمایت میکرد.
گودرزی، رهبر و ایدئولگ این گروه که بخشی از دروس حوزه را خوانده بود، در این باره میگوید: خط مشی کلی ما همان مخالفت با نظامهای ضد توحیدی و مبتنی بر سلطه و استبداد و ظلم است که این مسئله در ارتباط با رژیم قبل مطرح بود و در ارتباط با جمهوری اسلامی، موضعگیری و مخالفت از وقتی مطرح شد که روحانیت مذهبی رهبر حکومت مردم شد.
گودرزی که از اسلام، حتی اسلام تاریخی، برداشتی ناقص داشت، با تکیه بر این مطلب که در اسلام هیچ انضمام و انسجامی بین اسلام و روحانیت وجود ندارد و اصولا وجود روحانیت مغایر با همه موازین توحیدی و آموزههای قرآنی است، کنارهگیری روحانیت از قدرت را ضروری میانگاشت؛ اما جانشین خاصی برای آن معرفی نمیکرد.
گروه فرقان علاوه بر اینکه رفراندوم را حتی در شکل دموکراتیک، مخالف اسلام محمدی و تشیع علوی میدانست، به نفی تقلید در امور شرعی نیز معتقد بوده و خواهان مراجعه مستقیم به قرآن و سنت بود. بر اساس همین تحلیلها، گروه فرقان اقدام به حذف و ترور روحانیان سرشناسی، مثل مرتضی مطهری، محمد مفتح و قاضی طباطبایی کرده و در چند عملیات دیگر نیز هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی را ترور کرد که ناموفق بود و آنان جان سالم به در بردند. برخی معتقدند سازمان مجاهدین خلق در تروهای فرقان دست داشته است و این گروه از نظر ایدئولوژی و استراتژی، وامدار آن سازمان بوده است.
*سایر مارکسیستهای ایران چه رویکردی نسبت به روحانیت داشتند؟
گذشته از ماتریالیستهای منافق، سایر مارکسیستهای ایرانی، به ناصواب، معمولا مذهب را پناهنگاه مجهولات و مبهمات تلقی میکردند و روحانیت را در اتحادیه تسبیح و سرنیزه، آلت دست طبقه مقتدرو هیئت حاکمه میانگاشتند.
آنان طی نخستین سال انقلاب، کوشیدند با تکیه بر اصل «مرکز ثقل اصلی همان است که جامعه را به حرکت وامیدارد؛ بنابراین، دستیابی به آن مرکز یا کنترل آن لازم است»، روحانیت را به عنوان مرکز ثقل شناسایی کنند و ایشان را در حذف طرفداران غرب و حامی سرمایهداری، یعنی لیبرالها، یاری رسانند. آنان امیدوار بودند با حمایت از روحانیها و شکست دولت موقت، ایران را به سمت سوسیالیسم سوق دهند.
استراتژی حزب توده در ایفای نقش اپوزیسیون وفادار و قانونی جمهوری اسلامی و «طبعا جانبداریاش از روحانیان، بر پایه این نظریه استوار بود که کشورهای در حال توسعه با رهبری انقلابی عناصر غیر کمونیست، به شرط همکاری نزدیک به شوروی، میتوانند سرمایهداری را دور بزنند یا آن را به شدت محدود کنند و سرانجام، به سوی سوسیالیزم گذر کنند.
این نظریه که ریشه در اندیشههای لنین داشت، پیش از انقلاب نیز ترویج میشد؛ اما پیروزی انقلاب اسلامی به ایشان فرصت داد تا آن را در ایران عملی سازند. بر این اساس، حزب توده بین سالهای 1357 تا 1360 عموما از روحانیان در برابر لیبرالها حمایت میکرد و خواستار تقویت نهادهای تحت کنترل آن میشد.
حتی از طریق نفوذیهای خود در ارتش، کودتای نوژه را در سال 1359، به نفع مکتبیها لو داد و معارضان جمهوری اسلامی را، از جمله گروههای مائوئیستی، جبهه متحد ضدانقلاب نامید.
*از دیگر جریانهای در آستانه انقلاب ناسیونالیستهای اسلامگرا بودند این جریان چه رویکردی به روحانیت داشتند؟
ـ بیتردید، تعلقات این گروه از ملیگرایان به مذهب سبب میشد تا آنان به پیشنهاد و حمایت خود روحانیت، نخستین دولت پس از پیروزی انقلاب اسلامی را برپا کنند.
آنان با تاکید بر خدمت به ایران از طریق اسلام و نیز جمهوری دموکراتیک اسلامی که در آن، بر وکالت از طرف مردم و با نظارت مردم در چارچوب دستورات الهی تاکید وافر میشد، عملا با روحانیت اختلافنظر پیدا کردند و به تدریج، از منتقدان حضور آنان در ساختار قدرت شدند.
بازرگان، بدون اینکه سخن خود را به فرمایشـهای امام خمینی (ره) مستند سازد، تاکید میکرد: ایشان به طلاب گفته بود که تنها نظامی که روی قانون است اسلام است و اسلام هم دستور حکومت دارد و کسی باید مصدر حکومت باشد که قانونشناس باشد. قانونشناس کیست؟ شما طلبهها؟
بازرگانی که به اشتباه، ولایت سیاسی فقیه را به حکومت صنفی روحانیها تاویل میبرد، مجبور بود حرکت امام خمینی (ره) را اینگونه تفسیر کند که او آمده بود تا آب از جوی رفته اقتدار روحانیت را به جوی بازگرداند و بدینگونه، جمهوری اسلامی را به حاکمیت روحانیت مبدل سازد.
ابراهیم یزدی نیز با تاکید بر این مطلب که پیروزی انقلاب اسلامی محصول همکاری دو گروه سنتگرایان و نوگرایان دینی است، سنتگرایان یا همان روحانیها را به دلیل احساس بینیازی به گروه دوم در فرآیند نظامسازی، انحصارگرایانی میداند که بعد از احراز سلطه، گفتند: «اسلام یعنی ما و جمهوری اسلامی یعنی حکومت روحانیون.» یزدی نیز بدون اشاره به تجربه غیردموکراتیک طیف فکری خود در دولت موقت، به اشتباه، اقبال عمومی مردم به روحانیان را طغیان آنان علیه سایر نیروهای سیاسی تفسیر میکند و به نقد عملکرد آ»ان در سالهای پس از پیروزی انقلاب میپردازد.
با این همه، تاکیدات او بر توجه روحانیت به تغییر و تحولاتی که در حال شکلگیری است و ممکن است تعامل و همکنشی میان آنان و جامعه را تحت تاثیر خود قرارد هد، اهمیت وافری دارد. از نظر وی، اگر روحانیت مسائل پیچیده زمان کنونی را درنیابد، در بهترین حالت، همانند اصحاب کهف است.