مشاور املاك جنب مدرسه ميگويد: «مدرسه است ديگر» همين. روبهرويش چند تا مغازه است. كاركنانش ميگويند: «بلاي جان اهالي. با سرو صداي سرسام آور» اما ماجراي اين مدرسه نميتواند به اينها خلاصه شود. پس چه؟ پاسخ اين سؤال را نميتوان به آساني پيدا كرد. اگر در زندگي امروز راحتترين روش به دست آوردن اطلاعات فضاي اينترنتي باشد، كه هست، از سابقه تاريخي اين مدرسه خالي خالي است. دريغ از واژهاي. دريغ از حرفي و حديثي. مديرش هم تازه وارد است. تنها كسي كه كنجكاويها را بيشتر و بيشتر بر ميانگيزد مدير پرورشي اين مدرسه است. كسي كه ميگويد پانزده سال است در اين مدرسه مقيم شده و ميداند علياكبر ولايتي و ناطق نوري محصلان اينجا بودهاند. اما به همين سادگي؟! مطمئناً خير...
از پلهها تا پلهها
سقفهاي بلند، ديوارهاي قطور، و نم سقفها ميگويند اين ساختمان خيلي عمر دارد. خيلي.... همانطور كه حاج محسن محبي يكي از كسبه قديمي خيابان شريعتي تعريف ميكند: «اينجا براي آن وقتي است كه قلهك ايستگاهي بود بين راهي براي رسيدن به جاي جاي شميرانات.» اين كسبه قديمي ادامه ميدهد «وقتي گاريها كم شدند و اتومبيلها يكي يكي روي خيابان شميران اضافه ميشدند اين مدرسه هم سر برآورد.»
اما از اينكه در اينجا چه كساني درس خواندهاند، خبر ندارد.
اما ميگويد: «يك نهر آب پري از اينجاها ميگذشت كه فقط و فقط اين جوي آب كوچك از آن زمان بهجا مانده است.» ولي اين نماي ساختمان و در كج قجرياش، طاق بلند سر درش مگر ميتواند دانشآموزانش را بيخيال بار بياورد. خصوصاً اگر نهر آبي هم كه حاج محبي ميگويد از اينجا ميگذشته كسي مثل علي حاتمي را حكماً رها نميكرده است.
حتي اين چند پلهايی كه دانشآموزان را ميبرد داخل سالن اصلي و راهرو كلاسها، بيش از اندازه شباهت دارد به پلههاي حياطهايي كه در فيلمهاي حاتمي ديده شده است. بله. حاتمي هم يكي از دانشآموزان اين مدرسه بوده است. زماني كه اينجا «جم» نام داشته است. اين را آيدين آغداشلو هم تأييد كرده كه خودش هم اينجا درس ميخوانده.
ماشين زمان
زير رنگهايي كه به روي سيمانها خورده، تاريخ پيداست. آجرهاي فشاري پيداست. آجرهايي كه شايد يك روزي يكي از دانشآموزان بدان خيره ميشده و به گذشتهها فكر ميكرده. به كساني كه طرح ميدادند و نقشه مدرسه را ميكشيدند. به كساني كه بودجه تأمين ميكردند و بنا را بالا ميبردند.
كارگراني كه نه بتن ميدانستند چيست و نه بيل مكانيكي داشتند. حتي شايد دانشآموزي هم بوده كه از اين آجرها آنقدر دورها ميرفت كه ميرسيد به اسكندر به ماجراي مغولها و... كسي مثل علياكبر ولايتي، كه ميتوان تصور كرد؛ هنگامي كه بچه دبيرستاني بوده، كنار همين آبخوري مينشسته و سوار ميشده به اين ماشين زماني كه جم نام داشته و ميرفته به لابهلاي برگههاي تاريخي.
ناطق نوری، ولایتی، کیارستمی، ممیز و حاتمی در این دبستان خوانده اند
حتي دور از زماني كه حاج صالحي ميگويد: «آب تهران از قناتهاي پشت اين مدرسه تأمين ميشده». از لاي همان برگهاي تاريخي هم پزشك شده و سياستمدار و.... اما هيچ نشاني از اينها در در و ديوار اين مدرسه نيست تا وقتي كه «مهرزاد برنا» از ماشين مادرش پياده ميشود تا وارد مدرسه شود و ثبتنام كند، خبردار شود. مادرش هم ميگويد اطلاعي ندارد. ولي ميداند كه اينجا مدرسه خوبي است و كادر آموزشي خوب و با سوادي دارد. مهرزاد ميشنود كه چه ميپرسم از مادرش و لبخند ميزند و ميرود كه سوار ماشين زمان بشود.
از قلممو و بوم تا پدر گرافيك ايران
حيف، ما مدرسهاي نداشتيم كه طاقچه داشته باشد. مربي پرورشيمان از رويش زونكنهايي بردارد و مدارك گذشته مدرسه را نشانمان بدهد. حيف. اما مدرسه فردوسي در اتاقهايش تا دلتان بخواهد از اين طاقچهها دارد. كمد شدهاند و به خانه مادربزرگهايمان ميماند. طاقچههايي كه اگر براي ما ديگر كهنه شدهاند و در طراحي خانههايمان جايگاهي ندارند براي آيدين آغداشلو پر معنا بودهاند.
كسي كه يكي از شلوغترينهاي مدرسه جم بوده. دعوا ميكرده و الدرم بلدرم راه ميانداخته. يقه عباس را، عباس كيارستمي را هم يك بار وسط همين حياط بزرگ گرفته بود. شايد تركيب همين شلوغيها و جنبجوشهاي آغداشلو با آن طاقهاي قوسي تركيب ميشوند و حالا كه موي سري سپيد كرده است روي بوم ريخته ميشوند.
اما اين بچههايي كه حالا يكي يكي پوشههاي زردشان را ميدهند دست ناظم و اسم و فاميلشان را مادرشان ميگويد و ثبتنام ميشوند، ميتوانند در گوشه گوشه اين مدرسه مرتضي مميز را هم ببينند. اگر چه اين بچهها ميانهاي با نقاشي ندارند ديگر. عصري كه زندگي ميكنند فرق دارد و عصر تكنولوژي و فنآوري شده است و حالا زبان صفر و يك به جاي قلممو و بوم نقاشي ميكشد و اسمش هم گرافيك شده است.
بچههاي اين مدرسه بايد بدانند پدر اين هنر جديد هم در روي همين نيمكتها درس ميخوانده است. روي همين خطهاي سفيد درازي كه وسط حياط كشيدهاند ميايستاده و از جلو نظام ميگفته. اينجا بوده كه فهميده راه هر هنر جديد از همين گذشته، ميگذشته است. از زير همين طاقها و طاقچهها.
نجفي مربي پرورشي مدرسه فردوسي ميگويد: «دانشآموزان اينجا به اينها ختم نميشوند. حجه الاسلام ناطقنوري هم اينجا درس خوانده است.»
رئيسجمهور آينده كيست؟!
ميگويند روح در محيطي كه نقش و نگارهايش خطي نباشند راحتتر است. بايد سر درها دووار باشند. قوس بر دارند. اينجا معمارياش اوج اين ايده است. حتي گوشه ديوار هاش را قوس دادهاند. بيراه نبوده كه دانشآموزي كه اينجا درس ميخوانده سراغ كتبهاي فلسفه برود و دنبال حكمت بگردد و بعد هم مسيرش بيفتد از حوزه علميه.
تا علياكبر جمشيدي، معروف به علياكبر ناطق نوري تربيت شود و زماني هم گوشهاي از بار يك مملكت را به دوش بگيرد. همه اين اتفاقات در جايي رخ داده كه حالا در كنج سمت چپ كوچه سجاد چمبر زده است. چهار زانو نشسته تا باز هم دانشآموزان بزرگي تربيت كند. مثل «دانيال سرافراز» كه قرار است كلاس چهار برود.
ميگويم دوست داشتي يك گوشهاي تاريخ اين مدرسه را مينوشتند؟! خيلي محكم سريع جواب ميدهد: «چرا دوست نداشته باشم» ميگويم فلاني و فلاني را ميشناسي ميگويد بله مگر ميشود آدم كسي را كه نامزد رياست جمهوري بوده، نشناسد. بعد هم توضيح ميدهم كه همه اين كساني كه گفتم اينجا درس ميخواندهاند.
سرش را بلند ميكند و به پدر جوانش ميگويد: «من هم ميتوانم رئيسجمهور شوم. اين همه بچهها ميخواهند خلبان شوند. بس است» پدرش هم با صداي بلند تأييد ميكند.
از مدرسه تا بزرگترين جشنوارههاي سينما
اينجا از رنگ درش گرفته تا هلالهاي داخل ساختمان و حتي جاهايي كه آنقدر تغيير يافته و كلنگ خورده و سيمان كشيده شده پر از معني است و بهانهاي براي تصوير ساختن. براي كسي مثل عباس كيارستمي كه دوربينش همواره مستندها را زودتر ضبط ميكند. او هم ديگر كسي است كه از اينجا برخاست. با آغداشلو همدورهاي بود.
البته اواخر دوران آغداشلو به مدرسه رسيده بود. از همينجا هم تا جايي اوج گرفت كه بزرگترين جايزههاي سينمايي را براي كشورمان به ارمغان بياورد. كسي كه به اعتقاد آغداشلو از همان موقع منزوي بوده و گوشه گير. مثل حالا كه اگر ميان جمعي هم مينشيند در پشت عينك آفتابياش نشسته است.
مدرسه دخترانه ايران
مدرسه «جم» شد «ايران» و امروز هم «فردوسي». اما سير تاريخي اين مدرسه به اين كوتاهي نيست. وقتي پا ميگذاري داخل مجتمع فرهنگي آموزشي دخترانه «ايران» پيچيدگي تاريخ اين مدرسه روشنتر ميشود. ارتباط اين مدرسه دخترانه با آن مدرسه پسرانه چه بوده است؟!
خانم جوادي مدير اين مجتمع فرهنگي آموزشي در اين ارتباط ميگويد: «مدرسه ايران بعد از انقلاب معمولاً يك سال پسرانه ميشد و يك سالي دخترانه.» البته اين مسئله بهصورت منظم و برنامهريزي شده نبوده. بيشتر مربوط ميشده به تصميمگيريهاي هيئت مؤسس اين مدرسه. به هر حال امروز اگر به اسم دنبال مدرسه ايران بگرديم ميرسيم به انتهاي كوچه سجاد، سمت راست. يك زمين بزرگي كه حالا هم در همه مقاطع، خدمات آموزشي به دانشآموزانش ارائه ميدهد.
مدير اين مجتمع درباره گذشته اين مدرسه توضيح ميدهد: «از سال هزار و 328 زمين فعلي در اختيار مدرسه ايران گذاشته شده است. اين زمين بالغ بر چهارده هزارمترمربع، باغ ميوه بوده. فردي به نام مرحوم دانشور هم مالك اين زمين بوده است كه در ابتدا مدرسه انجمن فرهنگي ايران و آلمان اينجا شكل ميگيرد و در نهايت در سال هزار و 360 دبستان ايران اينجا برپا ميشود و فعاليت آموزشي را ادامه ميدهد.»
اما ارتباط اين زمين به بناي قجري ابتداي كوچه سجاد را حاج قاسم منفرد يكي از اهالي كوچه سجاد بيشتر توضيح ميدهد: «اينجا هر دو با هم فعاليت ميكردند. اما تا جايي كه من مطلعم مدرسه جم كه دبيرستان بوده پيش از اينها تأسيس شده. اين زمين هم وقتي تبديل به مدرسه شده بود در مقطع دبستان فعاليت ميكرده و كلاس داشته.»
فراخوان مدير مدرسه ايران
عنوان مجتمع ظاهري نو و تازه به مدرسه دخترانه ايران ميبخشد. اما سابقه اين مدرسه را ميشود در حافظه تاريخي مردممان جستوجو كرد. وقتي كه مرضيه وحيد دستجردي، وزير بهداشت و درمان دولت پيش در مصاحبهاي گفت كه اينجا درس خوانده است. البته بانوان مطرحي كه در اين مدرسه دانشآموز بودهاند به اين يك نفر ختم نميشود.
فرزندان دختر آيتالله هاشمي رفسنجاني هم ظاهراً به گواه خاطرات نوشته شده پدرشان همينجا درس خواندهاند و هر روز همينجا هنگامي كه معلم نامشان را ميخوانده حاضر ميگفتهاند. مدير اين مجتمع از گذشته اين مدرسه اطلاعاتي در دست ندارد و 3 سال است كه مديريت اين مدرسه را به عهده گرفته است. از طرفي در هيچ منبعي، اسم دانشآموزان دختر اين مدرسه ثبت نشده است. يا اگر شده كسي اطلاعي ندارد.
به خاطر همين هم مدير اين مجتمع تأكيد ميكند: «ما يك بار فراخوان داديم، بانواني كه در اين مدرسه درس خواندهاند يا تدريس كردهاند و يا هر مسئوليتي داشتهاند تشريف بياورند و مراسمي بگيريم و دور هم جمعشان كنيم. اما كسي خبري نداد. اما شايد اين گزارش شما سبب خير باشد از اينجا صداي من را بلندتر بشنوند و دانشآموزان و همكاران قديمي اين مدرسه دوباره بيايند اينجا و خاطراتشان را تازه كنند.»
مشرق