امام محمد تقی (ع) با وجود آن که با ام الفضل دختر بزرگ مأمون به زور خود او ازدواج می کند اما هیچگاه در برابر مأمون که دشمن او و پدرانش بوده رفتار بدی از خود نشان نداد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،خانواده ایرانی تعامل- شاید جالب ترین توصیف درباره نهمین امام شیعیان، صفت «جوان ترین امام» برای ایشان باشد. اهمیت این تعبیر و توصیف وقتی معلوم می شود که بدانیم جوان ترها عاشق الگوبرداری از شخصیت های محبوبشان هستند.

 

به بهانه این مقاله رفته ایم سراغ مطالعه بخشی از سبک زندگی ایشان، این نوشته قطعاً کامل نیست اما چند برداشت کوتاه است از زندگی امامی که مجمومه رفتارش می تواند یک الگوی درست و حسابی برای زندگی دینی جوانان امروزی باشد.

 

1. با خانواد همسرشان چگونه بودند؟
تا اتفاق کوچکی می افتد، سریع بحث شان گل می کند. زن و شوهرهای جوان امروزی را می گویم که نقل هر جرو بحث شان، متهم کردن خانواده طرف مقابل است؛ عبارت هایی تکراری مثل اینکه «مامانت اینا چرا دیشب اون جوری با من حرف زدند» یا «بابا و مامانت زندگیمونو به هم زدند با این دخالت هاشون.»
در میان ما هستند کسانی که به نوعی با خانواده همسرشان مشکلات زیادی دارند و حسابی از یکدیگر دل چرکینند؛ به خصوص که بعضی از زوج های جوان این قضیه را یک جورهایی افتخار می دانند که مثلاً با خانواده همسرشان قطع رابطه کرده اند.


حالا تصور کنید پدر همسرتان قاتل پدرتان باشد و دشمن شماره یک ایل و تبار شما؛ درست مثل امام جواد(ع) که همسرش دختر مأمون بود اما رفتارش با این پدر همسر چطور بود. امام محمد تقی (ع) با وجود آن که با ام الفضل دختر بزرگ مأمون به زور خود او ازدواج می کند اما هیچگاه در برابر مأمون که دشمن او و پدرانش بوده رفتار بدی از خود نشان نداد.

 

2. از وابستگی اش به مسئولان حکومتی چه استفاده ای کرد؟
امام جواد(ع) فرزند پیشوای شیعیان بود و داماد خلیفه عباسی اما از این انتساب ها چه استفاده ای کرد؟ این روایت معروف را از یکی از یاران ایشان بخوانید: « در بغداد خدمت امام جواد شرفیاب شدم و وقتی زندگی شان را دیدم، در ذهنم خطور کرد که ایشان به زندگی مرفهی رسیده اند و با این اوضاع هرگز به وطن خود مدینه بر نمی گردند.

 

امام در این لحظه سرش را به زیر انداخت و در حالی که رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود نان جوین و نمک خشن در حرم رسول الله (ص) نزد من از آنچه می بینی محبوب تر است».(بحار الانوار، ج 50، ص 48).
اما بعد از این اتفاق در بغداد نماند و با همسرش ام الفضل به مدینه بازگشت و همچون پدران خود زیست و تا سال 220 هجری در آنجا زندگی کرد.

 

3. چطور با مخالفانشان برخورد می کردند؟
حتماً برایمان پیش آمده که در مجلسی شرکت کرده باشیم و سوالات دینی یا مسائلی دیگر را از ما بپرسند و اگر مطالعه ای داشته باشیم بتوانیم دست و پا شکسته جوابی بدهیم یا کلاً سوال را بی جواب بگذاریم.

 

به راستی چقدر درباره مسائل روزمره دینی مان اطلاع داریم و چقدر برای خواندن و دانستن این مسائل وقت می گذاریم؟ تا در زمان ضرورت بتوانیم جواب مخالفان دینمان را بدهیم. در زمان امامت امام جواد(ع) حاکمان وقت برای آنکه این امام همام را امتحان کنند، در مناظرات زیادی از ایشان دعوت می کردند تا با دیگر علما و دانشمندان شهر به مناظره بپردازند.

 

شاید یکی از معروف ترین مناظرات حضرت با یحیی بن اکثم ( معروف ترین عالم اهل سنت آن زمان) است که سوالاتی را آماده کرده بود تا ایشان در جواب آنها باز بمانند اما یحیی بن اکثم با پرسیدن اولین سوال خود که مربوط به مجازات شکار حیوان با لباس احرام بود به توانایی و علم امام پی برد.

 

4. گرفتاری مردم را چطور حل می کردند؟
گاهی وقت ها خودمان را می زنیم به آن راه؛ دستاویز هم زیاد است و ماده و تبصره و قانونش هم این جور مواقع خیلی راحت یادمان می آید. حاضریم هر کاری بکنیم تا گذرمان به گرفتاری های مردم و دوست و همسایه نیفتد؛ راه پیچاندش را هم خیلی خوب بلدیم. خلاصه به این راحتی ها دم به تله نمی دهیم.


مردی از اهالی سیستان که در سال اول خلافت معتصم عباسی با امام نهم همسفر بود، می گوید: « در همه موارد با هم بودیم. روزی در سر سفره غذا به امام جواد عرض کردم فرماندار شهر ما یکی از دوستان و شیفتگان شما اهل بیت است. مأمورین او برای من مالیات نوشته اند و پرداخت آن برایم سنگین است.

 

لطف کنید و نامه ای برای او بنویسید تا با من مدارا کند. امام با وجود آن که فرماندار شهر را نمی شناخت. قلم و کاغذی برداشت و چنین نوشت: « حامل این نامه نکته زیبایی را یادآور شد که تو به آیین پسندیده ای گرایش داری. مطمئناً تو در مقابل عمل نیک، پاداش خواهی داشت. به برادرانت احسان کن و بدان که خداوند عزیز و جلیل از ریزترین اعمال و رفتارت سوال خواهد کرد».

 

مرد سیستانی وقتی نامه را به نزد حسین بن عبدالله نیشابوری ( فرماندار سیستان) می برد، می گوید او دستور مالیات را بر من ببخشد. و اضافه کرد تا زمانی که من فرماندار این شهر هستم، تو را از گرفتن مالیات معاف کردم. وتقی وضعیت خانوادگی ام را برایش شرح دادم، برای حل مشکلات معیشتی ام اقداماتی انجام داد و مقداری هم اضافه به من کمک کرد.

 

5. اهل بازی بودند؟
تاکنون فکر کرده ایم که وقت فرزندانمان و حتی خودمان را چگونه می گذرانیم؟
چقدر برای وقت، آن هم در این دوران طلایی زندگی شان ارزش قائلیم؟ در میان ما کم نیستند فرزندان و کودکانی که از این دوران برای یادگیری بسیاری از مسائل دینی نهایت استفاده را می کنند.

 

مگر محمد حسین طباطبایی را یادمان رفته؟ او در 5 یا 6 سالگی حافظ کل قرآن شد و همه چیز را با قرآن جواب می داد. می گویند زمانی محمد حسین طباطبایی به مکه مشرف شد. از خاندان سلطنتی برایش اسباب بازی آوردند. از او پرسیدند از این اسباب بازی ها خوشت آمده؟ او در جواب آیه 36 سوره نمل را قرائت کرد، با این مضمون که شما با این هدایا شاد می شوید در حالی که آنچه خدا به من اعطا کرده، بهتر از این هدایاست.


نقل است روزی مردم برای ملاقات با امام جواد(ع) که در خردسالی به مقام امامت رسیدند در بغداد جمع می شوند. در میان جمع شخصی به نام علی بن حسان واسطی معروف به عمش برای امام جواد (ع) چند اسباب بازی که یکی از آنها نقره بود می برد. عمش می گوید وقتی به خدمت امام رسیدم به او سلام دادم. حضرت پاسخم را دادند اما در چهره مبارکشان کراهتی را مشاهده کردم. ایشان به من دستور نشستن ندادند.

 

به ایشان نزدیک شدم و اسباب بازی ها را در حضورشان گذاشتم. غضب آلود به من نظر کردند و آنها را کنار زدند و فرمودند: « ما لهذا خلقنی الله ما انا و اللعب/ خدای متعال من را برای اینها نیافریده. مرا به بازی چه کار؟» من از ایشان درخواست عفو کردم. حضرت مرا بخشیدند. اینها همه نشان می دهد که ایشان هرگز وقت گرانبهایشان را به آن دسته از امور دینوی که جلب توجه می کند صرف نمی کردند.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.