39 هفته، سریال کوتاهی است که به اصطلاح به آن مینیسریال میگویند. چطور شد به سراغ ساخت چنین اثری رفتید؟
وقتی فیلمنامه 39 هفته را خواندم از آن خوشم آمد. دوست داشتم کاری را شروع کنم که دغدغه خودم باشد. قصه این کار برایم خیلی دلنشین بود و با حال و هوای درونیام سازگار بود. این فیلمنامه در هفت قسمت نوشته شده و چون برای هفته دفاع مقدس تدارک دیده شده بود، به نظر کافی بود. در ضمن از آنجا که میخواستم یک کار سینمایی را شروع کنم، ترجیح میدادم درگیر یک کار طولانی و وقتگیر نشوم. این سریال در 45 روز ساخته شد.
با این که داستان این سریال اصلا بدون جنگ و مسائل مربوط به آن شکل نمیگیرد، اما نمیشود آن را یک سریال جنگی نامید. بیشتر میتوان این کار را روایتی شاعرانه از یک زندگی دو نفر در نظر گرفت. کمی در مورد شاعرانگی که پررنگترین وجه این سریال است، بگویید.
اتفاقا همین بُعد قضیه بود که جذبم کرد. چون مساله مهمی را مطرح میکرد که طی سالها کسی به آن نپرداخته است. وقتی مردی به جنگ میرود، تبعاتی برای خانوادهاش به همراه دارد که کمتر از سلحشوری مرد نیست. این تبعات همان صبوری و تحمل یک زن در خانه است. خیلی وقتها این زنان در غیاب شوهرانشان با مشکلات مالی جدی مواجه میشدند. پشتیبانی و حمایتی که زن با وجود احتمالی بچه و مشکلاتی که دارد از مرد میکند، کم از جنگ، دفاع و سلحشوری ندارد.
در سریال 39 هفته میبینیم زنی به خاطر صداقت و عدالتپیشگی همسرش حاضر میشود تمام رفاهی را که داشته رها کند و در خانهای نهچندان آباد و خوب به نام سرایداری زندگی کند. صبوری و مقاومت و پاکدامنی این زن، بُعد دیگری از عشق را به تصویر میکشد. به همین علت بود که ابتدا در نظر داشتیم اسم سریال را «رنگ آبی عشق» بگذاریم.
بیش از تصاویر و موقعیتهایی که چیده میشود و عناصری مثل موسیقی، آنچه بیشتر جنبه شاعرانگی سریال را پررنگ میکند، کلام است. در نوشتن دیالوگها و مونولوگها دخالتی داشتید؟
بیشترین حجم دیالوگها و مونولوگها نوشته آقای رفیعزاده بوده که نویسنده فیلمنامه است، اما براساس حقی که برای کارگردان هم در نظر گرفته شده اگر جایی لازم بود چیزی کم و زیاد شود یا تغییر کند، خودم اینکار را انجام میدادم.
داستان این سریال خیلی خلوت است. داستانهای فرعی درهم پیچیده یا شخصیتهای متعدد ندارد. آنچه آن را از یکنواختی، بیهیجانی و سردی نجات میدهد، شکستن زمان است. پس و پیش شدن رویدادها در طول زمان و همین طور پلی که توسط نامهها شکل میگیرد، باعث شده بخشهای مختلف داستان مثل تکههای پازل کمکم کنار هم قرار بگیرد. اگر این روال قرار بود به شکل طبیعی پیش برود، به نظرتان چه اتفاقی میافتاد؟
شکستن زمان، یکی از نقاط مثبت این سریال است. اگر قرار بود داستانهای فرعی و شخصیتهای متعدد وارد سریال شود، مشکلی پیش میآمد که در بسیاری از سریالهای دیگر هم میبینیم؛ یعنی پریدن از یک قصه به قصه دیگر و رها شدن قصه اصلی به خاطر پر کردن زمان سریال و رساندن آن مثلا به 13 قسمت. وجه مثبت و حائز اهمیت فیلمنامه سریال 39 هفته این است که داستان از نگاه عاطفه روایت میشود که دانای کل محسوب میشود. البته یکی دو جا در قصه مجبور شدیم بخشی از داستان را بدون علم یا حضور عاطفه تعریف کنیم که خودم چندان با این بخشها موافق نبودم، اما اجتنابناپذیر بود.
در این سالها با این که نویسندگان بسیار قابل، ماهر و کارگردانان خلاق و هوشمندی وارد حوزه فیلمسازی و سریالسازی شدهاند، اما اتفاق ویژهای در زمینه فیلمنامهنویسی رخ نداده و ما هنوز فیلمنامه خوب کم داریم و بیشتر فیلمنامهها اگر قرار باشد از لحاظ فنی مورد قضاوت قرار بگیرد، قابل دفاع نیست. حتی ساختارها هم قرص و محکم نیست.
در این سریال برایم مهم بود که بخشهای مختلف قصه را چگونه روایت کنم که برای مخاطب قابل درک باشد. فلاشبک (رفتن به گذشته)، فلاشفوروارد (رفتن به آینده) و خیال بخشهای مختلف قصه را شکل میدادند که باید به دقت به آنها نزدیک میشدیم و آنها را بدرستی روایت میکردیم. خیلیها با نگاه سنتی ترجیح میدهند از تغییر رنگ و نور برای نشان دادن این تفاوتها استفاده کنند، اما من تمایل داشتم با استفاده از نمابندی و دکوپاژ و ساختار روایی این اتفاقات را نشان دهم، چون فکر میکردم با تکنیکهای دکوپاژ میتوان این تفاوتها را ایجاد کرد و فکر میکنم این اتفاق در سریال 39 هفته رخ داده است.
در این سریال گاهی برای نشان دادن زمان وقوع داستان از تغییر رنگ هم استفاده کردهایم که این موارد بیشتر برای تفکیک دو سکانس استفاده شده است. به وسیله ظرافتهای خاصی در دکوپاژ، بیننده عادی هم متوجه تفاوتها در زمان حال و گذشته و خیال و واقعیت میشود. در قسمت اول، صحنههایی را قرار دادم که فکر کردم میتواند به درک بیننده کمک کند؛ مثل فرفره درست کردن. اینها سکانسهایی بود که خارج از فیلمنامه اضافه کردم و بیننده را به سمت عاشقانه بودن احساس این زن و شوهر هدایت میکرد.
نگران نبودید گنجاندن چنین تصاویری ریتم کار را کند کند و کش و قوس اضافه به آن بدهد؟
خیر، چون بنا به نظراتی که درباره کار دریافت کردهام ریتم سریال مناسب است. برای مثال در همان قسمت اول اتفاقات زیادی میافتد و هر اتفاق آغاز و پایان مناسبی دارد. برای من ریتم و روان بودن روایت کار مهم است. زمان هر نما و پلان را کم و سعی کردم زیباییها را خیلی کوتاه و ریز نشان دهم. تا حدی که گاهی بیننده دوست دارد بعضی سکانسها ادامه پیدا کند، اما این اتفاق نمیافتد. تعداد سکانسهای این سریال باعث شده تنوع اتفاق در آن زیاد باشد. سعیمان بر این بود که بیننده را از لحاظ بصری اشباع کنیم؛ یعنی از طریق نور و رنگ و عاشقانگی که در تصاویر موج میزند، بیننده را جلب کرده و به قصه و روایت اکتفا نکنیم. از همان ابتدا میخواستیم در سریال 39 هفته قابهای زیبایی به مخاطب نشان دهیم. در ضمن اگر بضاعت بیشتری داشتیم و میتوانستیم از دوربین بهتری استفاده کنیم، تصاویر شکیلتری ضبط میکردیم، اما با همین بضاعت اندک تلاش کردیم کار خوبی را به مردم نشان دهیم.
جای عاشقانگی در تلویزیون خیلی خالی است، اما در این سریال با وجود فاصلهای که در بیشتر لحظات بین زن و مرد هست، عشق بین آنها قابل باور است. چطور این محدودیتها را پشتسر گذاشتید؟
نکته جالب این که وقتی دوستان در شورای تصویب فیلمنامه را خواندند، راجع به بعضی سکانسهای این سریال نگرانی عجیبی داشتند و معتقد بودند باید بعضی از آنها حذف شود، اما گفتم ممکن است وقتی این فیلمنامه را روی کاغذ میخوانید، به نظر برسد تصاویر آن قابل پخش نباشد، اما فرصت بدهید این کار را اجرا کنم، اگر قابل پخش نبود، آن وقت تصمیم بگیرید، اما بعد از تصویربرداری و تدوین خوشبختانه جز یک دیالوگ، هیچ اصلاحیهای برای پخش نداشتیم، چون نجابت و پاکدامنی در سراسر سریال وجود دارد.
واقعیت عشق همین است. این زن هم با وجود حرمتی که برای پدر و مادرش قائل است، همسرش را در اولویت قرار میدهد. مرد هم در فضای جنگ، مرتب در حال نامه نوشتن است. در این سریال هر وقت امیرعلی را میبینیم به یاد عاطفه میافتیم و هر وقت عاطفه را میبینیم، به فکر امیرعلی هستیم. البته موسیقی سریال هم به نمایش عشق بین امیرعلی و عاطفه کمک کرده است.
حالا که کار به پخش رسیده از روند تولید و نمایش آن راضی هستید؟
این کار حاصل تلاش یک گروه است، نه شخص بنده. همه گروه با وجود کمبود بودجهای که وجود داشت، آنقدر صمیمی بودند که نگذاشتند این کمبودها روی کیفیت سریال اثر منفی بگذارد. وقتی قرار است کاری به صورت عجلهای و دقیقه نودی ساخته شود، سازندگان مجبورند از یکسری ایدهآلهایشان صرفنظر کنند. این سریال حدود 270 سکانس دارد و نزدیک به 2500 نما. همه اینها در 40 جلسه فیلمبرداری شد و بچهها مجبور بودند بیش از 12 ساعت در روز (گاهی حدود 18 ساعت) کار کنند. سعی کردیم میزانسنهای سادهای را که دو نفر روبهروی هم فقط حرف بزنند کمتر داشته باشیم. در همه قسمتها حتی سکانس ـ پلانها، حرکات دوربین سخت است. کوتاهترین سکانسهای سریال هم حداقل چهار پلان دارد. با وجود کمبود وقتی که داشتیم این اتفاق با تلاش همه بچهها افتاده که باید از همه تقدیر و تشکر کنم.