شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
چند روز قبل از فوت مادرم بهش گفتم: «نمی دونم شما چرا همش دوست دارین برای من دنبال زن بگردین، اونم تو این حال مریض! اصلاً من نمی خوام داماد بشم.» مادرم گفت: «آخه تا تو ازدواج نکنی دلم آروم نمی گیره، دوست ندارم من برم و تو بی سروسامون بمونی بچه، بهت قول می دم خودم دامادت کنم.» روز تشییع جنازه آخرین نگاه را به چهره پر از آرامش مادرم کردم و تو دلم گفتم: «قربونت برم که تا لحظه آخر به فکر من بودی، اما دیدی به قولت عمل نکردی...»
کناری ایستادم تا دیگران برای عرض تسلیت بیایند، دختر جوانی به من نزدیک شد و گفت: «تسلیت می گم آقا، لحظات آخر من تو بیمارستان کنار مادرتون بودم، ازم قول گرفت حتماً برای مراسم تدفین شون بیام و به شما تسلیت بگم.» خب پسرم حالا فهمیدی من و مادرت چه طوری با هم آشنا شدیم؟
سید مصطفی صابری

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار