خیلی از ما شاد نیستیم و لبخند نمی زنیم حتی از آنها که بیخودی می خندند دل پری داریم.

به گزارش باشگاه خبرنگاران؛  وقتی ما با لبخندهایمان معجزه می کنیم دنیا هم به افتخار شادی ما لبخند می زند، اما یک مشکل کوچک وجود دارد؛ خیلی از ما شاد نیستیم و لبخند نمی زنیم حتی از آنها که بیخودی می خندند دل پری داریم، از همان ها که اسم شان را الکی خوش گذاشته ایم و تحمل خنده های گاه و بیگاهشان را نداریم، بی خبر از این که ما ـ که اخم کرده ایم ـ مشکل دنیاییم، نه آنها که با بهانه و بی بهانه می خندند و با شکرخندهایشان، خنده دنیا را هم درمی آورند.


ما شاد نیستیم به چند علت

توجیه اول:ما هشت مان گرو نه مان است، آس و پاسیم، به نیمه ماه که می رسیم کفگیرمان می خورد به ته دیگ. مستاجریم، کابوس اجاره خانه می بینیم، خواب قسط، رویای پول.

بعضی آدم ها برای شادنبود نشان اینچنین بهانه می آورند. آنها دست روی کاستی های زندگی می گذارند و خوشحال بودن را به زمانی موکول می کنند که ثروتی به هم بزنند و همگام با ناز و نعمت، زخم روزهای نداری را التیام دهند.

توجیه دوم:دل خوش سیری چند؟ در این شهر و کشور و این دنیا مگر می شود خوشحال بود؟ سر که بچرخانی همه جا بدبختی است، مریضی، مشکلات، قتل، غارت، آسیب اجتماعی، کودک کار، اختلاف طبقاتی، بیکاری، ناامنی شغلی، اعتیاد و...

این گروه سینه سوخته های اجتماع هستند که چون همیشه بهانه ای برای اشکال تراشی و بدبینی پیدا می کنند و از آنجا که مشکلات اجتماعی هم تمامی ندارد، همیشه غرولند می کنند و در لاک غم آلود خود فرو می روند.

توجیه سوم:جایی برای شادی کردن نداریم، اصلا باید چطور شادی کرد که به کسی برنخورد؟ کجا باید تخلیه احساسات کرد که انگشت نمایت نکنند؟

توجیه سوم متعلق به گروهی است که فکر می کنند بمب انرژی اند، اما جایی برای ابراز هیجانات ندارند پس یا دست از شادی کردن برمی دارند و از بروز احساسات خودداری می کنند یا در همین جامعه که نه جایی برای شادی کردن دارد و آدم های پرانرژی زود انگشت نما می شوند، هیجانات شان را خالی می کنند و می شوند همان الکی خوش هایی که بعضی ها دل خوشی از آنها ندارند. - هم حق دارند، هم ندارند


جامعه شناسان و روان شناسان زیادی روی رفتار و گفتار این سه گروه تمرکز کرده اند حتی محققان خارجی که این اواخر از بین 220 کشور مورد مطالعه به ما ایرانی ها در حوزه شادی، رتبه 202 را داده اند.

پس اوضاع ما زیاد خوب نیست، البته اگر این رتبه بندی دقیق و بدون جهت گیری باشد، اما این نتیجه حتی اگر ایراد هم داشته باشد باز قابل اعتناست چون در کشور ما آن چیزی که هر فرد در اطرافش می بیند، تلفیقی از غم و شادی است که شادی اش زودگذر و غمش طولانی و ماندگارتر است.

برخی کارشناسان به گروه اول که علت شادنبودن شان را بی پولی و مشکلات مالی می دانند، حق می دهند. آنها معتقدند وقتی یک انسان نیازهای اولیه اش تامین نباشد و در چندمین دهه از عمرش هنوز دغدغه نان و کار و سرپناه داشته باشد، طبیعی است اگر در موقعیتی ناامن قرار بگیرد و احساس شادی نکند.

برخی نیز به گروه دوم حق می دهند و می گویند وقتی فضای کلی اجتماع غمگین و پراسترس باشد و هر روز از هر گوشه ای خبری ناخوشایند به گوش برسد و فردای روشنی در انتظار افراد نباشد، معلوم است کمتر کسی می تواند برای همیشه شاد بماند و احساس رضایت از زندگی داشته باشد.

مدافعان گروه سوم نیز کم نیستند، همان ها که به آدم های شاد که جایی برای تخلیه احساسات شان پیدا نمی کنند حق می دهند و تاکید می کنند جامعه ای سالم است که هم شادی ساز باشد و هم بستر بروز شادی را فراهم کند.

اینها از این که جامعه ما به جای تولید آدم های شاد، دست به کار تولید آدم های غمگین شده است، انتقاد می کنند، از این که جشن های شادی آور که همه اقشار را درگیر کند کم شده است، از این که مرز میان شادی و غم یادمان رفته است، از این که حتی روزهای جشن مان بی شباهت به روزهای عزاداری نیست، از این که مجلس گردانان، مجلس عزا را بهتر از شادی مدیریت می کنند، از این که درآوردن گریه مردم آسان از به خنده انداختن شان شده است و ده ها مصداق دیگر که به کمک آنها نشان می دهند ما چقدر در حوزه تولید شادی به بیراهه رفته ایم.

پس می بینید هر سه گروه ـ که با علت های جداگانه برای شادنبودن شان دلیل می آورند ـ تا اندازه زیادی حق را دارند، اما نمی شود یکطرفه به قاضی رفت و حرف دیگرانی که در این حوزه کار کرده اند نشنیده گرفت، همان هایی که اگر حرف هایشان را منصفانه بشنوی آن وقت می توانی به جرات بگویی مردمی که شاد نیستند و برای غمگین بودن شان هزار و یک دلیل می آورند زیاد هم حق ندارند.

کارشناس شادی وارد می شود

الیزابت لومباردو، نویسنده کتاب «نسخه نهایی برای شادبودن» را در دنیا کارشناس شادی می دانند یعنی کسی که حرفش حکم سند را دارد و هیچ حرفی را بی علت بر زبان نمی آورد. او زنی است که شادی را ارثی نمی داند بلکه معتقد است شادی را باید آموخت و همه آدم ها توانایی یادگیری این مهارت را دارند.

لومباردو، حرف هایش خطاب به همه انسان های دنیاست فارغ از همه تفاوت ها حتی جنسیت شان، اما او یک سخن ویژه با زنان دارد کسانی از جنس او که بیشتر از مردها گرفتار افسردگی می شوند و بیشتر از آنها در لاک تنهایی شان می خزند.

این کارشناس شادی، درد زن ها را در چند عیب ریشه یابی کرده است، عیوبی که از نوع نگرش زن ها به دنیا سرچشمه می گیرد و اگر سرچشمه آنها خشک شود، زنان هم می توانند به اندازه مردها شاد باشند.

از دیدگاه او، زن ها بیشتر وقت ها غیرمنصفانه نسبت به خودشان قضاوت می کنند و چون اغلب اوقات خود را با دیگران مقایسه می کنند عیب هایشان را بزرگ می بینند و دچار سرخوردگی می شوند. همچنین زن ها بیشتر وقت ها خوشحال بودن را منوط به وقوع یک حادثه می دانند؛ یعنی می گویند اگر فلان اتفاق بیفتد من حتما خوشحال می شوم در حالی که همیشه شادی وابسته به وقوع یک اتفاق نیست. همچنین زن ها بسیار ایده آل گرا هستند و چون در دنیای اطراف تقریبا همه چیز عیب و اشکال دارد پس در خود فرو می روند و غصه می خورند.

لومباردو، این خصلت ها را مانع شاد زندگی کردن می داند و توصیه کلی اش به همه آدم ها از جمله زن ها این است که دست از این طرز تفکر بردارند و یاد بگیرند شاد زندگی کردن، هم یک نیاز جدی برای انسان هاست و هم مثل رانندگی یا هنرهای دستی یک مهارت است و برای آموختنش باید وقت گذاشت.

چشمه شادی در درون ماست

بیایید دوباره درباره کشور خودمان حرف بزنیم، ما که این اواخر رتبه دویست و دوم را بین ملت های شاد دنیا به دست آورده ایم و تا رفوزگی فاصله ای نداریم.

ما می توانیم پول زیادی داشته باشیم، حساب های بانکی پر و پیمانی به هم بزنیم، خانه، دفتر کار شخصی، سرمایه در گردش، ویلا، ماشین آخر مدل، سفرهای خارجی و بهترین لباس و خوراک را داشته باشیم، اما لبخند نزنیم که نمونه هایش در اطرافمان هستند.

همچنین می توانیم همه این اموال را داشته باشیم و در کنارش شاد هم باشیم که نمونه این آدم ها هم پیرامونمان وجود دارند. در مقابل، می توانیم نان بخور و نمیری دربیاوریم و از مال دنیا اندک سرمایه ای که آبرویمان را حفظ کند، داشته باشیم ولی لبخند از لب هایمان محو نشود یا در مقابل، ندار و بی چیز باشیم و با انواع تبعات فقر دست به گریبان باشیم و اخم و چهره ای عبوس و دلی همیشه گرفته هم داشته باشیم. نمونه های این دو گروه هم در اطرافمان هستند اگر خوب در احوالاتشان دقیق شویم.

پس می بینید لزوما رابطه معناداری میان امکانات مالی و شادی وجود ندارد هر چند که هنوز هم منکر تاثیرات نامطلوب تنگدستی بر روان آدم ها نیستیم. موضوع این است که شادی باید از درون ما بجوشد، نه این که منتظر یک محرک خارجی باشیم تا شادی در درون ما به غلیان بیفتد.

شادی، نام دیگر رضایتمندی ما از زندگی است که با حالات بیرونی همچون خنده و سرمستی ظاهر می شود، حسی که اگر از درون ما نجوشد و به بیرون تراوش نکند هیچ عامل خارجی نمی تواند آن را به حرکت بیندازد، نمونه اش هم کسانی که اگر بهترین چیزهای دنیا را به آنها بدهی فقط برای چند ثانیه خوشحال می شوند و شادی شان را با لبخندی زورکی که از ته دل نیامده نشان می دهند، درست برعکس آنها که در عمق وجودشان از زندگی هر چند محقرشان راضی اند و با دادن کوچک ترین شیئی به آنها تا مدت ها شاهد شادی شان خواهی بود.

محققان، عوامل مختلفی را به هم ربط می دهند تا این روابط را تفسیر کنند، اما به نظر می رسد در ته همه این شادی ها و غصه ها یک چیز فراموش شده وجود دارد: شکرگزاری، تشکر از خدا و مخلوقاتش به خاطر چیزهای خوبی که در اختیار ما گذاشته اند و تلاش برای خوشحال کردن دیگران و باز کردن یک گره از زندگی شان.

معنای شکرگزار بودن البته این نیست که به همان چیزهایی که داریم، قانع باشیم و برای بهترشدن اوضاع زندگی مان تلاش نکنیم بلکه به این معنا که حرص بیهوده نزنیم و ظواهر دنیا را زیاد جدی نگیریم تا اگر روزی دستمان به آنها نرسید خود را شکست خورده ببینیم و در دنیای به آخر رسیده احساس خفگی کنیم.
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.