متهم هستی در قتل زنی ثروتمند با نامزدت همکاری کردی، این اتهام را قبول داری؟
قبول ندارم. قسم میخورم من در خانه آن زن هیچ کاری نکردم و هیچ نقشی نداشتم فقط وقتی سرقت اتــفاق افتــــاد، فهمیدم چه شده است.من فریب خوردهام.
چرا با نامزدت به خانه آن زن رفتی؟
من از نقشه هیچ اطلاعی نداشتم. کامران به من گفته بود آن زن را از قبل میشناسد و قرار است پولی از او بگیرد و از من خواست برای اینکه من هم با آن زن آشنا شوم، بهتر است همراه او بروم. قبول کردم چون فکر میکردم نامزدم قصد دارد مرا خوشبخت کند و هیچوقت برایم نقشه بدی نمیکشد، اما اشتباه میکردم.
کامران آن زن را از کجا میشناخت؟
گفته بود هنگام کار با او آشنا شده است و چون با هم مراوده مالی دارند، چند میلیون تومان از او طلب دارد. من هم حرفش را باور و قبول کردم همراهش بروم. آن زمان ما پول لازم داشتیم.
پول را برای چه میخواستید؟
کاری که کامران شروع کرده بود، خوب پیش نمیرفت و با این وضع نمیتوانستیم زندگی مشترکمان را شروع کنیم. نه پول عروسی داشتیم و نه حتی میتوانستیم هزینه زندگیمان را تامین کنیم، خانه هم نداشتیم به همین دلیل دنبال پول بودیم.میخواستیم عروسی کنیم و سر خانه و زندگی خودمان برویم.
گفتی زمانی که نامزد کردید، کامران کار داشت و وضعش خوب بود، چرا اوضاع دگرگون شد و به مشکل برخوردید؟
مدتی که دفتر کارش را داشت، پول خوبی درمیآورد. بعد از مدتی فهمیدم وضع مالیاش بد شده، من بیشتر اوقات را در دفتر شوهرم میگذراندم. کار به جایی رسید که وسایل دفتر را فروخت، کمتر سرکار میآمد و بیشتر در خانه مادرش بود، همان موقع فهمیدم اعتیــــاد دارد و به همین دلیل است که دیگر نمیتواند کار کند. مواد خیلی روی او تاثیر گذاشته بود.
وقتی فهمیدی نامزدت معتاد است، چرا از او جدا نشدی؟
میخواستم این کار را بکنم، حتی کامران را تهدید کردم موضوع را به خانوادهام میگویم، اما او مرا قانع کرد تحمل کنم. قول داد ترک میکند، اما نهتنها به قولش عمل نکرد بلکه برای اینکه بتواند راحتتر مواد مصرف کند، مرا هم معتاد کرد. بعد از آن دیگر نمیتوانستم به کسی چیزی بگویم و مجبور بودم با خواستههایش کنار بیایم.
کامران از تو خواست بــــرای گرفتن طلبش به خانه زن ثروتمند بروید و تو از او نپرسیدی چرا به محل کارش نمیروید؟
پرسیدم، اما کامران گفت آن زن میخواهد مرا هم ببیند و با هم آشنا شویم. من هم حرفش را باور کردم.
وقتی وارد خانه شدید، چه اتفاقی افتاد؟
زن ثروتمند برایما آبمیوه آورد، بعد از اینکه خوردیم، او و کامران به اتاق رفتند و فکر میکنم با هم رابطه برقرار کردند. بعد از چند دقیقه کامران بیرون آمد.شرایطش خوب نبود، لباسهایش نامرتب بود و با آن زن درگیر شده بود. آنها دوباره با هم گلاویز شدند و بعد کامران دستش را روی گردن او گذاشت و زن که بیحال شد، با چوب به سرش کوبید .
اما تو قبلا در اعترافاتت گفته بودی ضربه چوب را خودت زدی.
نه دروغ است من این کار را نکردم. البته در بازجوییها تحت فشار این را گفتم. کامران به من فشار میآورد، آن موقع هم اعتیاد شدیدی داشتم و مجبور بودم هرچه میگوید قبول کنم، اما ضارب نبودم و کامران خودش آن زن را به قتل رساند.
سرقت را چطور انجام دادید؟
در سرقت هم نقشی نداشتم. کامران بعد از قتل آن زن، در گاوصندوق را باز کرد و هرچه داخل آن بود، برداشت و گفت از این به بعد دیگر به پول احتیاجی نداریم. بعد هم خیلی سریع آنجا را ترک کردیم و مدتی بعد هم دستگیر شدیم.
تو گفتی که شوهرت با زن ثروتمند رابطه برقرار کرد. وقتی این اتفاق افتاد، تو ناراحت نشدی؟
قبل از اینکه به آنجا برویم، کامران گفت با زن ثروتمند مدتی رابطه داشته، اما بعد از نامزدی ما، با او قطع رابطه کرده و موضوع ازدواج را هم به آن زن گفته، اما آن زن باور نکرده و به همین دلیل هم پولش را نمیدهد. زن ثروتمند به او گفته درصورتی که در حضور من با او رابطه برقرار کند، پول را میدهد و دیگر هم با او کاری ندارد. من هم قبول کردم، مجبور بودم و کاری نمیتوانستم بکنم.
چرا جلوی قتل را نگرفتی؟
بشدت ترسیده بودم، قتل هم خیلی سریع اتفاق افتاد. واقعا در آن لحظات نمیتوانستم واکنشی نشان بدهم.
میدانی اگر دفاعیاتت کارساز نباشد، مجازات سنگینی در انتظارت خواهد بود؟
بله میدانم . باور کردن حرفهای من برای قضات سخت است. آنها باور نمیکنند زنی بایستد و بدون اینکه خبر داشته باشد چه نقشهای در جریان است، شاهد قتل باشد، اما من معتاد بودم و اعتیادم شدید شده بود و به همین دلیل وابستگی شدیدی به کامران پیدا کرده بودم. او برایم مواد میخرید و خیلی هم به من محبت میکرد. با همین کارهایش مرا قانع کرده بود و حرفی نزنم.
به هر حال خانوادهات بعد از قتل و بازداشت شما متوجه موضوع شدند. آنها چــه واکنشی نشان دادند؟
خیلی ناراحت شدند. اصلا باورشان نمیشد. من خانواده آبرومندی دارم و تا مدتها کسی از فامیل نمیدانست من در زندان هستم و فکر میکردند به خارج از کشور رفتهام. هنوز هم تعدادی از آنها نمیدانند کجا هستم. این آبروریزی برای خانوادهام خیلی سنگین بود. آنها اوایل حتی برای دیدن من به زندان نمیآمدند، اما بعداز مدتی که همه چیز روشن و معلوم شد کامران مرا به بیراهه کشانده است، مرا بخشیدند و تصمیم گرفتند کمکم کنند. حالا پدر و مادرم به ملاقاتم میآیند و وقتی آنها را میبینم، آرام میشوم.
فکر میکنی همراهی با کامران به نفعت بود؟
البته که نبود. من در سنی هستم که باید مثل دختران همسال خودم پیشرفت کنم، شاد باشم و به آینده فکر کنم، اما حالا در زندان هستم و هیچ آیندهای برای خودم تصور نمیکنم ضمن اینکه آبروی خانوادهام را هم بردهام. مسلما اشتباه کردم. اگر درس میخواندم یا این که کاری برای خودم دست و پا میکردم و درآمد داشتم، مسیر زندگیام تغییر میکرد. معتاد نمیشدم و آینده تلخی برایم رقم نمیخورد.
اعتیادت را ترک کردهای؟
از وقتی در زندان هستم، دیگر مواد نکشیدم. اصلا هم احساس نیاز نکردم و فکر میکنم بعد از آزادی هم به سمت مواد نمیروم.
اکنون در زندان چه میکنی؟
در قسمت فرهنگی کار میکنم، سرم گرم میشود. چیزهای زیادی یاد گرفته و فهمیدهام زندگی ابعاد مختلفی دارد.
اگر از زندان آزاد شوی، چه خواهی کرد؟
به زندگیام میرسم و دیگر به سمت مواد نمیروم. در زندان هم سعی میکنم درسم را ادامه بدهم تا بتوانم در دانشگاه شرکت کنم، امیدوارم بتوانم موفق شوم. توبه کردهام هنوز خیلی جوان هستم و مددکارم گفته اگر خودم تلاش کنم، او هم کمکم میکند تا پیشرفت کنم و وضع زندگیام بهتر شود. همراه شدن با کامران بزرگترین اشتباه زندگیام بود. از ابتدا هم نباید با او ازدواج میکردم اما به قول مددکارم میتوانم این اشتباه را جبران کنم و زندگیام را دوباره بسازم. قول میدهم کنار خانوادهام باشم و بابت همه زحمتهایی که برایم کشیدهاند، از آنها قدردانی کنم. پدرم مرد زحمتکش و آبروداری است. او با سیلی صورتش را سرخ میکرد و با اینکه درآمد کمی داشت، اما هیچوقت برای کسب درآمد به راههای خلاف فکر نمیکرد، به همین دلیل برایش سخت است چنین آبروریزی بزرگی را تحمل کند. البتـــه در زندان به من گفتهاند اگر مددجوی خوبی باشم و کاری به کار کسی نداشته باشم و در زندان دردسر درست نکنم و پیشرفت کنم، قاضی ناظر زندان از دادگاه درخواست تخفیف مجازات میکند و اینطوری زودتر آزاد میشوم.
از کامران خبر داری؟
خبری که دارم، مربوط به دادگاه است. او به قصاص محکوم شده و منتظر اجرای حکم است، اما دیگر نمیدانم چکار میکند. راستش علاقهای هم ندارم درباره او بدانم؛ چون کامران بود که مرا به این بدبختی انداخت و زندگیام را تباه کرد./تپش