شخصیت مرشایمر ابعاد مختلفی دارد. وی از کسانی است که با همراهی «استفان والت» در کتابی به نقش لابیهای صهیونیستی در سیاست خارجی آمریکا پرداخته و بهخاطر آن تحت فشار صهیونیستها هم قرار گرفته است. با این حال، نظریات مرشایمر علیه جمهوری اسلامی ایران نیز کاملا شناخته شده و مشهور است. در یک یادداشت کوتاه نمیتوان نظریات او را در خصوص ایران توضیح داد اما میتوان تنها به این نکته اشاره کرد که وی ایران را خطری برای ایالات متحده میداند که مترصد دستیابی به هژمونی در خاورمیانه و خلیج فارس است و از این رو باید بر اساس دستورالعمل کنترل حریف (Check Aggressor)، محدودسازی شود.
بر اساس نظر مرشایمر، ایران باید در 3 محور محدود شود: قدرت نظامی، قدرت اقتصادی و قدرت هستهای. اگر به تاریخ روابط مواجهه ایالات متحده با جمهوری اسلامی دقت شود، روشن است که طی 35 سال گذشته هر 3 محور مزبور مورد توجه سیاست عملی آمریکا علیه جمهوری اسلامی بوده است. بنابراین میتوان نظریه مرشایمر را تا حدود زیادی توضیحدهنده سیاستهای خصمانه ایالات متحده علیه جمهوری اسلامی ایران دانست.
این بار مرشایمر به تحولات اخیر در اوکراین و نقش روسیه و غرب به ویژه آمریکا در این میان پرداخته است. مقاله وی در شماره ماه سپتامبر و اکتبر سال جاری نشریه «فارن افرز» که مجله تخصصی شورای روابط خارجی آمریکا است تحت عنوان «چرا مقصر اصلی در بحران اوکراین، غرب است» به چاپ رسیده است.
گزیده مقاله وی در ذیل آمده است:
ذهنیت رایج در غرب این است که بحران اوکراین را میتوان تمام و کمال تقصیر تجاوز روسیه خواند. بر اساس این طرز تفکر، «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهوری روسیه، از روی یک تمایل عمیق برای احیای امپراطوری شوروی، کریمه را به روسیه ضمیمه کرد و در نهایت قصد دارد تا به سراغ دیگر بخش های اوکراین و پس از آن نیز دیگر کشورهای غرب اروپا برود. در این دیدگاه رایج، «ویکتور یانوکوویچ» رئیس جمهوری پیشین اوکراین در ماه فوریه سال 2014 بهانه ای به دست پوتین داد تا به نیروهای روسیه فرمان دهد بخش هایی از اوکراین را تصرف کنند.
اما این عملا فرضیه ای اشتباه است: آمریکا و متحدان اروپاییاش مسئول اصلی بحران اوکراین هستند. ریشه اصلی مشکل، گسترش ناتو است، عامل اصلی یک استراتژی وسیع تر برای خارج کردن کامل اوکراین از مدار روسیه و ادغام آن با غرب. در همین زمان، گسترش اتحادیه اروپا به سمت شرق و حمایت غرب از جنبش های حامی دموکراسی در اوکراین – که با انقلاب نارنجی در سال 2004 کلید خورد—از جمله عوامل مهم دیگر به شمار میآیند. از اواسط دهه 1990، رهبران روسیه سرسختانه با گسترش ناتو مخالفت کردهاند و هم اکنون نیز در سال های اخیر به صراحت اعلام کرده اند در شرایطی که همسایه مهم استراتژیک آنها به دژ مستحکم غرب تبدیل میشود، کنار نخواهند ایستاد.
خلع غیرقانونی رئیسجمهور حامی روسیه و کسی که در فرایندی کاملا دموکراتیک انتخاب شده بود برای پوتین – که به درستی نام کودتا را روی آن گذاشته است – همچون کاردی بود که به استخوانش اصابت کرده باشد و صبرش را لبریز کرده باشد. پوتین به این اقدام غرب، با گرفتن کریمه پاسخ داد؛ شبه جزیره ای که نگران بود روزی مقر پایگاه دریایی ناتو شود. وی همچنین به عنوان بخشی از واکنش خود، برای بی ثبات کردن اوکراین تا زمانی که دست از تلاش ها برای ملحق شدن به جبهه غرب بردارد، جنگید.
نباید از این اقدام و فشار رو به جلوی پوتین شگفت زده شد. به هر حال، این غرب بود که به حیات خلوت روسیه نفوذ کرده بود و منافع استراتژیک و مهم این کشور را به خطر انداخته بود و این دقیقا همان نکته ای بود که خود پوتین نیز بارها بر آن تأکید کرده است. نخبگان در آمریکا و اروپا صرفا به این دلیل با تحولات اخیر در اوکراین غافلگیر شدند که بر دیدگاهی نادرست درباره سیاست بین المللی صحه گذاشتند. آنها می خواهند باور کنند که منطق رئالیسم شاید دیگر در قرن بیست و یکم کاربرد آنچنانی نداشته باشد و به همین دلیل هم اروپا را نمی توان بر اساس اصول لیبرالی چون حاکمیت قانون، وابستگی متقابل اقتصادی و دموکراسی آزاد و رها گذاشت.
اما این برنامه بزرگ در اوکراین غلط از آب در آمد. بحران اوکراین نشان می دهد که واقع گرایی سیاسی اهمیت بسیاری دارد و کشورهایی که این مسئله را نادیده بگیرند، مسیری را با قبول خطرات آن در پیش گرفته اند. رهبران آمریکا و اروپا در تلاش برای تبدیل اوکراین به پایگاه غرب در مرز روسیه، اشتباه بزرگی را مرتکب شدند و هم اکنون که عواقب این اشتباه خودنمایی کرده، ادامه این سیاست احمقانه اشتباه بزرگتری خواهد بود.
همزمان با پایان جنگ سرد، رهبران شوروی ترجیح دادند تا نیروهای آمریکایی به حضور خود در اروپا و ناتو ادامه دهند. آنها بر این باور بودند که این توافق می تواند آرامش را در آلمانی که مجددا یکپارچه شده بود، برقرار کند. اما آنها و جانشینان بعدیشان نیز هرگز خواهان رشد و گسترش هر چه بیشتر ناتو نبودند و فرض می کردند که دیپلمات های غربی نگرانی های شان را درک کردهاند. در این میان ظاهرا دولت کلینتون به گونه دیگری می اندیشید چرا که در اواسط دهه 1990 بود که دولت آمریکا برای گسترش ناتو وارد عمل شد.
نخستین دور از تلاش ها برای گسترش ناتو در سال 1999 صورت گرفت که نتیجه آن نیز ملحق کردن جمهوری چک، لهستان و مجارستان به این اتحادیه بود. دومین بخش از این فرایند توسعه در سال 2004 تحقق پیدا کرد و در این مرحله بود که بلغارستان، استونی، لتونی، لیوانی، رومانی، اسلوواکی و اسلوانی نیز به ناتو پیوستند. مسکو از همان ابتدا شدیدا اعتراض خود را اعلام کرد. به عنوان مثال، در زمان عملیات بمباران صرب های بوسنی توسط ناتو در سال 1995، «بوریس یلتسین» رئیس جمهوری وقت روسیه اعلام کرد، «این نخستین نشانه از اتفاقاتی است که با آمدن ناتو به مرزهای فدراسیون روسیه می تواند رخ دهد... شعله های جنگ می تواند در سراسر اروپا برافروخته شود.» اما در آن زمان روس ها بسیار ضعیف تر از آن بودند تا مانع از پیشروی ناتو به سمت شرق شوند. به هر حال در آن زمان این پیشروی آنقدرها هم تهدیدکننده نبود چرا که هیچ یک از اعضای جدید به جز کشورهای کوچک حاشیه دریای بالتیک، مرز مشترکی با روسیه نداشتند.
پس از آن بود که ناتو پیشروی بیشتر خود به سمت شرق را آغاز کرد. کشورهای عضو ناتو در نشست ماه آوریل سال 2008 خود که در بخارست برگزار شد، مسئله الحاق گرجستان و اوکراین به این اتحادیه را نیز مورد بررسی قرار دادند. دولت «جرج بوش» رئیس جمهوری وقت آمریکا در آن زمان از این اقدام حمایت کرد، اما فرانسه و آلمان با ابراز نگرانی از واکنش روسیه با این اقدام مخالفت کردند. در پایان این نشست، اعضای ناتو به این جمع بندی رسیدند که این اتحادیه فعلا هیچ پروسه رسمی الحاقیه اعضای جدید را آغاز نمیکند، اما بیانیه پایانی این نشست، درخواست گرجستان و اوکراین را تأیید کرده و صراحتا اعلام کرد، «این کشورها سرانجام عضو ناتو خواهند شد.»
با این وجود، مسکو این بیانیه و نتیجه نهایی این نشست را به عنوان اجماع نهایی برای الحاق این دو کشور در نظر نگرفت. «الکساندر گراشکو» معاون وزیر امور خارجه وقت روسیه در آن زمان اعلام کرد، «عضویت گرجستان و اوکراین در ناتو یک اشتباه استراتژیک بزرگ است که عواقب بسیار جدی برای امنیت اروپا خواهد داشت.» پوتین تأکید کرد که الحاق این دو کشور به ناتو «تهدیدی مستقیم» برای روسیه خواهد بود. یک روزنامه روسی زبان گزارش کرد که پوتین در گفتوگو با بوش، «به طور کاملا شفاف اشاره کرده که اگر اوکراین به عضویت ناتو درآید، به هستی خود پایان داده است».
حمله روسیه به گرجستان در آگوست سال 2008 هرگونه شک باقیمانده درباره نیت پوتین برای ممانعت از الحاق گرجستان و اوکراین به ناتو را از بین می برد. «میخائیل ساکاشویلی» رئیس جمهور گرجستان که سخت مصمم بود تا کشورش را به ناتو ملحق کند، تصمیم گرفته بود در تابستان سال 2008 عدم استقلال دو منتطقه آبخازی و اوستیای جنوبی را اعلام کند. اما پوتین به دنبال این بود که گرجستان را ضعیف و چندپارچه نگه دارد و البته اجازه ندهد تا به ناتو نیز ملحق شود. پس از آغاز درگیری ها میان دولت گرجستان و جداییطلبان اوستیای جنوبی، نیروهای روسیه کنترل آبخازی و اوستیای جنوبی را به دست گرفتند. مسکو هدف خود را اعلام کرد. اما با وجود این هشدار، ناتو هرگز صراحتا و علنا دست از تلاش برای الحاق گرجستان و اوکراین به این اتحادیه نکشید. و به این ترتیب پیشروی بیشتر ناتو ادامه پیدا کرد. در سال 2009، آلبانی و کروواسی نیز به عضویت ناتو درآمدند.
از سوی دیگر، اتحادیه اروپا نیز پیشروی خود به سمت شرق را آغاز کرده بود. در ماه مه سال 2008، این اتحادیه طرح شراکت شرقی را مطرح کرد؛ برنامه ای برای بهبود و ارتقاء رفاه در کشورهایی نظیر اوکرای و ادغام آنها در اقتصاد اتحادیه اروپا. جای تعجب ندارد که رهبران روسیه به این طرح به عنوان تهدیدی برای منافع کشورشان نگریستند. فوریه گذشته بود که پیش از کناره گیری «یانوکوویچ» از قدرت در اوکراین، «سرگئی لاوروف» وزیر خارجه روسیه، اتحادیه اروپا را به تلاش برای ایجاد یک «منطقه نفوذی» در شرق اروپا متهم کرد. گسترش اتحادیه اروپا از نگاه رهبران روسیه سرپوشی برای توسعه ناتو به شمار می رفت.
حربه نهایی غرب برای جدا کردن کییف از مسکو تلاش هایی بود که برای فراگیر کردن ارزش های غربی و پیشبرد دموکراسی در اوکراین و دیگر کشورهای شوروی سابق انجام شد؛ طرحی که اجرای آن در اکثر موارد مستلزم تأمین بودجه افراد و سازمان های وابسته به غرب و البته طرفدار غرب بود. «ویکتوریا نولاند» دستیار وزیر امورخارجه آمریکا در امور اروپا و ارواسیا در ماه دسامبر سال 2013 اعلام کرد که آمریکا از سال 1991 بیش از 5 میلیارد دلار به اوکراین کمک مالی کرده تا این کشور «آنچه را که شایسته آن است» بدست آورد. دولت آمریکا به عنوان بخشی از این تلاشها، بودجه «بنیاد ملی دموکراسی» (NED) را تأمین کرد. این بنیاد غیرانتفاعی از بیش از 60 پروژه با هدف ارتقاء مفهومی نظیر «جامعه مدنی» در اوکراین حمایت کرده است و «کارل گرشمن» به عنوان رئیس این بنیاد، اوکراین را «بزرگترین جایزه» خوانده است. پس از آنکه یانوکوویچ در ماه فوریه سال 2010 در انتخابات اوکراین پیروز شد، بنیاد NED به این نتیجه رسید که این فرد اهداف این سازمان را تضعیف می کند بنابراین به تلاش های خود برای حمایت از مخالفان و تقویت نهادهای دموکراتیک در این کشور سرعت بخشید.
زمانی که رهبران روسیه با مهندسی مدنی غربی در اوکراین مواجه شدند، نگران بودند که کشورشان نیز به هدف بعدی تبدیل شود. چنین نگرانی هایی نمی تواند بدون دلیل باشد. در ماه سپتامبر سال 2013 بود که رئیس بنیاد ملی دموکراسی در مقاله ای در روزنامه «واشنگتن پست» نوشت، «تصمیم اوکراین برای ملحق شدن به اروپا، افول ایدئولوژی امپریالیسم روسیه را که پوتین نماینده آن است، تسریع میبخشد... روسها نیز باید انتخاب کنند و پوتین نیز نه تنها در خارج از روسیه بلکه در داخل این کشور، به زودی خود را در جایگاه بازنده خواهد یافت».
بسته سه وجهی سیاست های غرب که عبارت بود از توسعه ناتو، گسترش اتحادیه اروپا و پیشبرد دموکراسی، شعله های آتش را که تازه داشت روشن می شد، برافروخت. جرقه اصلی در ماه نوامبر سال 2013 زده شد. در آن زمان یانوکوویچ، توافق اقتصادی مهمی را که با اروپا در حال مذاکره درباره آن بود رد کرد و تصمیم گرفت تا در عوض پیشنهاد 15 میلیارددلاری روسیه را بپذیرد. این تصمیم، اعتراضات مخالفان دولت را که طی سه ماهه بعدی نیز شدت گرفت، شعله ورد کرد؛ اعتراضاتی که تا نیمه ماه فوریه به مرگ حدود یکصد نفر انجامید. فرستاده های ویژه غرب به سرعت وارد کییف شدند تا بحران را حل کنند. در تاریخ 21 فوریه بود که دولت اوکراین و مخالفان به توافق رسیدند که اجازه دهند یانوکوویچ همچنان تا برگزاری انتخابات جدید در قدرت بماند. اما این توافق بلافاصله به هم خورد و یانوکوویچ فردای همان روز به روسیه فرار کرد. هسته مرکزی دولت جدید در کییف طرفدار غرب و ضدروسیه بود.
اگرچه هنوز میزان دخالت کامل آمریکا در این جریان مشخص نشده است، اما کاملا روشن است که واشنگتن از این کودتا حمایت کرد. نولاند و «جان مککین» سناتور جمهوریخواه کنگره آمریکا در تظاهرات ضددولتی در اوکراین شرکت کردند و «جفری پایات»، سفیر آمریکا در اوکراین نیز پس از سرنگونی یانوکوویچ از قدرت اعلام کرد، «این روزی بود که باید در کتابهای تاریخ ثبت شود». علاوه براین، یک مکالمه تلفنی که بعدا فاش شد، نشان می دهد که نولاند از براندازی رژیم در اوکراین حمایت کرده و خواستار به قدرت رسیدن «آرسنی یاتسنیاک» سیاستمدار اوکراینی به مقام نخست وزیری در دولت جدید بوده که البته وی به این سمت نیز نائل گردید. هیچ شکی باقی نمی ماند که روسها باور داشته باشند که غرب نقش مهمی در برکناری یانوکوویچ ایفا کرده است.
حالا دیگر زمان آن فرا رسیده بود که پوتین علیه اوکراین و غرب وارد عمل شود. اندکی پس از 22 فوریه، پوتین دستور داد تا نیروهای روس کریمه را از اوکراین جدا سازند و طولی نکشید که وی موفق شد این منطقه را به روسیه ملحق کند. حضور هزاران نظامی روس که قبلا در پایگاه نیروی دریایی روسیه در بندر «سواستوپل» در کریمه مستقر شده بودند، کار را برای پوتین آسان تر کردند. و کریمه خود نیز از آنجا که بیش از 60 درصد جمعیتش را روس ها تشکیل می دادند، به تسریع این روند کمک کرد. اکثر جمعیت کریمه خواستار جدایی از اوکراین بودند.
پوتین در گام بعدی، فشار زیادی را به دولت جدید کییف اعمال کرد تا آن را از ملحق شدن به جبهه غرب علیه مسکو منصرف کند. پوتین به صراحت اعلام کرده بود که پیش از آنکه اجازه دهد اوکراین به پایگاه غرب تبدیل شود، این کشور را نابود خواهد کرد. و برای دستیابی به این هدف نیز، مشاوران، تسلیحات و پشتیبانی دیپلماتیک در اختیار جداییطلبان حامی روسیه در شرق اوکراین قرار داد؛ کسانی که اوکراین را تا مرز جنگ داخلی پیش بردند. پوتین یک ارتش بزرگ در مرز اوکراین مستقر کرد و تهدید کرد در صورتی که دولت اوکراین در صدد سرکوب جداییطلبان برآید، وارد عمل خواهد شد. رئیس جمهوری روسیه همچنین قیمت گاز طبیعی را افزایش داد و از اوکراین خواست پیش از اینکه محموله های جدید گاز را دریافت کند، مبالغ بدهی های گذشته خود را بپردازد. پوتین بسیار سرسختانه وارد عمل شده است.
اقدامات روسیه کاملا قابل پیش بینی بود و بهتر بود که آمریکا و ناتو پیش از اینکه این بحران اتفاق بیفتد، این تحولات را پیش بینی میکردند. مقامات آمریکا و متحدان اروپاییاش میگویند سخت تلاش کردند تا نگرانی های روسیه را در رابطه با گسترش ناتو و اتحادیه اروپا تا مرزهای این کشور برطرف سازند و به مسکو نشان دهند که ناتو هیچ برنامهای علیه روسیه ندارد. علاوه بر رد پی در پی این مسئله که گسترش ناتو با هدف مهار روسیه انجام میشود، این اتحادیه هرگز نیروهای نظامی خود را به صورت دائمی در کشورهای جدید مستقر نکرده است. حتی در سال 2002 ناتو نهادی را با عنوان «شورای ناتو-روسیه» در تلاش برای افزایش همکاری ها با مسکو راه اندازی می کند. آمریکا نیز برای آرام کردن روسیه، در سال 2009 اعلام می کند که از استقرار سامانه پدافند موشکی خود در اراضی لهستان و جمهوری چک صرف نظر کرده و اجالتا این سامانه را روی ناوهای جنگی مستقر در آبهای اروپا نصب خواهد کرد. اما هیچ یک از این اقدامات مثمر ثمر واقع نشده است؛ روسیه همچنان مخالف گسترش ناتو بویژه در گرجستان و اوکراین است و البته این روس ها هستند که در نهایت باید تصمیم بگیرند چه خطری آنها را تهدید میکند، نه غرب.
«جرج کنان» (George Kennan) یک دیپلمات آمریکایی در مصاحبه ای در سال 1998، اندکی پس از تصویب نخستین مرحله از گسترش ناتو در مجلس سنای آمریکا، پیش بینی کرد که گسترش ناتو بحرانی را شعله ور خواهد کرد؛ بحرانی که به دنبال آن، مخالفان این گسترش خواهند گفت، «ما همواره به شما می گفتیم که روسها چگونه هستند». بنا به نوشته روزنامه «نیویورک تایمز» در ماه مارس گذشته «آنگلا مرکل» صدراعظم آلمان در گفتوگو با اوباما اعلام کرد که «پوتین در دنیای دیگری سیر میکند»، او فردی غیرمنطقی است. اگرچه هیچ تردیدی وجود ندارد که پوتین تمایلات مستبدانه دارد، اما هیچ مدرکی وجود ندارد که ثابت کند اتهامات مطرح شده علیه وی در این رابطه صحت داشته باشد. در عوض، پوتین یک استراتژیست درجه یک است که باید از او ترسید. وی همچنین به شدت مورد احترام کسانی است که او را در حوزه سیاست خارجی به چالش میکشند.
برخی تحلیلگران دیگر نیز بر این باورند که پوتین در حسرت سقوط شوروی سابق است و قصد دارد تا با گسترش مرزهای روسیه، این اتحادیه را بار دیگر احیا کند. اگر این فرضیه صحت داشته باشد بنابراین حالا که پوتین کریمه را گرفته، باید منتظر بود که برای تصرف اوکراین نیز در زمانی مناسب وارد عمل شود و یا دست کم نواحی شرقی این کشور را باز پس گیرد و پس از آن نیز باید منتظر اقدامات بعدی علیه دیگر همسایگان روسیه نشست. برای آن دسته افرادی که این تصور را دارند، پوتین نماینده واقعی «آدولف هیتلر» در عصر مدرن است و هر گونه تلاش برای به توافق رسیدن با وی، بار دیگر اشتباه مونیخ را تکرار خواهد کرد. بنا براین برای کسانی که از این دیدگاه پیروی میکنند، راه حل مناسب این است که ناتو هر چه سریعتر عضویت گرجستان و اوکراین را بپذیرد تا روسیه قبل از اینکه بتواند بر همسایگانش مسلط شود و غرب اروپا را تهدید کند، مهار شود.
اما این استدلال به دلایلی محکم نمی تواند درست باشد. اگر پوتین قصد داست تا روسیه ای بزرگتر را ایجاد کند، دست کم می بایست نشانه های اولیهای این این نیت وی پیش از فوریه گذشته نمود پیدا می کرد. اما هیچ شواهدی وجود ندارد که نشان دهد پوتین پیش از وقوع این رویدادها نیز قصد گرفتن کریمه را داشته است، چه برسد به دیگر مناطق اوکراین. حتی رهبران غربی که از گسترش ناتو حمایت کرده بودند به هیچ عنوان با ترس از اینکه روسیه روزی از قدرت نظامی خود علیه همسایگانش استفاده کند، دست به چنین اقدامی نزده بودند. اقدام پوتین در کریمه واقعا آنها را غافلگیر کرد و به نظر می رسد که این اقدام کاملا در واکنش به خلع یانوکوویچ از قدرت صورت گرفته باشد.
با وجود تمام اینها، هنوز هم راه حلی برای بحران اوکراین وجود دارد، اگرچه این راه حل مستلزم آن است که غرب به شیوه ای کاملا جدید به این کشور بنگرد. آمریکا و متحدانش باید طرح خود برای غربی کردن اوکراین را رها کرده و در عوض تلاش کنند تا اوکراین را به منطقه ای کاملا بی طرف میان ناتو و روسیه تبدیل کنند، درست نظیر وضعیت اتریش در طول جنگ سرد. رهبران غربی باید اهمیت اوکراین برای پوتین را به رسمیت شناخته و در نتیجه دست از حمایت خود از رژیم جدید و مخالف روسیه در این کشور بردارند. این به هیچ عنوان بدان معنا نیست که دولت آینده اوکراین باید حامی روسیه و ضدناتو باشد. در عوض، هدف باید ایجاد یک کشور دارای حاکمیت مستقل باشد که نه از جبهه غرب و نه از جبهه روسیه حمایت می کند.
لازم است تا آمریکا و متحدانش برای نیل به این هدف، رسما تلاش ها برای گسترش ناتو و الحاق گرجستان و اوکراین به این اتحادیه را کنار بگذارند. علاوه براین، غرب باید به ارائه یک طرح جامع احیای اقتصادی اوکراین به صورت مشترک با حضور اتحادیه اروپا، صندوق بین المللی پول، روسیه و آمریکا کمک کند؛ پیشنهادی که مسکو نیز با توجه به منافعاش در آبادانی و ایجاد ثبات در اوکراین احتمالا با آن موافقت خواهد کرد. غرب همچنین باید تلاش های خود در راستای مهندسی اجتماعی در داخل اوکراین را محدود سازد. زمان آن فرا رسیده تا به حمایت غرب از یک انقلاب نارنجی دیگر در اوکراین پایان دهیم. رهبران آمریکا و اروپا باید اوکراین را تشویق کنند که به حقوق اقلیت ها به ویژه روس زبان ها احترام بگذارد.
برخی ممکن است اعتراض کنند که تغییر سیاست ها در قبال اوکراین در این برهه از زمان می تواند به اعتبار آمریکا در سراسر جهان خدشه جدی وارد سازد. اما باید تأکید کرد که هر اقدامی به طور حتم هزینه های خود را خواهد داشت. مهم این است که هزینه های ادامه یک استراتژی اشتباه به مراتب بیشتر خواهد بود. علاوه براین، کشورهای دیگر نیز به کشوری که از اشتباهاتش درس می گیرد و در نهایت سیاستی را اتخاذ می کند که به طور موثرتر می تواند مشکلات را برطرف سازد، احترام بیشتری خواهند گذاشت. این گزینه ای است که آمریکا امکان انتخاب آن را دارد.
از سوی دیگر برخی نیز ممکن است بگویند، اوکراین این حق را دارد که خود تعیین کند می خواهد از کدام طرف حمایت کند، متحد غرب باشد و یا متحد روسیه و از سوی دیگر روس ها هیچ حقی ندارند که مانع ملحق شدن کییف به غرب شوند. اما این یک مسیر خطرناک است و اوکراین هرگز نباید گزینه های سیاست خارجی خود را بر این مبنا پایه ریزی کند.
ادامه سیاست کنونی، روابط غرب با مسکو را در رابطه با دیگر مسائل نیز پیچیده خواهد کرد. آمریکا در حال حاضر برای خارج کردن تجهیزات خود از افغانستان از طریق خاک روسیه، دستیابی به توافق هسته یا با ایران و برقراری ثبات در سوریه، به کمک روسیه نیاز دارد. در حقیقت، مسکو در گذشته در تمام این موارد به واشنگتن کمک کرده است. علاوه براین، آمریکا سرانجام روزی به کمک روسیه برای مهار چین در حالی که به یک قدرت نوظهور تبدیل می شود، نیاز دارد. سیاست کنونی آمریکا تنها به نزدیک کردن روابط و مواضع مسکو و پکن کمک می کند.
آمریکا و متحدان اروپاییاش حالا دیگر باید تصمیم خود را درباره اوکراین بگیرند. آنها می توانند به سیاست کنونی خود ادامه دهند و خصومت ها با روسیه را بیشتر و بیشتر کنند و در این میان اوکراین را نیز به ورطه نابودی بکشانند و یا اینکه رویکرد خود را تغییر داده و برای تبدیل اوکراین به کشوری بی طرف و در عین حال آبادان و مرفه تلاش کنند؛ کشوری که دیگر تهدیدی برای روسیه به حساب نمیآید و به غرب نیز اجازه می دهد تا روابطش را با مسکو احیا کند. تنها با این رویکرد است که تمامی طرفین پیروز خواهند شد.