در عزای اشرف اولاد آدم زار می گریم
بر شهید کربلا می گریم و بسیار می گریم
گر هزاران بار خوانم داستان کربلا را
نو به نو هر بار می گریم هزاران بار می گریم
چون کنم یاد از لب عطشان گل های پریشان
مثل باران بهاری بر گل و گلزار می گریم
در غم آن چشم خون افشان و آن دست بریده
دست بر سر می زنم با دیده خون بار می گریم
اشک می بارم به یاد قامتی در خون تپیده
جویباری بی قرارم، پای سروی زار می گریم
بر وداع تلخ و درد آلود خواهر با برادر
با دل خونین چو یاری در فراغ یار می گریم
هر زمان آید به یادم قصه شام غریبان
همچون شمعی در دل شب با تن تب دار می گریم
گر ببینم نیش خاری سرخ زنگ از خون پایی
با خیال پای طفلی مانده از رفتار می گریم
کاروانی در اسارت می رود منزل به منزل
من چو طفلی بر سر هر کوچه و بازار می گریم
درد بی درمان غم، جز گریه درمانی ندارد
چاره بیچارگان اشک است و من ناچار می گریم