به گزارش
خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران؛ راوي گويد نزد امام حسين (ع) نشسته بوديم كه جواني با حال گريه وارد شد. امام (ع) به او فرمود چرا گريه مي كني؟ او در پاسخ گفت مادرم در همين ساعت فوت كرد و وصيتي هم نكرده است. او داراي اموالي است و به من فرموده است كمترين اقدامي درباره اموالش نداشته باشم تا اينكه خبر فوتش را به شما برسانم.
امام (ع) فرمود بلند شويد تا بسراغ او برويم. همگي برخاستيم و به همراه امام (ع) به منزلي رسيديم كه مادر او در آن فوت كرده بود. امام (ع) مشرف بر منزل گرديد و دعا كرد تا خداوند او را زنده كند تا آنچه مي خواهد وصيت كند. خداوند او را به دعاي حضرت زنده كرد و در حالي كه مي نشست شهادتين مي گفت آنگاه به امام حسين نگاه كرد و عرض كرد داخل شو اي مولاي من و مرا به امر خود فرمان ده.
حضرت وارد شد و با بالش نشست و به آن زن گفت وصيت كن! خدا تو را رحمت كند.
گفت يابن رسول الله من فلان اموال و فلان اموال را در اين مكانها دارم. يك سوم آن را براي شما قرار دادم تابه هرگونه كه مصلحت مي داني براي دوستدارانت صرف كني و دو ثلث آن را براي اين فرزندم قرار دادم. اگر مي داني كه او از دوستداران توست و اگراز مخالفين تو مي باشد حقي در اين اموال ندارد. سپس از امام خواست تا بر او نماز گذارد و متولي امورش گردد و دوباره به حال قبل كه مرده بود ، در آمد. /س
لطفا منابع این داستان ها را هم ذکر بفرمایید.
با تشکر