در ابتدا مطلبی را میخوانید که حسین شریعتمداری در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان با عنوان«از عابر چه خبر؟!»به چاپ رساند:از رانندههای قدیمی تهران بود. روی اتوبوسهای خطی کار میکرد. آن روز در قهوهخانهای که پاتوق رانندهها بود، نشسته و تعریف میکرد که... بعله! با اتوبوس وارد میدان شوش شده بودم که دیدم باد، کلاه عابری را برده است و عابر وسط میدان دنبال کلاه خود میدود. ترمز اتوبوس چند پا بود- یعنی باید چند بار با پا فشارش میدادی تا کار کند!- اما خودم را گم نکردم! دست فرمانم معرکه بود! ماشین را با هزار زحمت کنترل کردم و بالاخره کلاه عابر را رد کردم!... پرسیدند؛ پس عابر چی؟ و جواب داد؛ خدا رحمتش کند، زیر چرخ اتوبوس له شد!
اگرچه از متن و محتوای مذاکرات هستهای تیم کشورمان با 5+1 گزارش رسمی و قابل استنادی منتشر نشده است و به قول خانم وندی شرمن در گزارش به مرکز مطالعات بینالمللی واشنگتن- و به نقل از خانم مادلین آلبرایت وزیر خارجه اسبق آمریکا- «مذاکرات مانند قارچ است که بیشترین رشد آن در تاریکی است»! ولی شواهد موجود و آنچه در اظهارنظر برخی از مقامات رسمی آمریکا آدرس داده میشود، حکایت از آن دارد که حریف در پی آن است که موضوع و دستور کار اصلی مذاکرات را که «لغو تحریمهاست» به حاشیه برده و در مقابل امتیازات نقدی که دریافت کرده و انتظار دریافت بیشتر آن را دارد، «وعدههای نسیه» تحویل دهد.
از این روی، اگر تا پایان مهلت تعیین شده- 3 آذرماه جاری/ 24 نوامبر- توافقی حاصل شود، این توافق با توجه به مختصات کنونی آن، برای جمهوری اسلامی ایران یک «توافق بد» و برای آمریکا و متحدانش یک «توافق ایدهآل» خواهد بود. البته بدیهی است و از تیممذاکرهکننده کشورمان هم که فرزندان انقلابند جز این انتظار نمیرود که با عبور هوشمندانه از حاشیهسازیهای حریف، میدان بازی را به نفع جمهوری اسلامی ایران تغییر دهند... و در این باره گفتنیهایی هست؛
1- توافقنامه ژنو که قرار است ادامه مذاکرات تا رسیدن به توافق نهایی در بستر و چارچوب آن صورت پذیرد، برخلاف آنچه عزیزان مذاکرهکننده توصیف میکنند، در تمامیت خود به نفع حریف بوده است و در آن، منافع ایران غیر از چند نمونه اندک و غیر قابل اهمیت - چیزی شبیه کلاه همان عابر در داستان صدر این نوشته- دیده نشده است. در این خصوص پیش از این با ارزیابی مفاد توافقنامه یاد شده مطالبی داشتهایم که تکرار آن را اطاله کلام ارزیابی میکنیم. آمریکا در این توافقنامه تقریباً همه آنچه را که در پی آن بوده است به دست آورده و ادامه مذاکرات را فقط برای نهایی کردن و تثبیت امتیازات به دست آمده دنبال میشوند، بنابراین، تلاش تیم مذاکرهکننده باید روی باز پس گرفتن و پیشگیری از تثبیت امتیازاتی باشد که در توافق ژنو به حریف داده شده است.
در این زمینه اشاره به اظهارنظر صریح «آنتونی کوردزمن»، استراتژیست آمریکایی و نزدیک به کاخ سفید درخور توجه است که تصریح میکند؛ «آنچه آمریکا در توافق ژنو به دست آورده است و قرار است در توافق نهایی افزایش نیز داشته باشد، حتی با حمله نظامی به ایران و تأسیسات هستهای آن هم قابل دسترسی نبود»! این در حالی است که پیش از او، «مایکل هایدن» رئیس سازمان «سیا» در دولت جرج بوش اعتراف کرده بود که سازمان متبوع وی نتیجه و پیآمدهای حمله نظامی به تأسیسات ایران را به دقت مورد ارزیابی قرار داده و به این نتیجه قطعی رسیده است که گزینه نظامی علیه ایران کمترین نتیجه مطلوبی! در پی نخواهد داشت و نمونههای فراوان دیگری از این دست.اگر عزیزان تیم مذاکرهکننده کشورمان بپذیرند که نه از روی عمد، بلکه به غفلت در توافقنامه ژنو امتیازاتی را به حریف دادهاند که با حمله نظامی - بخوانید بلوف حمله نظامی- نیز برای آنان قابل دسترسی نبوده است! اکنون باید بستر مذاکرات را فرصتی برای بازپسگیری امتیازات یاد شده و پیشگیری از تثبیت و رسمیت یافتن آن در توافق نهایی بدانند و نه، دادن امتیاز بیشتر!
2- در چالش هستهای دوازده ساله، موضوع اصلی، لغو تحریمهای ظالمانه و غیرقانونی بود ولی اخبار و گزارشهای درز کرده از مذاکرات که شواهدی از صحت آن نیز در دست است، حکایت از آن دارد، که این مسئله اصلی به حاشیه رانده شده و با وعدههای باز هم «نسیه» روبروست.بر اساس این گزارش، آمریکاییها اصرار دارند که رژیم و سامانه تحریمها دستنخورده باقی بماند و تنها بخشی از آن را- که خواهیم دید اهمیت چندانی ندارد و به وعده نسیه شبیه است- به حالت «تعلیق» و نه «لغو» در آورند. یعنی تحریمها را همچنان به عنوان «شمشیر داموکلوس» بر سر فعالیت هستهای - بخوانید اقتدار و پیشرفت- ایران نگاه خواهند داشت. توضیح آن که تحریمها را عمدتاً به چهار دسته تقسیم کردهاند:
اول: تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل «U.N. SANCTIONS». آمریکاییها میگویند این بخش از تحریمها بیکم و کاست و بدون تغییر باقی میماند و ادعا میکنند که لغو یا تعلیق آن در اختیار شورای امنیت سازمان ملل است و به این پرسش پاسخ نمیدهند که مگر 5+1، از سوی همان سازمان ملل به چالش هستهای با ایران نیامدهاند؟!
دوم: تحریمهای اتحادیه اروپا ««E.U. SANCTIONS. حریف این بخش از تحریمها را نیز بیرون از مذاکرات و عمدتاً غیر هستهای ارزیابی میکند.
گفتنی است متأسفانه تیم مذاکرهکننده کشورمان بیشترین- بخوانید اصلیترین- بخش از مذاکرات را روی آمریکا متمرکز کرده است و سه کشور اروپایی فرانسه، انگلیس و آلمان را، تا حدودی و دو کشور چین و روسیه را تقریباً به طور کامل از دور مذاکرات خارج کرده است! که مذاکرات پیدرپی و طولانیمدت با طرف آمریکایی- از جمله مذاکرات در حال انجام مسقط- نمونه آن است و صد البته به نظر میرسد حضور خانم اشتون تنها برای آن است که مذاکرات سهجانبه! تلقی شود! که این حدیث مفصلی است و نوشته جداگانهای میطلبد.
سوم: تحریمهای کنگره ««C. SANCTIONS. تیم مذاکرهکننده آمریکا اعلام داشته است که برای لغو یا تعلیق این بخش از تحریمها اختیاری ندارد و تنها میتواند در صورت لزوم برای تعلیق آن به کنگره توصیه کرده و پادرمیانی کند!
چهارم: تحریمهایی که از سوی رئیس جمهور آمریکا - دولت آمریکا- وضع شدهاند. بر اساس گزارشهای موجود، آمریکاییها اعلام کردهاند که فقط بخشی از این تحریمها را در صورت پذیرش مقدمات آن از سوی ایران - بخوانید باجهای تحمیلی - به حالت تعلیق - و نه لغو- در میآورند.
و اما این بخش از تحریمها را نیز به دو نوع تقسیم کردهاند:
الف: تحریمهای اولیه PRIMERY SANCTIONS. این بخش از تحریمها شامل شرکتها، مؤسسات و شخصیتهای حقیقی و حقوقی آمریکایی است که آنها را از رابطه تجاری، علمی و... با ایران منع کرده و در صورت تخلف به جریمههای سنگین محکوم میکند. آمریکاییها اعلام کردهاند که این بخش از تحریمها را نه لغو میکنند و نه به حالت تعلیق درمیآورند!
ب: بخش دوم از تحریمهای دولت آمریکا، تحریمهای ثانویه «SECONDARY SANCTIONS» است که مطابق آن شرکتها و مؤسسات و اشخاص حقیقی و حقوقی غیر آمریکایی از رابطه تجاری و علمی و... با ایران منع شدهاند. آمریکاییها اعلام کردهاند که فقط این بخش از تحریمها را، آنهم برای مدت 2 سال به حالت تعلیق در میآورند و این تعلیق ناچیز و کماهمیت تحریمها را نیز با دو قید محدود کردهاند.
قید اول آن که آژانس بینالمللی انرژی اتمی - که بارها نشان داده است به طور کامل در اختیار آمریکاست- پایبندی ایران به تعهداتش در توافق نهایی را تأیید کند! توجه داشته باشید که آژانس طی 12 سال گذشته علیرغم بازرسیهای فراتر از NPT و پادمان مربوطه و حتی بازرسیهای سرزده «از هر نقطه در هر زمان»- ناشی از پذیرش داوطلبانه پروتکل الحاقی- هرگز حاضر به اعلام صلحآمیز بودن فعالیت هستهای کشورمان نشده است و به قول البرادعی- البته بعد از برکناری- اقداماتش سیاسی است و نه فنی و حقوقی که وظیفه تعریف شده آژانس است.
قید دوم: تنها آن دسته از تحریمهای مذکور در بخش تحریمهای ثانويه به حالت تعلیق درمیآید که علیه فعالیت هستهای ایران وضع شده است و بقیه موارد که شامل اتهاماتی نظیر نقض حقوق بشر! تولید موشکهای بالستیک! تردید در تولید سلاحشیمیایی! حمایت از تروریسم!- حمایت از حزبالله، حماس، جهاد اسلامی، انقلابیون یمن و... - مخالفت با طرح صلح خاورمیانه -مخالفت با به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی - و... است به قوت خود باقی میماند!
باید توجه داشت که از مجموع 18 «فرمان اجرایی» رؤسای جمهور آمریکا برای تحریم ایران، فقط 2 مورد آن علیه برنامه هستهای کشورمان است و 16 مورد دیگر به اتهاماتی نظیر نقض حقوق بشر، ساخت موشکهای بالستیک و... مربوط است و این نکته نیز گفتنی است که شدیدترین تحریمها علیه ایران در دوره اوبامای دموکرات وضع شده و از 10 مصوبه کنگره در تحریم کشورمان 6 مصوبه آن، یعنی بیشترین آنها مربوط به زمانی است که کنگره در اختیار دموکراتها بوده است. قابل توجه جریانات آمریکاگرا- آمریکوفیل- که سادهلوحانه تصور میکنند دو حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا در مقابله با ایران اسلامی، نگاههای متفاوتی دارند!
3- شواهد موجود و اظهارات مقامات رسمی آمریکا- اعم از دموکرات و جمهوریخواه- کمترین تردیدی باقی نمیگذارد که تحریمها فقط به بهانه فعالیت هستهای کشورمان وضع شدهاند و هدف اصلی از آن، مقابله با اساس انقلاب اسلامی و اقتدار روزافزون نظام و بازگشت به دوران غارتگری و چپاول ثروت ملی از سوی آمریکا و متحدانش است و...و البته گفتنی است دیروز آقای ظریف وزیر محترم امور خارجه، در مسقط تأکید کرد که «لغو کامل تحریمها و افزایش ظرفیت غنیسازی ایران مهمترین محور مذاکرات است.» و این نگاه از جدیت ایشان در حفظ منافع ملی کشورمان حکایت میکند.این وجیزه به درازا کشید و داستان همچنان باقی است که به نوبت دیگری موکول میکنیم ولی این نکته را نمیتوان ناگفته رها کرد که اگر در توافق نهایی، «تحریم»ها یعنی موضوع اصلی مذاکرات کماکان به قوت خود باقی باشد، چه دستاورد قابل ملاحظهای به عنوان نتیجه مذاکرات قابل ارائه است؟ جز آن که مطمئن باشیم آمریکا قابل اعتماد نیست و باید به ظرفیتها و توانمندیهای خود بازگردیم که در این صورت، تحریمها به یک درگیری فرسایشی تبدیل میشود و این در حالی است که صدها نشانه از ناتوانی آمریکا و متحدانش برای ادامه این جنگ فرسایشی در دست است.
مطلبی که با عنوان«فجایع حقوق بشری آمریکا و اسرائیل»به قلم پروفسور کوین برت در ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز به چاپ رسید به شرح زیر است: لابی صهیونیستی تقریباً نیمی از پولی را که در کمپینهای
انتخاباتی دولت فدرال آمریکا هزینه میشود، تأمین میکند. هیچ لابی دیگری
در آمریکا یا حتی گروههای علاقهمند در این کشور نمیتوانند با اسرائیل در
تأمین چنین هزینههایی که برای انتخابات آمریکا هزینه میشود برابری کنند،
بهعلاوه صهیونیستها رسانههای آمریکا را نیز تحت سلطه خود گرفتهاند.
«فیلیپ ویس» خبرنگار سابق روزنامه نیویورکتایمز که خود یک یهودی است، این
مساله را در مقالهای تحت عنوان «آیا یهودیان بر رسانههای آمریکایی تسلط
دارند؟ و چه میشود اگر اینطور باشد» مطرح کرد.
ویس در این مقاله اشاره کرد: «آن دسته از یهودیان آمریکایی که دستکم نیمی
از صاحبان کلیدی و تصمیمگیرندگان رسانههای جریان اصلی و مهم آمریکا را
تشکیل میدهند، در واقع همگی طرفدار اسرائیل هستند. در واقع آنها نهتنها
طرفدار اسرائیل هستند بلکه بهقدری به صهیونیستها تعصب و تعهد دارند که
وظیفه خود را حفاظت از اسرائیل از طریق اطمینان حاصل کردن از اینکه تبلیغات
اسرائیل بر روزنامهها، رادیو و تلویزیون آمریکا سلطه دارد، میدانند».بنابراین حتی اگر پرزیدنت باراک اوباما از «بنیامین نتانیاهو» نخستوزیر
اسرائیل متنفر باشد، باز هم قادر نیست بدون آنکه آسیبی به شانس حزب
سیاسیاش در انتخاباتی که4 نوامبر / 13 آبان برگزار شد، وارد آید، اقدامی علیه اسرائیل صورت دهد.
وقتی اوباما اسرائیل را تهدید به قطع کمک واشنگتن کرد تا از این طریق آن
را وادار کند رفتار تهاجمآمیز کمتری داشته باشد، لابی صهیونیستی پولهایی
را که به دموکراتها (حزب اوباما) میداد، قطع کرد و آن را به حزب مخالف
یعنی همان جمهوریخواهان آمریکا داد تا آنها برنده انتخابات سنا شوند. لابی
صهیونیستی در جرم سازماندهیشده برای خلق رسوایی «مونیکا لوینسکی» دست داشت
که موجب شد سیاست خاورمیانهای بیل کلینتون، رئیسجمهور اسبق آمریکا دچار
مشکل شود و این یکی از مواردی است که لابی صهیونیستی خلق رسوایی کرد. در
موارد شدیدتر حتی صهیونیستها ممکن است یک رئیسجمهور را ترور کنند،
همانطور که «اندرو آدلر» سردبیر یهودی «آتلانتا جوئیش تایمز» در
سرمقالهای آن را مطرح کرد. بهرغم آنکه آدلر در مقالهای خواستار ترور
رئیسجمهور آمریکا شده بود اما به هیچ عنوان مورد مؤاخذه و تنبیه قرار
نگرفت، زیرا صهیونیستها در آمریکا، در همه موارد، مصونیت دارند.
درباره معیارهای متناقض آمریکا درباره موضوعات حقوق بشری، برای مثال
اقدامات آنها در محکوم کردن ایران به نقض حقوق بشر و برجسته کردن اخبار
مربوط به اعدام ریحانه جباری و بیاعتنایی به قتل خانم «سرنا شیم» خبرنگار
پرستیوی در ترکیه، میتوان گفت از آنجا که رسانهها و دولت آمریکا تحت
سلطه صهیونیستها و پولهای صهیونیستها هستند، از موارد و پروندههای حقوق
بشری بهعنوان تبلیغات برای صهیونیستها استفاده میکنند. صهیونیستهایی
که رسانههای آمریکا را تحت سلطه خود دارند در راستای خط مشی اسرائیل، تلاش
میکنند اتهامات تروریستی و حقوق بشری علیه ایران مطرح کنند و در عین حال
این مساله را نادیده میگیرند که ایران خود قربانی تروریسم و نقض حقوق بشر
است. رسانههای جریان اصلی و مهم صهیونیستی در آمریکا تقریباً به طور کامل
قتل آشکار خانم سرنا شیم، خبرنگار شبکه پرستیوی را که مشارکت ترکیه و
آمریکا در پروژه صهیونیستی قاچاق جنگجویان داعش به سوریه و عراق به منظور
بیثبات کردن همسایگان اسرائیل را فاش کرد، نادیده میگیرند و به آن توجهی
نمیکنند؛ در حالی که پرونده ریحانه جباری برای آنها جالب توجه است، زیرا
در راستای اهداف به اصطلاح حقوق بشری آنهاست.
اگر پرونده ریحانه جباری که
در آن یک زن به طور متقاعدکنندهای یک قتل عمد مرتکب شده، بدترین نقض حقوق
بشر است که ایران مرتکب آن شده، بنابراین ایران باید به بهترین نحو در
زمینه مسائل حقوق بشری در ایالات متحده، اقدامات مشابهی انجام دهد. مثلا در
آمریکا، روزانه هزاران مورد نقض حقوق بشر پیش میآید. به طور مثال، هر روز
در آمریکا، 2 شهروند آمریکایی (بهطور میانگین) مورد اصابت گلوله پلیس
قرار میگیرند. اکثر این افراد هرگز نباید مورد تیراندازی قرار بگیرند،
بهعلاوه پلیس آمریکا هر روز رفتار وحشیانهای با مردم دارد. آمریکا
بزرگترین جمعیت زندانی در جهان را دارد و بیشتر این زندانیان را اقلیتها
تشکیل میدهند. یکسوم سیاهپوستان آمریکایی در یک دوره از زندگی خود به
زندان انداخته میشوند.حدود 10 میلیون آمریکایی در بازداشت، زندان، آزادی مشروط و عفو مشروط
هستند و در زندانهای آمریکا حوادثی چون تجاوز، شکنجه و سوءرفتار
بهفراوانی رخ میدهد و متأسفانه موضوعیعادی است. این یک فاجعه حقوق بشری
است که بسیار بدتر از هر چیزی است که در ایران صورت گیرد.
اسرائیل نیز یک ناقض بدتر حقوق بشر است. اسرائیل یک سیاست غیررسمی دارد که
به سربازان خود اجازه میدهد و آنها را ترغیب میکند کودکان را برای
تفریح، قتلعام کنند. این مساله به دلایلی کاملاً آشکار در رسانههای جریان
اصلی آمریکا گزارش نمیشود و بحثی درباره آن صورت نمیگیرد. در سایه
رسانههای غیرصهیونیستی چون پرستیوی، وترنز تودی، موندو ویس و... تعداد
آمریکاییهایی که درباره کنترل صهیونیسم بر مردم آمریکا آگاهی یافتهاند و
از آن خشمگین هستند، رو به افزایش است. اگرچه کودتای 11 سپتامبر 2001 طراحی
شد تا کنترل دائمی اسرائیل بر سیاست آمریکا را تضمین کند اما تأثیرات آن
در حال ناپدید شدن است. من درباره فرصت و شانس آمریکاییها برای سرنگونی
اشغال صهیونیستها و بازپسگیری کنترل کشور آمریکا توسط خود آمریکاییها
خوشبین هستم.
پروفسور «کوین بَرِت»، اهل آمریکا، استاد مطالعات دانشگاه ویسکانسین،
مولف آثار متعدد، روزنامهنگار پرآوازه و همچنین پژوهشگر مسائل مربوط به
حملات 11 سپتامبر است. این کارشناس ارشد مشرف شده به دین مبین اسلام، یکی
از موسسان انجمن اتحادیه مسلمان- مسیحی- یهودی است و بارها در شبکههای
پیبیاس، سیانان، فاکس، راشاتودی و... ظاهر شده است.
حجت الاسلام وحید احمدی مطلبی را با عنوان«زمان به عقب نمیآید»در ستون یادداشت روزنامه حمایت به چاپ رساند که در ادامه میخوانید:200 نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی
در جلسه علنی صبح یکشنبه خانه ملت با امضای بیانیهای درباره مذاکرات
هستهای جمهوری اسلامی ایران با 1+5، از تیم مذاکرهکننده هستهای خواستند
قدرتمندانه، از عزت و اقتدار ایران اسلامی که حاصل 35 سال مقاومت قهرمانانه
ملت بزرگ ایران است، دفاع کند. در این بیانیه به پنج مورد اساسی توجه شده
است. لغو کامل تحریم ها، استیفای کامل حقوق هسته ای ایران، عدم پذیرش
محدودیت در تحقیق و توسعه غنی سازی، منع هرگونه بازرسی فراتر از توافقنامه
پادمان منع گسترش سلاح های هسته ای و حفظ ماهیت و فعالیت مرتبط با بهره
برداری از راکتور تحقیقاتی آب سنگین اراک طی دو سال و نیز استمرار بهره
برداری از تاسیسات هسته ای فردو از سرفصل های این بیانیه می باشد. اگر از
نمایی بازتر به چشم انداز این مذاکرات نگاه کنیم در مییابیم که مذاکرات
هسته ای در صورتی به نتیجه مطلوب ما و مورد دلخواه طرف های مذاکره خواهد
رسید که خواسته ها در چارچوب معاهده ان پی تی تعریف شود و تنها به این شرط
است که می توان به ماحصل آن، خوش بین بود. طبیعی است ادامه روند گذشته یعنی
بهانه گیری، زیاده خواهی و ایجاد محدودیت که به نظر می رسد طرف های مذاکره
کننده به دنبال این مسئله بوده و تاکنون نیز همین شیوه را دنبال کرده اند
به مقصود نخواهد رسید. درخواستهایی که گروه 1+5 خارج از تعهدات ایران در
توافقنامه ژنو عنوان نمود، استمرار تحریم های قبلی و تحریم های جدید اعمال
شده توسط آمریکا و اتحادیه اروپا، که بر اساس آن آشکارا در مقابل چشم
ناظران منصف بین المللی خلف وعده کردند، همه نشانگر این واقعیت است که جدیت
و عزمی برای حل این معضل از خود نشان نمی دهند.
خوشبختانه مذاکره کنندگان
کشورمان تاکنون خطوط قرمز ترسیمی نظام، حقوق ملت، حساسیتها و غرور ملی
کشورمان را ملاحظه و رعایت نموده اند و عملکرد خوبی داشته اند که لازم است
این روش ادامه پیدا کرده و نسبت به دستاوردهای هسته ای و برخورداری کشور از
حق مسلّم برای استفاده از انرژی صلحآمیز، به نیابت از آرمان های انقلاب و
مردم ایران پافشاری و اصرار کنند. غرب بیش از جمهوری اسلامی ایران چه به
لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی نیازمند توافق هسته ای و نتیجه گیری از آن
است و ناچارند شرایط ما را بپذیرند؛ کما اینکه عقلای قومشان به طور جدی
خواهان پایان دادن به سیر این مذاکرات طولانی هستند. مقاومت در برابر
خواسته های آنان در ابتدای مذاکرات، منجر به کم شدن تدریجی مطالبات گردید و
زورگویانی که زمانی حقی برای غنی سازی ما قائل نبودند، اکنون به کرّات بر
حق برخورداری کشورمان از انرژی صلح آمیز هسته ای تاکید می کنند. گروه
مذاکره کننده ما علاوه بر مقاومت در برابر خواسته های آنان، باید به صورت
جدّی و موثر، با در نظر گرفتن نیاز آنان به گرفتن نتیجه، لغو کامل تحریم ها
را به عنوان یکی از اهداف اصلی مذاکره در دستور کار قرار دهد.
همانگونه که
رئیس جمهور محترم و نمایندگان مجلس بارها بر لغو کامل تحریم ها و نه تعلیق
و یا لغو بخشی از آن تاکید نموده اند، مسئولین ما هم باید لغو تحریم هایی
که تنها بر زندگی مردم عادی تاثیر گذاشته و محدودیت هایی در نیازهای اولیه
آنان اعمال کرده را مطالبه کنند. ما بر اساس معاهده ان پی تی از حق غنی
سازی برخورداریم؛ از یک سو بعضی از مسئولین و دلسوزان نظام حتی معتقدند که
نباید به دنبال کسب مشروعیت ان پیتی از طرف های مذاکره باشیم زیرا منشاء
حق غنی سازی، گروه 1+5 نیست. از دیگر سو تعدادی هم اینگونه می اندیشند که
با توجه به تبلیغات سنگین و تحریم های اعمال شده غیرقانونی و غیر مشروع،
آن طرفی که باید عقب نشینی کند طرف غربی است و نه ما. بنابر این آنچه در
بحث تحریم ها مطرح است این حقیقت است که چنانچه مقدمه کاری اشتباه باشد،
نتیجه گیری و ماحصل آن هم اشتباه خواهد بود. از روز اول مذاکرات حق مشروع
ما به رسمیت شناخته نشد و به جبران این خطا نه تنها اقدامی امیدوار کننده
صورت نگرفت بلکه پرونده هسته ای ما به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع داده
شد.
امروز لغو کامل و بدون شرط تحریمها یکی از خواستههای اساسی ماست و
علاوه بر آن تحقیق، پژوهش و توسعه هسته ای که با مشکلات جدی مواجه بوده،
باید استمرار پیدا کند و نیازمندی کشور در بخش های مختلف باید توسط
کارشناسان داخلی تعیین شود. گاهی شنیده می شود که به رسمیت شناخته شدن حق
هسته ای در کنار تعیین تعداد سانتریفیوژها از سوی طرف غربی برای عده ای
خوشایند و باعث مسرت است اما این دو موضوع، کاملاً متضاد یکدیگرند. اگر حق
غنی سازی واقعا و بدون هرگونه فریبکاری به رسمیت شناخته می شود باید تبعات
منطقی آن که عبارت است از تعیین نیاز هستهای توسط کارشناسان و مسئولین
داخلی نیز به رسمیت شناخته شود. اما آن واقعیت غیرقابل انکاری که حتی توسط
بعضی از مخالفین توسعه هستهای کشور چه در داخل و چه در خارج بر آن صحه
گذشته شده، این حقیقت است که در تعیین تکلیف مصالح کلی کشور از جمله پرونده
هسته ای نباید از اخم و هوچی گری طرف مقابل ترسید و در نتیجه با انفعال
تصمیماتی گرفت که باعث سرافکندگی نسل های آینده و فرو ریختن عظمتی شود که
به بهای خون بهترین جوانان وطن به دست آمده است.
روزنامه خراسان ستون یادداشت روز خود را به مطلبی با عنوان«نامه اوباما و ادامه سياست مقصرسازی ايران»نوشته شده توسط امیر حسین یزدان پناه اختصاص داد:در فاصله 14 روز به پایان ضرب الاجل دستیابی به توافق
جامع هسته ای روزنامه وال استریت ژورنال در گزارشی از ارسال یک نامه محرمانه توسط
اوباما رئیس جمهور آمریکا برای رهبر انقلاب در اواسط اکتبر(اواخر مهرماه) خبرداد.
کاخ سفید نیز در واکنش به این نامه نه آن را تکذیب کرد و نه تایید! اوباما در این
نامه «هر گونه همکاری در مقابله با گروه تروریستی
داعش را مشروط به دستیابی به توافق جامع هسته ای» کرده است. اما چرا درست در آستانه مذاکرات حساس عمان و نیز در فاصله کوتاه به پایان ضرب
الاجل هسته ای خبر ارسال این نامه منتشر می شود؟ از حدود یک ماه پیش اماره های جدی
از شکست دموکرات ها در انتخابات کنگره قابل مشاهده بود. از سوی دیگر روز به روز به
ضرب الاجل توافق جامع نیز نزدیک تر می شدیم. دراین فاصله زمانی خبر ارسال نامه
اوباما که سابقه اجرایی اش در مقام رئیس جمهور آمریکا، شکست دموکرات ها را رقم
زده، رسانه ای می شود آن هم یک روز پس از شکست در انتخابات. این هم زمانی می تواند
تا حد زیادی حساب شده باشد و آن را می توان تا حدی قطعه دیگری از پازل مقصر سازی
دانست که این روزها عملیات اجرایی آن با شتاب زیادی در حال انجام است.
در این راستا انتشار خبر ارسال این نامه برای مخاطبان
آمریکایی این طور تعبیر می شود که اوباما حتی به طرف مقابل نامه هم نوشت و همه کار
کرد تاتوافق حاصل شود و اگر توافق حاصل نشود، ایران مقصر است. به بیان دیگر در ادامه
پروژه مقصر سازی از ایران به عنوان عامل شکست احتمالی مذاکرات، انتشار ناگهانی این
نامه نیز توپ را به زمین ایران می اندازد. بنابراین مخاطب این نامه ویا دقیق تر،
مخاطب انتشار خبر این نامه در این برهه زمانی، افکار عمومی هستند که باید برای
مقصرسازی آماده شوند، نه ایرانی که اصولا نه اعتمادی به همراهی با آمریکا در
مبارزه با داعش دارد و نه نیازی به آن دارد. چرا که:
1- در شهریور ماه گذشته درحالی که آمریکایی ها درباره
ائتلاف پرسروصدای مبارزه با داعش چندین بار تاکید کردند که از ایران برای پیوستن
به این ائتلاف دعوت نمی کنند، رهبر انقلاب ضمن افشای جزئیاتی از پشت پرده این ماجرا
از 3 درخواست رسمی آمریکایی ها از ایران برای همراهی با آنها درباره داعش خبردادند
و تاکید کردند که «آن ها نیت و دست آلودهای دارند و چگونه امکان دارد که در
چنین شرایطی ما با آمریکاییها همکاری کنیم.» بنابراین اوباما به خوبی می
دانسته که پاسخ ایران به این درخواست چیست. عدم همراهی با آمریکایی ها نیز دلایل
قاطعی دارد که نه از زبان ایران که از زبان دیپلمات های اروپایی بیان شده است. آمریکایی
ها در جریان جنگ افغانستان آن جایی که به کمک ایران احتیاج داشتند به در بسته
نخوردند. در جنگ عراق نیز شرایط به همین صورت بود و ایران باهدف کمک به ثبات و امنیت
منطقه دراین 2 موضوع با آمریکایی ها مذاکرات مستقیم و محرمانه داشت اما به اذعان
خود غربی ها آن ها به جای تقدیر از نقش ایران، به کشورمان لقب «محور شرارت» دادند.
این موضوع سرفصل بسیاری از تحلیل ها درباره یکی از دلایل بیاعتمادی
ایران به آمریکا در میان تحلیلگران غربی است.
به عنوان مثال در جلسه پنج شنبه گذشته
مجلس عوام انگلیس درباره ایران «جان بارون» یکی از نمایندگان این پارلمان گفت: «
تهران پس از حوادث یازده سپتامبر، تلاش کرد تا به مبارزه با تروریسم کمک کند و «حقیقتا
این کار را هم کرد، اما آنها به عنوان نمونه، در پاسخ، با سخنرانی «محور شرارت» رئیسجمهور (جورج) بوش مواجه شدند.»
«جک استراو» وزیر خارجه وقت انگلیس هم دراین باره به زبان
تصریح گفت: بدون کمک ایران، آن تلاش بسیار دشوارتر میشد، با این حال «از ایران
هیچ قدردانی نشد.» درباره شرایط فعلی منطقه و تحرکات داعش پرسش اصلی این است که
اگر واقعا قرار بر مبارزه با این تروریست ها است چرا شبکه های مالی تروریست ها شناسایی
و مسدود نمی شوند؟ چه کسانی از داعش نفت می خرند؟ مبادلات مالی این تروریست ها در
کدام شبکه های بانکی شکل می گیرد؟ و ده ها پرسش دیگر از این دست که نشان می دهد
آمریکا با راه اندازی چنین ائتلاف پر سرو صدایی قصد انجام اقدام جدی بر ضدداعش
ندارد.
2- هم آمریکایی ها و هم تروریست های داعش و هم مردم عراق
می دانند که آن چه این روزها در پیروزی های ارتش عراق بر داعش به کمک شان آمده نه
بمباران های کور هوایی که اقدام نیروهای مردمی و ارتش عراق است که پس از فراخوان مرجعیت
عالی عراق قوت گرفت. گزارش های متعدد رسانه های غربی نیز موید همین مطلب است
ازجمله گزارش مفصلی که چهارشنبه گذشته خبرگزاری آمریکایی آسوشیتدپرس درباره نقش
سرلشکر قاسم سلیمانی در عراق نوشت و از او به عنوان «کلید پیروزی های زمینی در عراق» نام برد. فایننشیال تایمز نیز دیروز گزارشی
با همین مضمون منتشر کرد. بنابراین در حالی که ایران و نیروهای مردمی عراق پیروز
نبردهای مهم علیه داعش هستند، چه دلیلی برای پیوستن به آمریکایی ها در یک حرکت نمایشی
وجود دارد؟!
علاوه بر این 2 نکته، میتوان به رویکرد غیر سازنده
آمریکایی ها در جریان مذاکرات هسته ای در یک سال اخیر نیز اشاره کرد. جایی که آن
ها بر خلاف توافق ژنو حدود 60 تحریم جدید علیه ایران وضع کردند که به تصریح گزارش
های پی در پی آژانس و نیز خود آمریکایی ها به تمام تعهدات خود در توافق عمل کرده
است.
محمد کاظم انبارلویی در مطلبی با عنوان«تاملی در حكم انتصاب رئيس جديد رسانه ملی»چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه رسالت اینگونه نوشت:دكتر محمد سرافراز با حكم رهبر معظم انقلاب اسلامی
به عنوان پنجمین رئیس رسانه ملی پس از انقلاب منصوب شد. او اولین كسی است كه از
خانواده رسانه ملی با بیش از 20 سال سابقه كار در این رسانه منصوب میشود. روسای
قبلی به جز ضرغامی چنین پیشینهای نداشتند، وی برادر دو شهید و خود نیز جانباز
انقلاب است و از همه مهمتر به بیت شریف روحانیت تعلق دارد. پدر بزرگوار او از اعضای
برجسته جامعه روحانیت مبارز تهران بود كه اكنون در دیار باقی آرمیده است. كارنامه
او در معاونت برونمرزی در مصاف با شبكههای رسانهای صهیونیستها و امپریالیسم
خبری جهان، شفاف و روشن است. شبكههای خبری كه به زبانهای گوناگون در دوران او پدید
آمدند خار چشم دشمنان اسلام بودند و میلیونها انسان در سراسر جهان مخاطب اصلی این
شبكههای خبری هستند.
او در حالی
ریاست سازمان را از مهندس عزتالله ضرغامی تحویل میگیرد كه ركوردی قابل قبول از
عملكرد صداوسیما در نشر و گسترش دین و اخلاق و ترویج سبك زندگی اسلامی و نیز
پاسداشت وحدت ملی و هدایت افكار عمومی در جهت مصالح و منافع ملی وجود دارد. آقای
ضرغامی در دوران پرفراز و نشیب خدمت خود در صداوسیما الحق زحمات زیادی كشیدند كه
در حكم مقام معظم رهبری برای معرفی رئیس جدید رسانه ملی از او و همكارانش به نیكی یاد
شده و مورد تقدیر و تجلیل قرار گرفتهاند.ضرغامی طی یك
دهه خدمت در رسانه ملی بارها از سوی مقام معظم رهبری به دلیل مدیریت خوب سریالها
و فیلمهای تلویزیونی و تولید آثار فاخر و نیز خنثی كردن توطئههای دشمنان بویژه
در نبرد نرم دشمن مورد تقدیر قرار گرفته است. عملكرد صداوسیما در كور كردن چشم
فتنه، ستایشبرانگیز است. كارنامه صداوسیما در حفظ وحدت ملی در سایه پاسداشت فرهنگی
اسلامی قابل تقدیر است و این چیزی است كه نباید فراموش شود. او در این مدت 222 گام
استوار در سیاستهای كلان، معاونت سیما و صدا، معاونت امور استانها، معاونت برونمرزی،
معاونت سیاسی، معاونت آموزش و پژوهش، معاونت رسانههای مجازی و مركز امور بینالملل
و معاونت توسعه و فناوری رسانه برداشته است كه باید این گامها با شتاب بیشتری در
فصل جدید كاركرد رسانه ملی ادامه یابد. اكنون راهبرد 10 سال آینده رسانه ملی مشخص
شده است. اگر درست عمل شود ما گامهای بلندتری میتوانیم برای جهانی شدن صداوسیمای
جمهوری اسلامی برداریم.
در حكم
مقام معظم رهبری سخن از "مسئولیت تاریخی صداوسیما" به میان آمده است. این
مسئولیت به شرح آنچه در پیام آمده؛ حفظ و ارتقای استقلال فرهنگی و هویت انقلاب ایران
اسلامی است.همچنین
بنابر آنچه در این حكم آمده این مسئولیت تاریخی از طریق این ماموریت تاریخی به
سرانجام میرسد كه؛ فرهنگ و افكار عمومی با تكیه بر فعالیتها و برنامههای حرفهای
پیشرفته و عمیق رسانهای هدایت و مدیریت شود. لذا براساس این حكم، وظیفه صداوسیما؛
1- گسترش دین
و اخلاق و امید و آگاهی در جامعه است.
2- ترویج
سبك زندگی اسلامی - ایرانی است.
3- پشتیبانی
رسانهای همه جانبه و مبتكرانه در امر بسیج عمومی ملت است.
4- كمك به
مدیریت اجرایی در جهت تامین اهداف و اجرای سیاستهای كلان نظام و تحقق سند چشمانداز
كشور است.
در حكم
مقام معظم رهبری روی "تولید فكر ناب دینی" تاكید شده است. معظمله
"عزم ملی و ابتهاج معنوی و نشاط انقلابی" آحاد جامعه را در رسیدن به
اهداف انقلاب اسلامی در گرو آگاهی و معرفت عمیق و گسترده میدانند و تحقق این مهم
را در پیوند با سرچشمههای تولید فكر ناب دینی و خیل دلبستگان فرهیخته و پرانگیزه
انقلاب اسلامی تلقی میكنند.قطعا رسیدن
به این اهداف بلند در رسانه ملی مستلزم راهبردهایی است كه مشخص شده ودر پیوست حكم
ابلاغ خواهد شد.
"تولید
فكر ناب دینی" مستلزم یك اتاق فكر فعال در رسانه ملی است. این اتاق فكر
كجاست؟ امروز بسیاری از تولیدات شبكههای گسترده صداوسیما برونسپاری شده است.
كمتر تولیدی را میتوان سراغ داشت كه در درون رسانه ملی در اتاق فكر رسانه ملی
طراحی و عملیاتی شده باشد. البته این یك حسن است كه رسانه ملی از تولید ملی در تامین
نیازهای خود بهرهمند میشود. اما به هرحال رئیس رسانه ملی مخاطب اصلی پیام و حكم
رهبری است و باید در خصوص مطالبات نظام و مردم پاسخگو باشد.امروز صداوسیما
دارای یك دانشگاه است. این دانشگاه یك دانشگاه دولتی است و وابسته به صداوسیماست.
لذا كادرهای خود را باید در این دانشگاه تربیت كند تا بتواند ماموریت خود را در
انجام "فعالیتها و برنامههای حرفهای پیشرفته و عمیق رسانهای" عملیاتی
كند.
دانشگاه
صداوسیما در سال 1348 با نام مدرسه عالی تلویزیون و سینما تاسیس شد. در سال 58 به
نام مركز آموزش فنی صداوسیما اولین ارتقای خود را یافت. در سال 61 به صورت دانشكده
صداوسیما درآمد و در آخرین مرحله در سال 1391 به دانشگاه صداوسیما ارتقاء یافت.
امروز بیش از 30سال از قدمت این مركز حرفهای میگذرد. امروز حداقل 7 دانشكده در
دانشگاه صداوسیما در رشتههای مختلف مورد نیاز رسانه ملی فعال است بویژه دانشكده
صداوسیمای قم كه به رشته ادبیات نمایشی و نیز دین و رسانه اختصاص یافته، امیدهای
رسانه ملی در تولید "فكر ناب دینی" است.به نظر میرسد
در فصل جدید فعالیتهای رسانه ملی، انتقال "اتاق فكر" بخشی عظیمی از
تولیدات صداوسیما از برون به درون، ضروری به نظر میرسد. امروز رسانه ملی این ظرفیت
را - چه به لحاظ كادر علمی و فنی و چه به لحاظ كادر فرهنگی و هنری - دارد كه این
انتقال صورت پذیرد. لذا در بازآرایی جدید رسانه ملی به این مهم عنایت شود.
صداوسیما طی
سالهای پس از انقلاب بویژه در 10 سال گذشته به لحاظ كمی، رشد خوب و ارزندهای
داشته است. بالا بردن كیفیت و غنی سازی محتوا نیاز به "اتاق طراحی پیام"
دارد. این اتاق اكنون در رسانه ملی وجود دارد اما باید تقویت شود، آن هم از طریق
كادرهای اصلی تربیت شده رسانه ملی كه طی دو دهه اخیر در كوران كار، خاك خوردهاند
و تجربیات گرانسنگی دارند. جوانسازی كادرها به این امر مهم كمك میكند. سازمان
صداوسیما باید پیشگام انتقال قدرت مدیریت، به نسل سوم انقلاب باشد. این نسل قطعا
مومنانهتر از نسل اول و دوم انقلاب از دستاوردهای اسلام، نظام و انقلاب پاسداری
خواهد كرد.
«صدای شكستن استخوانهای تروريسم»عنوانی است که روزنامه جمهوری اسلامی در ستون سرمقاله خود به چاپ رساند:گزارشهای رسیده طی هفتههای اخیر از عراق، سوریه و لبنان حاكی از آن
است كه گروه تروریستی داعش متحمل شكستهای سنگینی گردیده و در اغلب میدانها، نیروهای
داعش مجبور به عقب نشینی شدهاند. حتی گزارشهای غیررسمی نیز از زخمی شدن و یا
هلاكت سركرده داعش حكایت دارند. زمانی
كه تصاویر "عواد ابراهیم علی البدری السامرائی" یا همان ابوبكر البغدادی،
سركرده داعش در تیرماه گذشته در یكی از مساجد موصل، درحال سخنرانی پخش شد دو
بازتاب متفاوت در پی داشت. كسانی كه زمینه تولد و رشد این گروه تروریستی را فراهم
ساخته بودند و با توسل به این طرح شیطانی، نقشههای شومی برای منطقه كشیده بودند
از پیشرویهای سریع این گروه به وجد آمده و فریبكارانه چنین تبلیغ میكردند كه این
گروه، آمال آنان را برآورده خواهد ساخت. در مقابل، مردم بسیاری از كشورهای منطقه
به ویژه مسلمانان از اینكه یك گروه تروریستی با اقدامات جنایتكارانهاش درحال
مخدوش ساختن چهره اسلام است و امنیت منطقه را به خطر انداخته احساس نگرانی میكردند.
با گذشت زمان كوتاهی، همه به این نتیجه رسیدند كه این یك توطئه طراحی شده برای ناامن
ساختن منطقه است و هرچه زودتر باید به مقابله با آن پرداخت.
در
اندك زمان، بدنامی این گروه به گونهای شد كه حتی بانیان و حامیان این گروه نیز
مجبور شدند حمایتهای خود را مخفی كنند و منكر ارتباط با این گروه جنایتكار شدند.
آنچه به طور عمده، مایه ناامیدی داعش و پرورندگان آن شده است ابراز تنفر و انزجار
اكثریت قریب به اتفاق مسلمانان، چه شیعه و چه سنی، از این گروه منحرف است. بدون
هیچ تردید، صهیونیستها با همدستی قدرتهای استعماری پشت توطئه داعش قرار دارند و
این جبهه توطئهگر در مسیر محقق ساختن نقشه خود در بهرهبرداری از ابزار داعش،
گروهی از دولتهای منطقه را نیز فریب داده و به دنبال خود كشاندند. هدف اصلی از ایجاد
داعش، بدنام كردن چهره اسلام، به جان هم انداختن مسلمانان و ایجاد فضای امن برای
بقای رژیم صهیونیستی است. آنچه
مسلم است این است كه صهیونیستها و قدرتهای استعمارگر در طول چند دهه اخیر، به
خصوص پس از فروپاشی اتحاد جاهیر شوروی، اسلام را مانع اصلی اهداف استعماری خود یافتند
و از اینرو بدیهی بود كه برای ضربه زدن به اسلام و مسلمانان از هیچ اقدامی فروگذار
نباشند.
همواره
تخریب چهره اسلام و مسلمانان، از اولویتهای استعمارگران بوده است. پخش تصاویر تكان دهنده از
جنایات داعش با كیفیت بالا، در موارد متعدد و مقیاس وسیع و به زبان آوردن شعارهای
مقدس "الله اكبر" و "لااله الاالله" توسط جلادان تروریست
در حین ارتكاب جنایت، امری نیست كه اتفاقی باشد بلكه اقدامی حساب شده است تا چهره
اسلام، خشن ترسیم گردد و مسلمانان، انسانهایی خونخوار و تروریست جلوه داده شوند. ایجاد
چنین فضایی، بسیار مطلوب صهیونیستها و جناحهای مغرض بینالمللی است تا كینه خود
را علیه اسلام بروز دهند و به گونهای انتقام خود را از مسلمانان، به دلیل عدم
همراهی با سیاستها و برنامههای صهیونیسم جهانی بگیرند. داعش،
درحالی با شنیعترین شكل به جنگ ملتهای بیدفاع عمدتاً مسلمانان برخاسته است كه
كمترین تهدیدی از این گروه متوجه رژیم صهیونیستی نیست و حتی گزارشهایی منتشر شده
است كه زخمیهای داعش در بیمارستانهای رژیم صهیونیستی مداوا میشوند.
واكنشهای
صهیونیستها و حامیان غربی آنها در برابر اقدامات و تحركات داعش جالب و مؤید این
واقعیت است كه دستهای خون آلود داعش دردستان آنها قرار دارد. سران رژیم صهیونیستی
با اینكه میكوشند ارتباط خود را با داعش كتمان كنند، مقامات این رژیم، در موارد
متعددی اعتراف كردهاند كه مشكلی با داعش ندارند. آنچه
مایه تأسف مضاعف است خیانت برخی رهبران كشورهای اسلامی منطقه است كه در این بازی
كثیف شركت كرده و موجب سرافكندگی ملتهای خود و رسوایی خویش گردیدهاند. عربستان،
قطر و تركیه، اصلیترین شركای صهیونیستها و استعمارگران در به وجود آوردن داعش و
حمایت از آن میباشند. این دولتها با توهم اینكه در پوشش حمایت از داعش،خواهند
توانست به اهداف خود، از جمله تحكیم پایه حكومت متزلزلشان و ضربه زدن به جبهه ضد
صهیونیستی منطقه تحقق ببخشند به این توطئه شوم پیوستند و در صف خائنان به منافع
جهان اسلام جای گرفتند. آنچه
خواب صهیونیستها را آشفته ساخته رخدادهایی است كه در روزها و هفتههای اخیر در
جبهههای جنگ با داعش، از سوریه و عراق تا لبنان صورت گرفته است.
اوجگیری
خیزشهای مردمی علیه گروههای تروریستی و به ویژه داعش در كشورهای درگیر، تحول مهمی
میباشد كه نتیجه آن تاكنون بسیار امیدوار كننده برای رهایی ملتهای منطقه از شر
تروریسم و افراطیگری بوده است. شكستهای پی در پی گروههای تكفیری و در رأس آنها،
داعش در سوریه، عراق و لبنان، صدای شكستن استخوانهای تروریسم هدایت شده را به
گوشها رسانده و خنثی شدن این توطئه شوم را نوید میدهد. داعش
در سراشیبی اضمحلال قرار گرفته است و رویگردانی بانیان اصلی، از این جریان كاملاً
مشهود و قابل درك است و تاكیدی بر شكست كامل نظامی این گروه ضد بشری است. با اینحال،
این تصور نباید ایجاد شود كه شكست داعش در صحنه میدانی به مفهوم نابودی كامل این
توطئه است. داعش، تفكری است كه مدتها برای ایجاد آن تلاش شده و متأسفانه در بسیاری
از كشورهای منطقه، از جمله در پاكستان، افغانستان، كشورهای آسیای میانه، آفریقا و
جهان عرب این تفكر انحرافی هنوز جذابیت دارد و سرمایههای فراوانی نیز صرف رشد و
تقویت آن میشود. در اینجاست كه نقش و رسالت زعمای دلسوز جهان اسلام و رهبران
جوامع اسلامی اهمیت خود را نشان میدهد تا برای خنثی كردن این توطئه خطرناك و
زدودن لكه افراطی گری از چهره اسلام با جدیت وارد شده و این حربه را از دست دشمنان
اسلام خارج سازند و چهرهای واقعی اسلام را معرفی نمایند.
متولیان
جوامع اسلامی وظیفه دارند مسلمانان را به ابعاد خطرناك و توطئه شوم افراطیگری و
در تضاد بودن آن با اسلام واقعی آشنا سازند.
این
نكته باید مورد توجه قرار گیرد كه داعش، النصره و دیگر گروههای مشابه مورد تأیید
مراجع و رهبران جوامع اسلامی اعم از شیعه و سنی نیستند. محافل سیاسی و دولتهای
حامی این گروهها نیز باید توسط سایر كشورهای اسلامی طرد شوند زیرا قطع ریشه حمایتهای
مالی و فكری از این گونه گروهها، مهمترین و اصلیترین راه مبارزه با داعش كنونی
و داعشهای احتمالی در آینده است.
مهدی راستاد در مطلبی که با عنوان«تورمزدایی با استقلال بانک مرکزی»در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به چاپ رساند اینچنین نوشت:دوستی تعریف میکرد که در دوران دانشجویی همیشه آرزویش پیادهروی در مسیر
تجریش به خوابگاه طرشت بود، ولی این آرزو تا مدتها محقق نمیشد. علت این
بود که هر بار به تجریش میرسید خستگی و محدودیت زمان بهانهای میشده تا
با هزار و یک توجیه از لذت قدم زدن در خیابان زیبای ولیعصر باز بماند. این
دوست ما بعد از مدتی بالاخره راهحلی برای عملی کردن این آرزویش پیدا کرده
بود: میگفت با خودم قرار گذاشتم که در زمان خروج از خوابگاه فقط به اندازه
کرایه راه مسیر رفت پول همراه خود ببرم. به این ترتیب وقتی به تجریش
میرسیدم چارهای جز پیادهروی در مسیر برگشت نداشتم! مساله استقلال بانک
مرکزی که اخیرا در مجمع تشخیص مصلحت مورد بررسی قرار گرفت با این مثال فوق
دارای یک وجه مشترک است: مشکل عدم سازگاری زمانی (time inconsistency). به
این معنی که سیاستگذار گرچه در شرایط عادی خواستار حفظ استقلال بانک مرکزی
است (چراکه میداند دخالت در سیاستهای پولی موجب تورم در آینده خواهد شد)
اما زمانی که در تنگنای مالی قرار میگیرد اراده لازم را برای مقاومت
در برابر وسوسههای مداخلهگرانه از دست میدهد و با خدشه دار کردن استقلال
بانک مرکزی اراده خود را به بانک برای تامین مالی کسری بودجه خود تحمیل
میکند. در شرایط کنونی این امیدواری ایجاد شده بود که سیاستگذار به این
سطح از آگاهی رسیده باشد که رفتار خود را در شرایط تنگنا بتواند پیشبینی
کند و در سایه این پیشبینی تحلیل واقعگرایانهای از رفتار آینده خود
داشته باشد. چنین خودآگاهی شرایطی را فراهم آورده بود که شاید برای نخستین
بار بررسی استقلال بانک مرکزی بهطور جدی در دستور کار قرار گیرد تا بتوان
به برخورد ریشهای با معضل تورم به جای رویه مرسوم و بیاثر کنترل قیمتها
امیدوار شد. لازمه حرکت در این مسیر آن است که این بار سیاستگذار با دیدی
عمیقتر به تحلیل انگیزشی رفتار خود پرداخته و از خود بپرسد: چه شرایط و
انگیزههایی موجب فشاردولت بر بانک مرکزی در جهت افزایش حجم پول میشود؟ و
اینکه با استفاده از چه ابزاری میتوان تعهد لازم را در جهت عدم دخالت طوری
ایجاد کرد که در آینده اگر دولت مجددا دچار تنگنای مالی شد امکان دخالت در
سیاستهای پولی را قبلا از خود سلب کرده باشد؟
بهنظر میرسد که
میتوان امیدوارانه طرح این مساله را نشانهای از آن دانست که سیاستگذار
به درستی متوجه نقش کلیدی استقلال بیشتر بانک مرکزی در پاسخ به سوال فوق
شده است. بهعبارت دیگر، سیاستگذار باید به دنبال یافتن ساز و کاری باشد
که در شرایط خاص بتواند دست خود را چنان بسته باشد که مانع از عملی کردن
وسوسههای مداخلهگرایانهاش در سیاست پولی شود. چنین اقدامی محقق نخواهد
شد، مگر در سایه بلوغ اقتصادی-سیاسی سیاستگذار، درست همانند تصمیم به
همراه نداشتن عمدی کرایه مسیر برگشت در مثال فوق. اقدامی که باید از طرف
جامعه علمی و حرفهای کشور مورد استقبال قرار گیرد و فواید آن - با ساده
سازی مفاهیم- به افکار عمومی جامعه انتقال یابد تا زمینه را برای تبدیل این
مهم به یک خواست اجتماعی فراهم آورد. حال که با تصمیم مجمع تشخیص مصلحت از
سرعت حرکت به سمت استقلال بانک مرکزی کاسته شده است، شاید این فرصت فراهم
آمده باشد که جامعه علمی و حرفهای کشور با یادآوری الزامات و مخاطرات این
اقدام، به سیاستگذار در چگونگی عملی ساختن آن مشورت دهد تا همگی همانطور
که از قدم زدن در خیابان ولیعصر لذت میبریم همانند سایر کشورها یکبار برای
همیشه از درد تورم خلاصی پیدا کنیم.
مهدی روزبهانی مطلبی را با عنوان«نمايشگاهی براي ديده نشدن مشکلات»پیرامون برگزاری نمایشگاه مطبوعات در ستون سرمقاله روزنامه ابتکار به چاپ رساند که در زیر میخوانید:
نمایشگاه ها را معمولا برای تجلی محاسن یک موضوع برگزار میکنند و عیب
ها را به هر نحوی از نظرها دور نگاه میدارند تا به این ترتیب مخاطبان بیشتری را
جذب کنند. اما چنین برخوردی با نمایشگاه مطبوعات میتواند سمی مهلک باشد؛ چرا که
مطبوعات خود چشمان بینای یک جامعه هستند و کمبودها در این عرصه عوارض جبران ناپذیری
برای یک ملت در پی دارد. از این رو آنچه که برای نظام مطبوعاتی مهم است؛ درک
کمبودهای آن به منظور ترمیم و اصلاح است. بخصوص نظام های مطبوعاتی کشورهای در حال
توسعه که از مشکلات عدیده ای رنج میبرند و در یک ساختار بیمارگونه قرار گرفته اند
که از یک سو خود دچار ضعفهای زیادی اند و از طرف دیگر سایر ساختارهای جامعه دچار
مسائلی هست که بعضا با عملکرد نظارتی مطبوعات دچار کشمکش میشود.
با این حال نمایشگاه مطبوعات فرصتی است تا اعضای خانواده مطبوعات ایران
سالانه گرد هم جمع شوند. اما باید دید که این گردهمایی چه دست آوردی برای روزنامه
نگاران و خانواده مطبوعات کشور دارد؟ آیا این نمایشگاه کمبودهای نظام مطبوعاتی را
منعکس میکند تا اقدامی برای رفع آن ها انجام شود؟ پیش از هرچیز مهم است که فعالین
عرصه مطبوعات ضرورت توجه به کمبودها و ضعف های نظام مطبوعاتی ایران را درک کنند و
به این باور برسند که هرنوع ضعف و کاستی در نظام مطبوعاتی کشور میتواند مضرات زیادی
برای جامعه داشته باشد.مضراتی که دامن خانواده مطبوعات را میگیرد و تلاش های
آنان را برای اصلاح ساختار سیاسی و اجتماعی کشور ضایع میکند. بعد از این است که
تلاش برای اصلاح مطبوعات میتواند به عنوان نکته ای مهم مورد توجه قرار بگیرد و
صاحبان مطبوعات قبل از اینکه به فکر تجلی محاسن مطبوعه خود باشند؛ درصدد اصلاح
نظام مطبوعاتی برآیند و وقتی مکانی به نام نمایشگاه مطبوعات برپا میشود فرصت را
غنیمت بشمارند و از حضور همه جانبه روزنامه نگاران برای گشایش عرصه نقدِ خود، بهره
بگیرند. اما این مهم، کمتر رخ میدهد و بیشتر یک رقابت و جولان خبری به نمایش گذاشته
میشود و عیب های این نظام همچنان در پشت پرده پنهان میماند.
تجربه چند ساله این
نمایشگاه نشان داده است که در اینجا مسئولان، شخصیت ها و به طور کلی منابع خبری
رسمی بیش از هر چیز دیگری از اهمیت برخوردارند.با اینکه مردم از این نمایشگاه استقبال
میکنند و با حضور در غرفه های مختلف نشریات با روزنامه نگاران ارتباط برقرار میکنند
اما تجربیات سال های گذشته نشان میدهد حتی با صرف هزینه کلان برای برپایی نمایشگاه،
پیوندی مناسب و بسزا میان مطبوعات و مخاطبان برقرار نمیشود. عامه مردم به عنوان
مخاطبان و یکی از پایه های اصلی مطبوعات در هنگامه حضور منابع رسمی به فراموشی
سپرده میشوند. چند روزِ نمایشگاه میتوانست فرصت مغتنمی برای برقرار کردن پیوند
آشتی میان مردم و مطبوعات باشد.
فرصتی که مخاطبان بتوانند مستقیما با مصائب
مطبوعات آشنا شوند و قرابت بیشتری با روزنامه نگاران داشته باشند تا بلکه به این ترتیب
تیراژ به خواب رفته جانی دوباره بگیرد. از طرف دیگر هرچند در دوره های قبل نشست هایی
تخصصی در گوشه و کنار نمایشگاه برقرار بود اما رفته رفته این مهم نیز کمرنگ تر شده
و جای خود را به سازه های رنگی غرفه ها با احوال پرسی گرم میان صاحبان مطبوعات و
مسئولان داده است. شاید بهتر بود روزنامه نگاران به عنوان قلب تپنده مطبوعات مهمان
ویژه غرفه ها میشدند و خبر رسانی در مورد مشکلات خاموش و دردهای ناگفته آنان نقل
گپ و گفت ها میشد.اما در کنار این دیده نشدن مشکلات، نکته مهم دیگری که باز هم دیده نمیشود،
پیگیری تحقق مسائل حقوقی مطبوعات و تصویب قانون حرفه ای روزنامه نگاری است. باتوجه به اینکه نمایشگاه مطبوعات مکان مناسبی برای گردهمایی صاحب
نظران و فعالان مطبوعات است؛ ضرورت دارد تا بحث اصلاح قانون مطبوعات و تصویب قانون
حرفه ای روزنامه نگاری مطرح و به عنوان یک مطالبه بنیادین از مسئولانی که نمایشگاه
را محل رسانه ای شدن خود میدانند؛ پیگیری شود و همچنین نقد و نظر در این مورد به
صورت فراگیر انجام شود.
هرچند ممکن است این پیگیری از طرف بعضی نشریات وجود داشته
باشد؛ اما تا زمانی که خانواده مطبوعات به دور از گرایشات سیاسی بر سر حقوق صنفی
خود به اجماع کلی نرسند و یک صدای واحد برای تحقق حقوق خودشان نداشته باشند؛ بی شک
دسترسی به این مسئله امکان پذیر نیست. میتوان گفت زمانی این امکان فراهم میشود
که پیگیری مشکلات و مسائل صنفی از اولویت های اساسی برپایی نمایشگاه باشد. البته اینکه
دولت متولی برپایی نمایشگاه است خود میتواند به عنوان یک معضل و مانع نیز شناخته
شود. به هرحال سکوت فعلی و عدم ارائه نقد در مورد نظام مطبوعاتی مسئله ای
است که باعث میشود کمبودها به نمایش گذاشته نشود. بر این مبنا باید گفت که این به
نمایش نگذاشتن ها و پشت پرده بودن کمبود و کاستی مطبوعات سم مهلکی است که ذره ذره
جان قلم را میگیرد و بدین واسطه زهرش به پیکره جامعه تزریق میشود.