متاسفانه این رویه که بیشتر ویژگی بازار سیاست است، این روزها فراگیر شده و آدمها و جریانات مختلف را دربرگرفته. دقیقاً به همین علت است که هر روز شاهد پرخاشگری به هنرمندان مختلف هستیم. مثلاً به بهانه مقتل خوانی، به بهانه انتخاب پوشش، انتخاب یک شیوه زندگی، داشتن یک عقیده و سلیقه خاص. فرقی هم نمیکند این طرفی یا آن طرفی؛ همه درگیرش هستیم و همه مقصریم.
حسین علیزاده با رد نشان شوالیه که پیش از این چندین استاد نام و نشان دار ایرانی آن را پذیرفته بودند تصمیم شجاعانهای گرفت. علیزاده با این تصمیم، یک اثر ماندگار دیگر به کارنامه هنری درخشان خود اضافه کرد و در اذهان مردم ایران جاودانه شد. او اثری هم ردیف با «نی نوا» خلق کرد. نی نوایی که برای ایرانیان ماندگار است؛ فرقی نمیکند که اهل موسیقی باشند یا نه، نینوا برای مردم آشنا است، چون با آن زندگی کردهاند.
احتمالاً این بار هم مثل همه یارکشیهای سیاسی، بساط تعریف و تمجید علیزاده به راه میافتد. در مقابل، شاید گروهی هم او را ملامت کنند که چرا دست رد به سینه فرانسه و نشان به ظاهر هنری و فرهنگیش زده! (چون به هرحال، اعطای این نشان فرانسوی، به نوعی حاوی پیامهای سیاسی خاصی هست، هرچند نشانه سستی نهادهای فرهنگی خودمان هم هست) این میان احتمالاً بعضی دوستانِ تازه علیزاده (؟!) از فرصت استفاده کنند و به آنهایی که قبلاً نشان شوالیه را قبول کردهاند، کنایههایی بزنند!
که البته انتقاد از شخصیتهای مفتخر به نشان شوالیه انتقاد به حقی است. مخالفتها با نشان شوالیه هم همیشه سیاسی نبوده و نیست. بسیاری از هنرمندان و اهالی فرهنگ هم اعتبار آن را زیر سوال میبرند. با این حال، حرفم این است که تصمیم حسین علیزاده آنقدر بزرگ، قابل تامل و قابل ستایش است که باید حواسمان را به خودش معطوف کنیم، نه اینکه به بهانه آن، دیگران را ملامت کنیم.
نقد آنهایی که نشان شوالیه را پذیرفتند به جای خود، اما استاد علیزاده، بزرگ و محترم است و استفاده ابزاری از او برای ملامت دیگران، نوعی بیاحترامی به او محسوب میشود.
و اما درد حسین علیزاده! حالا که با این نامه و تصمیم دشوار و زیبا روح ایرانی به وجد آمده و غرورش پررنگ شده، جا دارد از خودمان بپرسیم که چرا امثال علیزادهها در کشورمان، گاهی غریبند و احساس ناراحتی میکنند؟ از چه مینالند؟ از چه کسانی؟ دردشان چیست؟ برای پاسخ به این سوالات ابتدا باید باور کنیم که حسین علیزاده و امثال او هنرمندند، نه سیاستمدار!
هنرمند، دردهای خاص خود را دارد و زبان ویژه خود را. برای سخن گفتن با هنرمند باید با زبانش آشنا بود. حسین علیزاده آنقدر اعتبار دارد که رد و قبول نشان شوالیه فرانسه، ارزش و اعتبار هنری او را بالا و پایین نمیبرد، اما او دردهایی هم دارد که شاید بسیاری از آنها را بشود به راحتی حل کرد یا لااقل شنید.
اولین خواسته یک هنرمند مردمی که از میان جامعه خود برخاسته و آثارش گواه زندگی او در میان این مردم و همراهی با آنها در شرایط مختلف سیاسی و اجتماعی چند دهه اخیر است، این است که مسئولان او را درک کنند و زبانش را بفهمند.
هنوز پس از سالها تکلیفمان با موسیقی روشن نیست. حتی اشاره به این نابسامانی فکری هم برایم خنده دار است، اما چه کنیم که فعلاً درگیر همین ابتلائات هستیم. مسائلی از قبیل نشان دادن یا نشان ندادن ساز در تلویزیون و یا مجوز دادن و ندادن به کنسرتها و اجراها در کشور در این مدت حتی یک بار هم اجراهای حسین علیزاده و نوازندگی خیره کنندهاش از تلویزیون برای مردم پخش نشد.
او که نینوایش سالها از همین صدا و سیما پخش شده. کارآیی موسیقی فعلاً در حد پر کردن برنامههای مختلف صدا و سیما است. گاهی حتی از آثار فاخر موسیقی سنتی برای تبلیغ و پیامهای بازرگانی استفاده میکنند! (مثلاً استفاده چندین ساله از قطعات آلبوم «در گلستانه» شهرام ناظری برای تبلیغ رادیاتور و با هنرمندی عمو یادگار!