به گزارش
خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران؛حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در جلسه درس تفسیر خود درباره عدم امکان استفاده بهشتی ها از اراده خود برای ترفیع درجه، بیان داشتند: در بهشت اراده فراوان هست، بهشتيها اراده ميکنند، غذا ميخواهند، سخن ميگويند ﴿تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ﴾، ﴿يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ﴾، با اراده، يکديگر را سلام ميکنند، با اراده غذا ميخورند، اما بخواهند اراده کنند که عمل صالحي را انجام بدهند، تا به وسيله آن عمل صالح درجه آنها بالاتر برود، نيست.
براي اينکه آن روز، روز شريعت نيست، روز دين نيست، چه اينکه کافران اراده کنند که توبه کنند، ايمان بياورند و از سيئات خود طلب مغفرت بکنند که خدا از گناهان آنها درگذرد هم نيست.
آن روز، روز اراده عملِ صالح يا طالح نيست، کسي بخواهد معصيت کند، ممکن نيست، کسي بخواهد اطاعت کند ممکن نيست، براي اينکه شريعت نيست، اما اراده هست؛ البته در بهشت براي بهشتيها اراده است و مانند آن. در قيامت علم کامل ميشود، لحظات فراواني دارند که يکي پس از ديگري حقايق برايشان کشف ميشود، اما تمام دشواريهاي قيامت اين است که حق براي کفار کشف ميشود، ميگويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ اما نميتوانند بگويند «آمنا»؛ ميگويند: ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾؛ ما را به جايي ـ يعني دنيا ـ برگردانيد که آنجا ايمان بياوريم، چون قيامت جاي ايمان نيست.
ايمان؛ يعني عُصارهٴ آن علم را به جان گره زدن، عقيده غير از عقد است، عقد را در منطق ملاحظه فرموديد که «تسمّي القضية عقداً» گرهي بين موضوع و محمول ميخورد که کار حوزه و دانشگاه است که آدم عالِم ميشود، اما کار مسجد و حسينيه و نماز شب اين است که عصاره آن علم را با جان خود گره ميزند، اين ميشود ايمان.
تصديق ايماني غير از تصديق منطقي است؛ يعني من عقيده پيدا کردم، اين گره، گره دوم است بين علم و جان خودم گره زدم؛ اين گره به دست عقل عملي است، نه به دست عقل نظري. آنکه انديشه را رهبري ميکند، بين موضوع و محمول گره ميزند. آنکه انگيزه را هدايت ميکند، علم را با جان خود گره ميزند، ميشود مؤمن و باور ميکند، اين کار در دنياست و لا غير، در آخرت کلاً بسته است که کسي ايمان بياورد، درجات او بالاتر برود، يا ايمان بياورد از درکات برهد، اين طور نيست.
معظم له سپس به دقّت مرحوم کلينی در نظم کتاب به مقابل آوردن عقل و و جهل، اشاره کردند و اظهار داشتند:
خدا مرحوم کليني را غريق رحمت کند! کتاب اول کافی، «کتاب العقل و الجهل» است، کتاب دوم آن «کتاب العلم». عصاره نظم اين کتاب اين است که انسان يا بهشت ميرود يا جهنّم، جهنّمي يا درس خوانده است يا درس نخوانده. در «کتاب العلم» بين علم و جهل فرق نگذاشت، نفرمود «کتاب العلم و الجهل»؛ اما اوّلي که «کتاب العقل و الجهل» است، انسان يا وارد بهشت ميشود يا وارد جهنم. وارد بهشت که شده يا درس خوانده است يا درس نخوانده، وارد جهنم که ميشود يا درس خوانده است يا درس نخوانده. آنکه آدم را بهشت ميبرد عقل است، آنکه آدم را جهنم ميبرد جهالت است. جهل در مقابل عقل است، اگر «العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن» که حضرت فرمود؛ پس: «الجهل ما لم يُعبد به الرحمن». پس انسان يا بهشتي است يا جهنّمي و بهشتي يا درس خوانده است يا درس نخوانده؛ جهنمي هم يا درس خوانده است، يا درس نخوانده، پس به درس خيلي نبايد تکيه کرد، به عقل بايد تکيه کرد که «بالعقل قامت السماوات و الارض»