به گزارش خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران؛
عبدالله بن عروة بن حرّاق غفارى و برادرش عبدالرحماناين دو برادر، از بزرگان سرشناس كوفه و از دلاورمردان آنان و از صاحبان ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بوده اند. جد آن ها حرّاق، از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) و از جمله كسانى بوده كه در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان شركت داشته است. عبدالله و عبدالرحمان، در كربلا به امام حسين (عليه السلام) پيوستند.
به گفته ابومخنف: زمانى كه ياران حسين (عليه السلام) فزونى سپاه دشمن را مشاهده كردند و دانستند قادر بر حفظ جان امام (عليه السلام) و خود نيستند، براى كشته شدن در ركاب آن حضرت، بر يكديگر پيشى مى گرفتند. عبدالله و عبدالرحمان غفارى حضور امام (عليه السلام) شرفياب شدند و عرضه داشتند: يا اباعبدالله! السلام عليك! دشمن ما را تا نزديكى شما عقب رانده است، دوست داريم در برابر ديدگانت به شهادت برسيم و از وجود مقدست حمايت و دفاع نماييم.
حضرت فرمود: مرحبا بكما ادنوا منّى؛ ((خوش آمديد! به من نزديك شويد.))
آن دو به حضرت نزديك شدند و در نزديكى آن بزرگوار با دشمن درگير شدند؛ يكى از آن دو رجز مى خواند و ديگرى آن را تكميل مى كرد و مى گفتند:
قد علمت حقا بنو غفار
و خندف بعد بنى نزار
لنضربنّ معشر الفجار
بكل عضب صارم بتّار
يا قوم ذودوا عن بنى الاطهار
بالمشرفى و القنا الخطار
يعنى: قبيله غفار و تيره خندف و نزار به خوبى مى دانند. كه ما با شمشير بران بر گروه نجار و كافر، ضرباتمان را وارد مى سازيم. مردم! با شمشير و نيزه از فرزندان پاك پيامبر دفاع كنيد.
اين دو برادر همچنان به پيكار ادامه دادند تا به فيض شهادت نايل شدند.
بنابه نقل سروى: عبدالله، در نخستين حمله و عبدالرحمان هنگام نبرد تن به تن به شهادت رسيد.
ديگرى گفته است: آن دو در جنگ تن به تن به شهادت رسيدند و از مفهوم كلمه ((مراجله)) (پيادگان) نيز همين معنا برداشت مى شود.
جون بن حوى، غلام آزاد شده ابوذر غفارى جون، پس از شهادت ابوذر، به اهل بيت (عليهم السلام) پيوست. ابتدا در خدمت گزارى امام حسن و پس از او در خدمت امام حسين (عليه السلام)، انجام وظيفه نمود و در سفر امام (عليه السلام) از مدينه به مكه و از آن جا به عراق، حضرت را همراهى مى كرد.
به گفته رضى الدين داوودى: آن گاه كه آتش جنگ برافروخته شد، مقابل امام حسين (عليه السلام) آمد و از او اجازه ميدان خواست، امام (عليه السلام) به او فرمود:
يا جون! انت فى اذن منّى، فانما تبعتَنا طلبا للعافية فلا تبتَلِ بطريقتنا.
((اى جون! من بيعتم را از تو برداشتم، تو به اميد عافيت و آسايش تا اين جا همراه ما آمده اى، در راه ما خود را به ناراحتى و مصيبت مبتلا مكن)).
جون، خود را به پاهاى امام حسين (عليه السلام) انداخت و آن ها را مى بوسيد و عرضه داشت:
((اى فرزند رسول خدا! من در زمان رفاه و آسايش، كاسه ليس شما باشم، ولى در شدت و ناراحتى در مقابل دشمن، دست از يارى شما بردارم؟
[اماما!] درست است كه بدنم بدبو و خاندانم ناشناخته و رنگم سياه است، ولى با بهشت برين بر من منت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفيد و خاندانم به عزت و سربلندى نايل گردد، نه به خدا سوگند! هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياهم با خون شما آميخته گردد.
امام (عليه السلام) به او رخصت داد و در حالى كه اين رجز را مى خواند به ميدان كارزار شتافت:
كيف ترى الفجار ضرب الاسود
بالمشرفى و القنا المسدد
يذبّ عن آل النبى احمد
يعنى: نابكاران اين برده سياه را چگونه خواهى ديد؟ ضربتى با شمشير مشرفى و نيزه هايى كه به هدف مى خورند و از خاندان پيامبر احمد، حمايت مى كنند.
محمد بن ابوطالب مى گويد: امام حسين (عليه السلام) بر بالين جون قرار گرفت و فرمود:
اللهم بيّض وجهه و طيّب ريحه واحشرهُ مع الاءبرارِ و عرّف بينه و بين محمد و آل محمد.
((خدايا! چهره اش را سفيد، بدنش را خوشبو و او را با خوبان و نيكان محشور گردان و ميان او و محمد و خاندانش، آشنايى بيشتر مقرر فرما)).
دانشمندان ما از امام باقر (عليه السلام)، از پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليهماالسلام روايت كرده اند فرمود: زمانى كه قبيله اسد پس از چند روز براى خاكسپارى پيكرهاى شهدا در ميدان نبرد، حضور يافتند، از بدن جون، بوى مشك به مشامشان رسيد. و خود، در اين خصوص سروده ام:
خليلى ماذا فى ثرى الطف فانظروا
اجونة طيب تبعث المسك ام جون
و من ذا اَلَّذِى يدعو الحسين لاءجله
اذلك جون ام قرابته عون
لئن كان عبدا قبلها فلقد زكا
النجار و طاب الريح و ازدهر اللون
يعنى: اى دوست! در خاك كربلا بنگر چه مى بينى؟ آيا عطر دانى است كه از آن بوى مشك مى طراود، يا بدن جون است؟
كيست آن كس كه حسين در حق او دعا كرد؟ آيا جون است يا عون كه از نزديكان اوست.
هرچند جون قبلا برده بود، ولى اكنون نسب او پيراسته گشت و بدنش خوشبو و رنگ چهره اش درخشان گرديد.